خونه تنها بودم و هیچ وقت به اینکه یه روزی ممکن بود غذا درست کنم فک نکرده بودم.
چند روزی از غذاهایی که مادرم پخته بود میخوردم تا اینکه دیگه چیزی از غذاهایی که مامانم آماده کرده بود نموند.
گشنگی داشت اذیتم میکرد و هیچ غذایی نبود که بتونم بپزم
به نیمرو فکر کردم اما اصلا دلم نمیخواست که تخم مرغ بخورم
در یخچال و فریزر و باز کردم همه چی بود اما چیزی به ذهنم نرسید
به این فکر کردم که برم تو گوگل یه سرچی بکنم و ببینم چی میتونم پیدا کنم
هرچی میگشتم غذاهایی پیدا میکردم که خیلی سخت بودن و من اعتماد به نفسش و نداشتم که برای اولین بار به خودم اعتماد کنم و همچین غذاهای خوشمزه و سختی بپزم
دنبال یه غذای خوشمزه و آسون میگشتم که آشپزی علی جون رو پیدا کردم