فیلمهای انیمیشنی از لحاظ تاریخی با لیبل «سرگرم کردن کودکان» به بازار عرضه شدهاند. با ورود شرکتهایی مانند دیزنی و برادران وارنر که به مدت یک قرن انیمیشنهای کوتاه و فیلمهای ویژه کودکان تولید میکنند، به راحتی میتوان فهمید که چرا بسیاری معتقدند انیمیشنها فقط برای کودکان هستند. با این حال، برخی از شگفتانگیزترین و هنرمندانهترین فیلمهای انیمیشنی منحصراً برای مخاطبان بزرگسال ساخته شدهاند. بسیاری از فیلمهای انیمهای که در 50 سال گذشته ساخته شدهاند، مطمئناً برای کودکان قابل قبول نیستند و اکنون برای بزگسالان حکم آثار کالت و نوستالژی را دارند. فیلمهای استاپ موشن بسیاری وجود دارند که به مضامین دوران بزرگسالی افراد میپردازند که کودکان نمیتوانند به هیچ وجه آنها را درک کنند. فیلمهایی که با سبکهای مختلف هنری مانند رنگ روغن، آبرنگ یا با زغال تصویرسازی شدهاند، محیطی را ایجاد میکنند که هرگز نمیتوان آن را در یک فیلم لایو اکشن به مخاطب خردسال منتقل کرد. بزرگسالان دارای مهارتهای تفکر انتقادی برای تفسیر استعارهها و تصاویری هستند که فقط در این نوع انیمیشنها میتوان از آنها استفاده کرد؛ بنابراین لازم است انیمیشنهای هنری برای بزرگسالان تولید شود. در واقع به همین دلیل است که بزرگسالان شایسته فیلمهای انیمیشنی بیشتری هستند.
پرورش تفکر انتقادی با انیمیشنهای ویژه بزرگسالان
هر فیلمی که ما تماشا میکنیم نیاز به سطح معینی از تعلیق و ناباوری برای پرورش تخیل و رهایی از جهان کنونی دارد. خواه این باور با اجرای یک بازیگر همراه باشد، خواه این باور با صحنهسازی یک مجموعه استودیویی و به بیان دیگر “فیلم پاپ کورنی” ایجاد شود. در هر حال مخاطبان باید حقایق دنیای واقعی را با آنچه که روی پرده نمایش داده میشود، فراموش کنند تا داستانی را که روی پرده گفته میشود باور کنند. با ظهور جلوههای ویژه کامپیوتری، استفاده از CGI و حرکتهای شبیهسازی شده یا به کمک فناوری پرده سبز فیلمهای لایو اکشن بسیار بهتر از گذشته در باورپذیر ساختن عناصر غیر قابل باور موفق عمل کردهاند. با این حال، انیمیشن از مخاطبان میخواهد که برای درک کامل داستان، خود را از ناباوری قوانین و منطق داستانی دور کنند. اشکال مختلف آثار هنری و فیلمهای این چنینی اهداف متفاوتی دارند اما انیمیشن میتواند پیامها را با استفاده از زبان مجازی بسیار دقیقتری از زندگی واقعی به مخاطب منتقل کند.
فیلمهای انیمه احتمالاً بیشتر به دلیل ایجاد محتوای انیمیشنی مناسب برای بزرگسالان شناخته میشوند. به عنوان مثال، آکیرا، تصورات تجربه شده توسط تتسو (نوزومو ساساکی) و جهشی که او از سر میگذراند را به گونهای به تصویر میکشد که تجربه تماشای اثر را باورپذیرتر میکند. همچنین در این انیمه لحظات تلخ زیادی با جزئیات واضح نشان داده شده است که فقط یک بزرگسال با تفکر انتقادی می تواند آن را تجربه و درک کند. باور کردن تجربههای مشابه در یک نسخه لایو اکشن نسبت به زندگی سختتر است؛ زیرا CGI استفاده شده برای ایجاد چنین افکتهایی نسبت به بقیه فیلمهای سینمایی جدا افتادهتر از محیط داستان و غیر منطقیتر از قوانین پیرنگ به نظر میرسد.
«مدفن کرمها شبتاب» انیمه دیگری است که آسیبهای روحی بسیاری از کودکان در کشورهای جنگ زده را نشان میدهد. کتک خوردن و گرسنگی که سیتا (تسوتومو تاتسومی) برای تلاش جهت زنده نگه داشتن خود و خواهر بسیار کوچکترش ستسوکو (آیانا شیرایشی) تجربه میکند، فوق العاده سخت است. آن هم برای تصویر کردن در یک انیمه که به هر جهت بار احساسی کمتری نسبت به یک اثر سینمایی را به دوش میکشد. چرا که در یک فیلم سینمایی، کاراکترها زنده، پویا و سرشار از احساسات هستند اما در یک انیمه به طور کلی با شخصیتهای کاغذی و یک صدا طرف هستیم.
انتقال این شرایط به کودکان با بازیگران غیر واقعی تاثیر عاطفی را کاهش میدهد، زیرا مخاطب باید باور کند که کودکان واقعی هرگز این رنج را تجربه نمیکنند تا از تماشای فیلم لذت ببرد. با این حال، یکی از پیامهایی که برای فیلم مهم محسوب میشود، این است که کودکان واقعاً این آسیب را تجربه میکنند و مخاطب باید آن را درک کند. شاید برای کودک تجربه سختی باشد اما برای یک بزرگسال نه. نحوه بدتر شدن زندگی این دو کودک بسیار قدرتمندتر تصویر شده است. زیرا نگاه غمگین یک کودک لاغر اندام در انیمیشن بسیار باورپذیرتر از آن است که بتوان با استفاده از گریم و جلوههای ویژه بازیگران کودک را به این شکل نشان داد.
شیوه انتزاعی در انیمیشنهای مخصوص بزرگسالان
شیوه وامگیری از انیمیشنهای استاپ موشن پیش از این نیز در فیلمهای بزرگسالان به وفور استفاده شده است. این کار میتوانند به واقع گرایانهتر شدن داستان بیشتر کمک کند. زیرا اشیاء روی فیلم به جای دو، در سه بعد وجود دارند. این سه بعدی شدن انیمیشنها باورپذیری را بالاتر برده است. اما شیوه انتزاعی نیز در ترسیم شخصیتها و محیطهای پیرامونی شخصیت، واقعیت نمادین و انتزاعی را به تصویر میکشند. «جزیره سگها» ساخته کارگردان شهیر وس اندرسون، نمونهای عالی از فیلمی است که چیزی فراتر از یک انیمیشن عادی و صرف برای ارائه به مخاطبان جوان دارد اما بیشتر معنای داستان و جهانی که خلق میکند متوجه بزرگسالان است و برای آنها خلق شده است.
بچهها میتوانند داستان آتاری (کویو رانکین) را در جستجوی سگش دنبال کنند تا سگ قدیمی او را «اسپتس» (لیو شرایبر) بیابند، اما این انیمیشن در واقع استعارهای از سگهایی است که جوامع صنعتی آنها را به حاشیه رانده است. در واقع انسانهایی را نشان میدهند که به دلایلی خارج از کنترلشان از جامعه بیرون رانده میشوند. پیرنگ این انیمیشن موضوعی است که فقط مخاطبان بزرگسال داستان متوجه نکته آن میشوند و استعاره آن را میگیرند. «زندگی من به عنوان یک کدو» یک فیلم خمیری است که ممکن است به نظر برای کودکان ساخته شده باشد، اما فقط به این دلیل که حول محور داستان کودکان یک پرورشگاه می چرخد به آن انیمیشن میگویند. هر یک از بچههایی که در آنجا هستند، مشکلاتی عجیب و غریب دارند به طور مثال ممکن است خانوادههایشان به دلیل اعتیاد، آزار جسمی، تبعید یا مرگ آنها را ترک کرده باشند.
این سبک یادآور سبکی است که در برخی از فیلمهای تیم برتون از آن به وفور استفاده میشود. در واقع برتون استاد آن است که شخصیتها را انتزاعیتر کند و به همه چیز لحن تیرهتری دهد. این جا هم دقیقا همانطور است زیرا کودکان در تلاش برای پذیرش گذشته خود و تصور آینده با خانواده جدیدشان هستند. پیامهای مربوط به آزار والدین و خانوادههای پیدا شده برای کودکان کمی عمیقتر از آن است که کودک خردسال یا حتی نوجوانان آن را درک کنند، مگر اینکه آسیبهای روحی مشابهی را با شخصیتهای یتیمخانهای ما تجربه کرده باشد.
«انومالیسا» نمونهای درخشان از استفاده استاپ موشن برای بیان یک داستان جذاب و گیراست. استعارههایی که فیلمساز برای انتقال مضامین تنهایی و افسردگی در این انیمیشن به کار میبرد، در نسخه لایو اکشن این داستان احساس ناخوشایند و ناشیانهای را در مخاطب بیدار میکند. مایکل استون (دیوید تیولیس) فردی است که همه تنها با صدای مردانه (تام نونان) با او صحبت میکنند. او به تماشاگران نشان میدهد که چگونه مایکل همه افراد زندگی خود را افرادی خستهکننده میبیند که هیچ چیز خاصی برای متمایز کردن آنها وجود ندارد. شنیدن صدای یکسان از هر شخصیت مرد و زن در این انیمیشن استاپ موشن به سختی قابل توجه است، زیرا هر شخصیت باید یک صداپیشه داشته باشد و نونان آنقدر صدای خود را برای هر شخصیت تغییر میدهد که شما را متعجب خواهد کرد که آیا همه شخصیتها واقعاً کار یک نفر هستند!
رسانههای مختلف احساسات متفاوتی را برمیانگیزند
در هر نوع انیمیشن، متناسب با نوع رسانهای که توسط هنرمندان مختلف خلق میشود دارای تصاویر بصری و بار مفهومی خاصی است بنابراین مدیومها یا رسانههای مختلف تفاوت باورنکردنی در القای یک مفهوم ایجاد میکنند. برای مثال، در فیلم «دوستدار تو، ونسان»، هر فریم از فیلم در اصل یک نقاشی رنگ روغن است که شبیه همان سبکی است که ون گوگ استفاده میکرد. البته این انیمیشن هم برای ادای احترام به هنرمند مشهور وینسنت ونگوک ساخته و عرضه شده است. داستان درباره پسر یک پستچی است که تلاش میکند آخرین نامه ون گوگ را به برادرش و افرادی که در طول مسیر ملاقات میکند و ون گوگ را بیشتر از باقی میشناختند، برساند. استفاده از سبک خاص نقاشی ون گوگ که اثارش را با رنگ روغن میکشید، برای خلق فضای جذاب انیمیشنی این فیلم به مخاطبان کمک میکند تا با آنها ارتباط برقرار کنند.
هنرمندی این انیمیشن باعث شده تا لایههای فکری داستان در سطحی عمیقتر از آن چیزی که اگر این داستان توسط بازیگران واقعی روی پرده روایت میشد، تاثیر گذارتر و شیواتر باشد. کارگردان «دوستدار تو، ونسان» از ترکیبی بین انیمیشن دو بعدی و استاپ موشن استفاده کرده است تا بافت و نور متناسب با نقاشی رنگ روغن را به خوبی به تصویر بکشد. فیلم دیگری که به عمد از رسانههای مختلف برای ساخت یک انیمیشن جذاب استفاده میکند، «پسر و دنیا» است. کارگردان این انیمیشن Alê Abreu بسیاری از قابها را خودش با استفاده از مداد رنگی، رنگ و بافت در لایههای مختلف ساخته است و آنها را در رایانه اسکن کرده و تصویری جذاب ساخته. از آنجایی که فیلم حول محور شخصیت پسر بچه است، آثار هنری خلق شده در این انیمیشن آزادی بیان را در نقاشیهای یک کودک به مخاطب به خوبی منتقل میکند. همچنین در این فیلم موضوع آلودگی صنعتی و کالا شدن انسان در عصر صنعتی، به سختی برای کودکان قابل درک است اما برای بزرگسالان بسیار تماشایی است.
روتوسکوپی یک سبک انیمیشن است که از فیلمهای واقعی استفاده میکند و انیماتورها برای ترسیم هر فریم از این سبک وام گرفته و آثاری شایان توجه خلق میکنند. «یک پوینده تاریک» داستانی آینده نگر درباره رابرت آرکتور (کیانو ریوز) است که به اعتیاد مبتلا میشود. رویاها و توهماتی که او تجربه میکند آمیزهای است بین بینشی هنرمندانه و عملکرد واقعی در فیلم. همه این مباحث بسیار واضحتر و باورپذیرتر از آن چیزی است که کیانو واقعی میتوانست خلق کند. یکی دیگر از فیلمهای داستانی باورنکردنی که از روتوسکوپی استفاده میکند، «زندگی بیداری» است. داستانی درباره مردی (وایلی ویگینز) است که دائماً در خواب گیر کرده. یکی از ویژگیهای منحصر به فرد این فیلم این است که قسمتهای مختلف آن توسط هنرمندان مختلف و متعدد به سبک خودشان و تصویرشان از رویا به شیوه کاملا منحصر به فرد متحرکسازی شده است.
برخی صحنههای این انیمیشن در حرکت و پویایی بسیار انتزاعی و روان هستند، در حالی که برخی دیگر بیش از حد واقع گرایانه ترسیم شدهاند. هر رویا شامل یک سوال وجودی در مورد هستی است که مورد بحث گذاشته میشود و هر شخصیتی که از این رویاها بازدید میکند، دیدگاه متفاوتی دارد که سعی میکنند با شخصیت اصلی به اشتراک گذاشته شود. هنرمندان برای اطلاع جداسازی واقعیت و خیال از رنگهایی که برای به تصویر کشیدن و مرز این دو وجود دارد، استفاده میکنند. ناهماهنگی بین سبکهای هنری مورد استفاده به مخاطب کمک میکند هر بار که وارد یک تجربه رویایی جدید شده است، فضای احساسی جدیدی را از صحنهای به صحنه دیگر تجربه کند که در یک مجموعه با نورپردازی معنیدار خلق میشود. همه چیز از اشیا گرفته تا خود شخصیتها در حرکتی دائمی هستند و از یکدیگر جدا به نظر میرسند. این موضوع در واقع عنصری است که باعث میشود مخاطب از همان ابتدا به این سوال بپردازد که چه چیزی واقعی است و چه چیزی غیر واقعی! به هر حال بازآفرینی بسیاری از این جلوهها در یک فیلم لایو اکشن، اگر نگوییم غیرممکن، بسیار دشوار است.
انیمیشن برای همه است، نه فقط برای کودکان
تمام داستانهای این فیلمها با استفاده از انیمیشن به جای لایو اکشن روایت میشود؛ زیرا بهترین راه برای بیان مضامین و لحنهایی محسوب میشود که برای کارگردان معنادارتر است. ابزارهای داستان سرایی موجود در انیمیشنها راههایی را برای انتقال پیامهایی جذاب و گیرا به مخاطبان ارائه میدهند که داستانگویی لایو اکشن نمیتواند آنها را به طور موثری انجام دهد. در واقع این کار به عنوان یک شکل هنری در استفاده از رسانه محسوب میشود که باید آن را بسیار جدیتر از آن چیزی که هست تلقی کرد. با توجه به اینکه صنعت فیلم در فیلمهای پرفروش CGI که مخاطبان جوانتری را جذب میکنند، اشباع شده است، بزرگسالان شایسته فیلمهای انیمیشنی بیشتر و متنوعتری هستند.
انیمیشن توانایی تماشاگر را در تعلیق ناباوری و تفسیر پیامهای فیگوراتیو در سطحی عمیقتر به چالش میکشد. تصاویری که انیمیشن ارائه میدهد نیز مخاطب را به شیوههای انتزاعیتر و متفکرانهتر به شخصیتها و محیط پیرامونشان دعوت کرده و مرتبط میسازد. فرآیند فکری که مخاطب برای تفسیر معنای عمیقتر داستان از طریق انیمیشن طی میکند، تأثیر احساسی عمیقتری نسبت به فرآیندهای فکری سادهتر که در یک داستان لایو اکشن ارائه میشود، به همراه دارد. فیلمهای پویانمایی به روشهای بیشماری بر مخاطبان تأثیر میگذارند که فیلمهای لایو اکشن نمیتوانند چنین تأثیری بر مخاطبان خود بگذارند. در واقع برای مخاطبان بزرگسال باید انیمیشنهای بیشتری با داستانهای گیرا و عمیقتر وجود داشته باشد تا با آنها ارتباط برقرار کنند.
منبع: collider