نقد فیلم فرانکنشتاین (Frankenstein)
بازآفرینی باشکوه یک افسانه
اقتباس جدید گیرمو دل تورو از فرانکنشتاین (Frankenstein) یکی از جاهطلبانهترین پروژههای اوست؛ فیلمی که نهتنها بهعنوان یک بازخوانی تازه از رمان مری شلی عمل میکند، بلکه جهان درونی دل تورو را نیز آشکار میسازد. «فرانکنشتاین» در نسخه دل تورو بیش از آنکه به ژانر وحشت وابسته باشد، در قلمرو سوگنامه انسانی و کاوش اخلاقی حرکت میکند؛ جایی که هیولا دیگر یک موجود ناشناخته و تهدیدگر نیست، بلکه آینهای است که در آن میتوان زخمهای انسان، غرور او، و میل دردناک به تعلق را رؤیت کرد. دل تورو بار دیگر ثابت میکند که علاقهاش به هیولاها صرفاً نمایشی نیست، بلکه از دل تجربههای شخصی، حساسیتهای هنری و نگاه انسانی او ریشه میگیرد.
| مشخصات فیلم فرانکنشتاین | |
| کارگردان | گیرمو دل تورو |
| نویسنده | گیرمو دل تورو |
| بازیگران | اسکار آیزاک، جیکوب آلوردی، میا گاث، کریستف والتس |
| تاریخ انتشار | 2025 |
فیلم از همان لحظه نخست، تماشاگر را در فضای سنگین و شاعرانهای فرو میبرد که همزمان هم به رمان اصلی وفادار است و هم خوانشی تازه از آن ارائه میدهد. تاریکی در این جهان نشانه وحشت نیست، بلکه بستر زایش است؛ لحظهای که نور از دل سایهها بیرون میزند و موجودی پا به جهان میگذارد که پیش از هر چیز، محصول نیاز انسان به آفرینش است، نیاز به جاودانگی، و شاید نیاز به مبارزه با تنهایی. آنچه دل تورو خلق میکند، بیش از یک داستان علمی – تخیلی، یک اعتراف بزرگ درباره ماهیت انسان است.
بازخوانی کلاسیک با دیدگاه جدید

بازخوانی دل تورو از «فرانکنشتاین» در وهله نخست تلاش میکند داستانی را که بارها و بارها اقتباس شده، از دام کلیشهها دور کند. او عناصر کلاسیک رمان مری شلی را حفظ میکند اما آنها را از نگاه انسانیتر و احساسیتری بازسازی میکند. هیولای دل تورو همچون نسخه اصلی موجودی زاده از غرور بشر است، اما در اینجا او نه تجسم ترس، بلکه تجسم رنج است؛ موجودی که از نخستین لحظه حیات، با طرد شدن و بیگانگی روبهرو میشود. دل تورو با افزودن بعدی شاعرانه و فلسفی، جهان داستان را از سطح یک روایت گوتیک فراتر میبرد و آن را به کاوشی درباره گناه، مسئولیت و بازگشت به انسانیت تبدیل میکند.
نسخه دل تورو همچنین رابطه میان خالق و مخلوق را پیچیدهتر از قبل نشان میدهد. ویکتور، دانشمند جاهطلب، در این اقتباس علاوه بر غرور علمی، با زخمهای خانوادگی و احساس بیارزش بودن کلنجار میرود؛ بنابراین خلق موجود نهتنها نتیجه جاهطلبی علمی، بلکه حاصل یک خلأ عاطفی و روحی است. به بیان دیگر، خلق موجود در این نسخه بازتابی از بحران درونی ویکتور است. همین زاویه دید تازه، فیلم را از بسیاری از اقتباسهای گذشته متمایز میکند.
دل تورو جهان «فرانکنشتاین» را با لحن و زبان سینمایی خودش رنگآمیزی میکند؛ زبانی که در آن اسطوره، سوگنامه، و احساسات انسانی به هم گره میخورند. او بهجای تمرکز بر هیولا بهعنوان یک عنصر تهدیدآمیز، به انسان بهعنوان تهدید نگاه میکند؛ تهدیدی که میتواند با بیتفاوتی، غرور و ترس خود، ویرانکنندهتر از هر موجود مصنوعی باشد. این بازخوانی جدید باعث میشود «فرانکنشتاین»ِ ۲۰۲۵ بیش از آنکه ادامه یک سنت، آغاز خوانشی تازه از یک افسانه نوین باشد.
«فرانکنشتاین» دل تورو برخلاف ظاهر کلاسیکش، فیلمی عمیقاً معاصر است. او مفهوم «دیگری» را که ریشه در جامعه امروز دارد، بهمرکز روایت میآورد. موجود در فیلم تنها بهخاطر ظاهر و منشأ متفاوتش محکوم میشود؛ حتی قبل از آنکه فرصتی برای نشان دادن انسانیت خود داشته باشد.
بخشش و همدلی

اگر بخواهیم هسته احساسی فیلم را تنها در یک کلمه خلاصه کنیم، آن کلمه «بخشش» است. دل تورو با ظرافت نشان میدهد که هیولا، با تمام زخمها، خشونتها و رهاشدگیش، هنوز توانایی عشق ورزیدن و بخشیدن را دارد. در جهانی که همه چیز علیه اوست، تنها سلاحش توانایی فهمیدن درد دیگران است؛ و همین موضوع او را از خالقش انسانیتر میکند. این ساختار دقیقاً همان چیزی است که دل تورو آن را «قدیسبودن هیولا» مینامد؛ یک تناقض زیبا که قلب فیلم حول آن میتپد. بخشش در این فیلم یک مفهوم اخلاقی انتزاعی نیست، بلکه موضوعی عملی و ملموس است؛ نیرویی که میتواند چرخه نفرت، گناه و انتقام را بشکند. موجود میفهمد که خشم او شاید طبیعی باشد، اما ارزش آن را ندارد که آیندهاش را به ویرانهای تبدیل کند.
از سوی دیگر، ایده همدلی در تضادی تکاندهنده با جامعهای قرار میگیرد که موجود را از همان لحظه تولد طرد میکند. دل تورو با تأکید بر این تضاد، نقدی غیرمستقیم اما کوبنده بر ساختارهای اجتماعی معاصر ارائه میدهد؛ جامعهای که تفاوت را تحمل نمیکند و آن را به هیولا تبدیل میسازد. فیلم با تأکید بر همدلی، به پرسشی مهم اشاره میکند: هیولا چه کسی است؟ کسی که متفاوت است یا کسی که نمیتواند تفاوت را تحمل کند؟ پاسخ فیلم روشن است: همدلی تنها راه بازگرداندن انسانیت به جهان است.
اهمیت شخصی فیلم برای دل تورو

گیرمو دل تورو بارها گفته که «فرانکنشتاین» یکی از پروژههای رؤیایی عمرش بوده؛ داستانی که از کودکی با آن بزرگ شده و حالا توانسته آن را با زبان شخصی خود روایت کند. این پیوند عاطفی و هنری را میتوان در هر قاب فیلم مشاهده کرد. او نهتنها به رمان مری شلی ادای احترام میکند، بلکه آن را تبدیل به بخشی از جهان درونی خودش میسازد؛ جهانی که در آن هیولاها موجوداتی فهمپذیر و قربانیاند.
از نظر جایگاه در کارنامه دل تورو، «فرانکنشتاین» را میتوان نقطه اوج مسیر هنری او دانست. او در تمام فیلمهایش، از «هزارتوی پن» (Pan’s Labyrinth) تا «شکل آب» (The Shape of Water)، همواره میان وحشت، خیال و انسانیت در رفتوآمد بوده است. در این فیلم، همه این عناصر کنار هم نشستهاند و تصویری بالغتر از سینمای او ساختهاند. این اثر نهتنها ادامه منطقی مسیر اوست، بلکه شاید کاملترین تجلی جهانبینی او باشد: «هیولا» همیشه درون انسان است؛ اما انسان همیشه میتواند راهی برای شفقت پیدا کند.
غرور علم و پیامد اخلاقی خلق هیولا

«فرانکنشتاین» همواره روایتی درباره غرور انسانی بوده است؛ غروری که به انسان اجازه میدهد نقش خدا را ایفا کند و بدون درک مسئولیتها، دست به خلق حیات بزند. دل تورو این مفهوم را با شدت بیشتری برجسته میکند. ویکتور در این فیلم نماینده نسلی است که علم را بر احساس مقدم دانسته و باور دارد که قدرت دانستن میتواند هر زخمی را درمان کند. اما فیلم نشان میدهد دانشی که از فهم عاطفی و اخلاقی تهی باشد، میتواند ویرانگرتر از هر جهل آشکاری باشد.
دل تورو نشان میدهد که ویکتور نهتنها بهعنوان دانشمند، بلکه بهعنوان انسان شکست میخورد؛ او قادر نیست مسئولیت اعمالش را بپذیرد و همین ناتوانی اوست که این سوگ را رقم میزند. خلق هیولا صرفاً یک اشتباه علمی نیست؛ نمادی است از فرار از مسئولیت، انکار خطاها، و تقلیل دادن جهان به فرمولهای ریاضی. همین نکته باعث میشود در زمانهای که علم بیش از هر دورهای قدرتمند شده، این فیلم معنای تازهای پیدا کند.
در عین حال، فیلم به جای محکوم کردن علم، به سوءاستفاده از آن میتازد. دل تورو نشان میدهد که مشکل از پیشرفت نیست، بلکه از فقدان اخلاق در پشت پیشرفت است. هرچند هیولا محصول یک آزمایش علمی است، اما بیرحمیِ جامعه و بیمسئولیتی ویکتور است که او را به مرز خشونت میرساند. در نتیجه، فیلم موضعی روشن دارد: پیشرفت علمی باید همراه با آگاهی اخلاقی رشد کند وگرنه دیر یا زود، انسان باید با «هیولایی» روبهرو شود که خودش خلق کرده است.
ساختار بصری و هنری قوی

یکی از مهمترین ویژگیهای آثار دل تورو سبک بصری اوست؛ سبکی سرشار از جزئیات گوتیک، سایههای عمیق، نورپردازیهای شاعرانه و طراحی صحنههایی که گویی از دل یک نقاشی رمانتیک بیرون آمدهاند. «فرانکنشتاین» از این نظر یکی از غنیترین آثار اوست. شهر، آزمایشگاه، خانهها و حتی طبیعت در این فیلم از طریق نور و رنگ معنا پیدا میکنند. دل تورو با استفاده از تضاد میان تاریکی و نور، برای هر مکان هویتی مستقل میسازد؛ آزمایشگاه ویکتور سرد، فلزی و بیروح است، در حالی که لحظات حضور موجود در طبیعت چند قدم به آرامش و زندگی نزدیکترند.
طراحی لباس، صحنه و میزانسن نیز نقش مهمی در انتقال لحن سوگناک فیلم دارند. لباسهای ویکتور اغلب ساختاری خشک و بسته دارند؛ نمادی از زندانی بودن او در چارچوبهای ذهنی هستند. در مقابل، هیولا با لباسهایی ساده و گاه پارهشده ظاهر میشود؛ انگار طبیعت و واقعیت بیواسطهتری او را احاطه کرده است.
فرانکنشتاین در دنیای معاصر

«فرانکنشتاین» دل تورو برخلاف ظاهر کلاسیکش، فیلمی عمیقاً معاصر است. او مفهوم «دیگری» را که ریشه در جامعه امروز دارد، بهمرکز روایت میآورد. موجود در فیلم تنها بهخاطر ظاهر و منشأ متفاوتش محکوم میشود؛ حتی قبل از آنکه فرصتی برای نشان دادن انسانیت خود داشته باشد. این موضوع بازتابی از رفتارهای اجتماعی امروز است؛ از طرد گروههای اقلیت گرفته تا بیگانههراسی و نفرتپراکنی.
فیلم در بسیاری از لحظات، تماشاگر را به مواجهه با پیشداوریهای خودش دعوت میکند. از ما میخواهد به این فکر کنیم که در جهان امروز چند نفر صرفا به خاطر اینکه متفاوتند، توسط جامعه به «هیولا» تبدیل میشوند. دل تورو در این زمینه نهتنها نقدی اجتماعی مطرح میکند، بلکه راهحلی ساده برای این چرخه خشونت ارائه میدهد: همدلی.
از سوی دیگر، فیلم بازتابی از اضطراب عصر فناوری نیز هست؛ زمانی که انسانها قدرت ساختن دارند، اما اغلب فاقد قدرت فهمیدن هستند. این پیام فرهنگی فیلم را به اثری فراتر از سرگرمی تبدیل میکند: «فرانکنشتاین» یک آینه تمامقد از جهان امروز است.
پیام امید

یکی از جسورانهترین تصمیمات دل تورو تغییر لحن پایانبندی است. او برخلاف بسیاری از نسخههای تلختر، به رابطه میان خالق و مخلوق فرصتی برای آشتی میدهد. این پایانبندی نهتنها مسیر روایی را دگرگون میکند، بلکه مفهوم اصلی فیلم، یعنی «بخشش» را کامل میسازد. موجود در نهایت میفهمد که ادامه چرخه نفرت، تنها تداوم رنج است.
این تغییر پایان در حقیقت بیانیهای درباره انسانیت است. دل تورو میگوید انسان با تمام نقصها، اشتباهات و غرور خود، همچنان میتواند راهی برای بازسازی رابطه با دیگران پیدا کند. امید در این فیلم نه یک آرمانگرایی سادهانگارانه، بلکه نتیجه یک مواجهه سخت و دردناک است. امید از دل تاریکی میآید، نه از انکار آن. این پایان در نهایت فیلم را به اثری الهامبخش تبدیل میکند؛ فیلمی که پس از پایان، تماشاگر را با نوعی غم شیرین و احساس فهمی تازه از انسانیت تنها میگذارد.

«فرانکنشتاین» گیرمو دل تورو فیلمیست که فراتر از یک اقتباس گوتیک یا داستان علمی – تخیلی عمل میکند. این فیلم بازتابی از نگاه عمیق انسانی کارگردانی است که در کنار موجودات عجیب، همواره انسان را دیده است. دل تورو با ساختن جهانی تاریک اما سرشار از احساس، نشان میدهد که حتی در میان سیاهی مطلق، امکان بخشش، بازسازی، و امید وجود دارد.
«فرانکنشتاین» نه تنها در کارنامه دل تورو جایگاهی ویژه پیدا میکند، بلکه بهعنوان یکی از مهمترین بازخوانیهای معاصر از یک افسانه نوین، اهمیت تاریخی نیز دارد. این فیلم دوباره به ما یادآوری میکند که هیولا همیشه آن کسی نیست که ما تصور میکنیم؛ گاه هیولا در آینه است، و گاه در چشمان کسی که از ما میترسد. اما شاید مهمتر از همه، این است که حتی در تاریکترین داستانها، هیچ هیولایی از امکان بخشش و انسان شدن محروم نیست.
نقاط قوت:
- بازخوانی عمیق و انسانی از یک رمان کلاسیک
- پرداخت شاعرانه
- بازیهای قوی و چندلایه
- کارگردانی عالی
نقاط ضعف:
- زمان کم برای برخی شخصیتهای فرعی
- شباهتهای سبکی به آثار پیشین دل تورو که گاهی حس تکرار ایجاد میکند





