تا به حال قطعا جمله «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» رو شنیدید. این جمله مصداق بارز زندگی رومن پولانسکی و ماجرای ساختن فیلم پیانیست (pianist) اوست. یکی از ویژگی بارز کارگردانهای بزرگ، تجربه «زیست عمیق» است. اما این به چه معناست؟
یک کارگردان خوب باید بتواند اتفاقات حقیقی زندگی خود و دیگران را در ذهنش تحلیل کرده و آن را با جزئیات کامل بررسی کند. اگر قسمتی از داستان را نمیداند با تخیلات خودش آن را کامل کرده و به تصویر بکشد. در واقع منظور ما از «زیست عمیق» درک مفهومی تمام اتفاقات زندگی است که مردم عادی شاید کمتر به آنها توجه کنند.
این سبک زندگی و البته دشواریها جنگ جهانی در زندگی رومن پولانسکی میتواند اثری شبیه به «پیانیست» را خلق کند. پیانیست اثری فوق العادهای بود و تماشاگر را مجذوب خود میکرد. اما چرا این اتفاق برای این فیلم افتاد؟
تجربه موثر
رومن پولانسکی متولد سال 1933 در پاریس است اما پدر او لهستانی و مادرش اهل روسیه بود. او به همراه خانوادهاش در سن چهار سالگی به شهر کراکوف مهاجرت کردند و در جنگ جهانی دوم نیز هم آنجا بودند. پدرش در جنگ در اردوگاههای کار اجباری ماوتهاوزن کار میکرد و مادرش نیز در اردوگاه آشویتس فعالیت میکرد. هر دو آنها در این اردوگاهها جان باختند
تجربه زندگی رومن در سالهای جنگ بسیار سخت و دردآور بود. چیزی که درست در فیلم پیانیست شاهد آن هستیم. او تنها عضو خانوادهاش بود که توانست از دست تبعید یهودیان جان سالم به در برد و دیگر اعضای خانواده خود را ندید.
*ممکن است از اینجا به بعد داستان برای شما اسپویل شود*
اتفاقاتی که در زندگی نامه رومن میبینیم چیزی مشابه به اتفاقی است که برای شخصیت نقش اصلی این فیلم افتاد. قطعا نقش کارگردان را در درخشش بازیگر نمیتوانیم دست کم بگیریم. اصولا کارگردان باید قدرت این را داشته باشد تا لحظات و احساسات تجربه شده را به شکلی باور پذیر و ملموس برای بازیگر توضیح دهد و قاعدتا بازیگر هم توانایی درک این احساسات را خواهد داشت. به همین خاطر همکاری رومن پولانسکی و آدرین برودی (بازیگر نقش اصلی فیلم پیانیست) توانست ماندگار شود.
آدرین برودی برای بازی در این فیلم در سال 2002 جایزه جشنواره اسکار را کسب کرد. جالب است بدانید چندین سال قبل رومن پولانسکی به اتهام تجاوز به دختر 13 ساله از آمریکا به سمت پاریس فرار کرد و برای گرفتن جایزه فیلم خود نیز به آمریکا بازنگشت.
رومن پولانسکی قالب داستانهایی که میسازد به این شک است که شخصیت اصلی آن معمولا در مانده است و همیشه در حال آسیب دیدن است. ما در این فیلم شخصیت اصلی از ابتدا اینگونه نبوده و به مرور رو به زوال میرود اما باز هم نجات پیدا میکند. در واقع مشابه این شخصیت را میتوانیم در سایر فیلمهای او نیز مجدد ببینیم.
فیلمنامه؛ کند اما موثر
زمان فیلم حدودا دو ساعت است اما چه چیزی میتواند تمام این دو ساعت را برای مخاطبان با هر زبان دیگری جذاب کند؟ آفرین کارگردانی
اتفاقی که در کارگردانی این متن رخ میدهد دیدگاه رئالیستی کارگردان به صحنهها و رویدادهای فیلم است. ابتداییترین چیز این است که فضاهای طراحی شده معمولی و قابل درک است. خیابانها، خانهها لباس و حتی نورپردازیهای انجام شده این موضوع را شفاف میکند که اثری که در حال تماشای آن هستیم چه مقدار شبیه به زندگی عادی خودمان در آن دوران است.
دومین موضوعی که به رئالیستی بودن فیلم کمک میکند آدمهای خاکستری هستند. نه یهودیان خوب مطلق هستند و نه آلمانها جنایتکار واقعی. جنگ همواره سرشار از انسانهای خوب و بد بوده است. چه بسا که بعد از اتمام بسیاری از جنگها در دنیا مردم آن دو کشور توانستند ارتباطات خوبی با یکدیگر داشته باشند. درست این ماجرا را در این فیلم نیز میتوانیم ببینیم. یهودیانی که به یکدیگر کمکی نمیکنند و غذا میدزدند. از طرف دیگر، سربازی که شیفته هنر ولادیسلاو اشپیلمان شد و جان او را نجات داد. آیا این اتفاق هم مانند چیزی نیست که ما در روزمره خود میبینیم؟
جدای از اینکه بازیگران فیلم بر کار خود مسلط بودند، اینکه رومن پولانسکی توانسته بود از آنها به شیوه درستی بازی بگیرد نیز اتفاقی است که نمیتوانیم آن را نادیده بگیریم. جالب است این نکته را در مورد آدرین برودی بدانید که قبل از شروع فیلم برداری توانسته بود 14 کیلوگرم وزن کم کند. در واقع این تنها کار او نبود.
بازیگر برای اینکه بتواند بهتر نقش خود را درک کند لازم است اقداماتی را انجام دهد که در حالت عادی برای عموم مردم اعجاب آور است. مثل کاری که برودی در اواسط فیلم برداری انجام داد؛ برای مدتها با خانوادهاش قطع ارتباط کرد و تمام اموال و داراییهایش را به دست کسی داد. جالبتر اینکه قسمتی از قطعاتی که با پیانو میزد حاصل آموزشهایی است که برای پیانیست شدن دیده بود.
دومین موردی که لازم است بررسی کنیم این است که زمانی که یک نویسنده تازهکار قصد دارد داستانی بنویسد اکثر مواقع با این سوال رو به روست که این موضوع چه جذابیتی دارد و چرا باید خوانده شود. اتفاقی که داستان یک نویسنده تازه کار را از یک نویسنده قهار جدا میکند، اسکلت بندی و قلاب ماجراست که از ابتدا تا انتها باید به طور پیوسته وجود داشته باشد.
اسکلت بندی داستان «پیانیست» برای مخاطبانی که در آن روزگار زندگی نکردهاند جذاب است. نوع جنگی که در این فیلم تماشا میکنیم اگر چه از سایر جنایتهای سایر جنگها متفاوت است اما تفاوت خاصی دارد. اسکلت بندی داستان همان وهم و ترس از دشمن است و قلابهای موثری که هر لحظه مخاطب را شگفت زده میکند کم نیست.
در ابتدای کار، جو فیلم جنگی است؛ درست مثل فیلمهای ایرانی و خارجی که مردم عادی در زیر سایه جنگ زندگی خود را پیش میبرند. اما از یک جایی به بعد اتفاقاتی مثل محاصره یهودیان، اعزام آنها به منطقهای دیگر، کشتن تعجب برانگیز افراد و سوزاندن اجساد و غیره و غیره، انسان را وادار میکند که تا انتهای فیلم آن را دنبال کند.
آخر فیلم درست مثل پایان بسیاری از داستانها همه چیز عادی میشود اما آیا واقعا بعد از یک اتفاقی مثل جنگ، همه چیز شبیه روز اول خواهد شد؟ نه ما در انتهای فیلم دیدیم که مجدد حال مردم و کاراکترهای اصلی خوب شده اما نه شبیه چیزی که در ابتدای فیلم وجود داشت.
کارگردانی؛ 150 دقیقه کلاس درس
حقیقتا دیدن فیلم «پیانیست» برای دانشجویان سینما میتواند 150 دقیقه کلاس درس باشد. اتفاقی که هر لحظه با دیدن هر سکانس به چشم میآید بی نقص بودن همه چیز است. پولانسکی هوش بسیار خوبی برای خلق اتفاقاتی دارد که در داستان نوشته شده است. در ادامه بیشتر بررسی میکنیم.
1. قاب بندی و زیبایی بصری
حقیقتا قاب بندیهایی که در اکثر سکانسها دیده میشود به خودی خود حاوی پیام اصلی فیلم است. به این شکل که شما در تماشای برخی از تصاویر این فیلم وحشت از جنگ و درماندگی مردم عادی را میتوانید تماشا کنید. ضمن اینکه اکثر قاب بندیها از زاویه دید شخصیت اصلی داستان است که به خودی خود باعث تاثیرگذاری بر روی مخاطب میشود.
2. رنگ و نور و جزئیات
شاید همه ما متوجه تمام این سه موضوع نشده باشیم اما او به خوبی در صحنههایی که پر از غم و استرس است با انتخاب بهترین رنگ و نور توانسته شما را با خود همراه کند. از طرفی دیگر جزئیاتی که به کار برده است کمک میکند تا شما بتوانید بهتر موضوع را درک کنید و در دل داستان قرار بگیرید. هر چند که احتمالا بسیاری از اوقات به آن توجهی نمیکنید.
اما برای موسیقی این کار باید بگویم که اکثر قطعاتی که شنیده میشود آثار شوپن است و خب قطعاتی که انتخاب شده بسیار به جان فیلم نشسته است. قطعا انتخاب این قطعات اتفاقی نبوده اما اثری که دیده میشود هماهنگ با پیانویی است که شنیده میشود.
3. فیلم برداری
همه مواردی که تاکنون در مورد کارگردانی خواندیم فقط و فقط با یک فیلم برداری درست امکان پذیر بود. دوربین پاوئو ادلمن توانست تمام ذهنیت رومن پولانسکی را به خوبی به تصویر بکشد. همکاری مشترک اِروِه دو لوز ( تدوینگر فیلم ) و پاوئو ادلمن به خوبی این اثر را شکل داد. اتفاقی که چشم نوازی کار را بیشتر میکند این است که سوژه معمولا در راشهای مختلف یکجا قرار دارد و اگر قرار باشد جا به جا شود، قطعا دوربین و تدوین به شما کمک میکند.
4. پارادوکسهای درست برای خیر و شر
قبلتر به کاراکترهای خاکستری اشاره کردیم. حالا در این قسمت اتفاقی که بررسی میشود حضور پارادوکسهایی است که برای خیر و شر در سکانسهای مختلف استفاده شده است. تضاد لطافت و خشونت، جنگ و هنر، روشنایی و تاریکی به خوبی انتخاب شدهاند.
5. موسیقی
اکثر قطعاتی که شنیده میشود آثار شوپن است و خب قطعاتی که انتخاب شده بسیار به جان فیلم نشسته است. قطعا انتخاب این قطعات اتفاقی نبوده اما اثری که دیده میشود هماهنگ با پیانویی است که شنیده میشود.