نقد فیلم جنگ داخلی (Civil War)

جنگ از دریچه دوربین عکاسی

جنگ داخلی (Civil War) تازه‌ترین همکاری استودیو A24 و الکس گارلند، خالق آثار جنجالی مثل «مردان» (Men) و «فرا ماشین» (Ex Machina) است که از همان روز اول اکران، جنجال‌های بسیاری به پا کرد و عموما با نقدهای تند و تیز راست‌های افراطی آمریکا مواجه شد اما آیا نتیجه، ارزش این حجم جنجال را داشت؟ در ادامه با نقد فیلم «جنگ داخلی» همراه باشید.

نویسنده‌ها از چالش‌های زندگی در جوامع دیستوپیایی به عنوان نوعی زنگ خطر استفاده می کنند و با نشان دادن ویران شهر، مخاطبان را از عواقب احتمالی شیوه فعلی زندگی‌شان آگاه می‌کنند. گاهی این آخرالزمان از طریق همه‌گیری ویروس‌های کشنده ایجاد می‌شود مثل «آخرین بازمانده از ما» (The Last of Us)، «28 روز بعد» (28 Days Later) و «مردگان متحرک» (The Walking Dead)، گاهی به دلیل تغییرات اقلیمی مثل «مکس دیوانه» (Mad Max) و گاهی هم مثل آخرین فیلم الکس گارلند در اثر جنگ و درگیری‌های داخلی و خارجی. در هر صورت این آخرالزمان موعود به هر دلیلی که اتفاق بیفتد خصلت‌های انسانی را به عریان‌ترین شکل ممکن به تصویر می‌کشد و آینه تمام نمایی از انحطاط جوامع بشری است.

داستان «جنگ داخلی» در دل آمریکای پسا آخرالزمانی می‌گذرد که به دلیل جنگ داخلی میان حزب حاکم و گروه تجزیه طلبی که به جبهه غرب معروف است، عملا دو پاره شده و هیچ نشانه‌ای از یک جامعه انسانی متمدن را در خود ندارد. در این شرایط رئیس جمهور آخرین تلاش‌هایش را برای بقا انجام می‌دهد، فارغ از این که پایانش هر لحظه نزدیک می‌شود. یک تیم خبری تصمیم می‌گیرند هر طوری که شده خودشان را به واشنگتن دی سی و کاخ سفید برسانند تا آخرین عکس و گزارش را پیش از کشته شدن رئیس جمهور تهیه و در سرویس‌های خبری منتشر کنند.

در این سفر جاده‌ای با شخصیت‌هایی مواجه می‌شویم که فارغ از فضای آخرالزمانی داستان، نمود کاملی از عکاسان و خبرنگاران جنگی در دنیای واقعی هستند. لی (کریستین دانست) عکاس خبری حرفه‌ای است که سال‌ها است در حوزه جنگ فعالیت می‌کند. وزن تجربه او به اندازه‌ای زیاد است که همه چیز را از دریچه دنیای خبرنگاری حرفه‌ای می‌بیند و به همین دلیل هم در یکی از دیالوگ‌های ماندگارش می‌گوید وظیفه او دست و پنجه نرم کردن با سوالات اخلاقی نیست بلکه باید به عنوان یک عکاس هر چیزی که اتفاق می‌افتد را ثبت و ضبط کند تا بعدا مردم در موردشان سوال بپرسند. همین دیدگاه باعث می‌شود در نیمه اول فیلم با شخصیتی سرد، به شدت مسلط و حرفه‌ای رو به رو شویم که بعد از وقوع انفجار مهیب در یک قدمی‌اش، خودش را جمع و جور می‌کند و با خونسردی میان جنازه‌های متلاشی می‌ایستد و شروع به ثبت تصویر می‌کند. هرچند که ثبت آخرین لحظه زندگی بسیاری از آدم‌ها کاری است که لی آن را به بهترین شکل ممکن انجام می‌دهد اما باز هم دلیلی نمی‌شود که در خلوت خودش با چالش‌های وجودی دست و پنجه نرم نکند. مثلا در یکی از سکانس‌های «جنگ داخلی» لی را می‌بینیم که بالاخره توانسته از هیاهوی جهان اطرافش فرار کند و به وان اتاقش پناه ببرد اما درست در همین لحظه کوتاهِ آرامش بخش، تصویر ملتهب سوژه‌هایی که مرگ در یک قدمی‌شان ایستاده بود را مرور می‌کند یا در سکانسی دیگر به همکارش می‌گوید تصور می‌کرده با ثبت تصاویر مهیب جنگ، چیزی را در وجود هم وطنانش تکان خواهد داد اما حالا که وضع موجود را می‌بیند نمی‌داند همه این کارها را برای چه چیزی انجام داده.

جنگ داخلی

عضو دیگر این تیم خبری جوئل (واگنر مورا) خبرنگار حرفه ‌ی است که بر خلاف لی خونسرد نیست و به نوعی به آدرنالین شغل پرمخاطره اش معتاد شده، آدرنالینی که او را به سمت تصمیمات جسورانه و خطرناکی مثل گرفتن آخرین گزارش از رئیس جمهور سوق می‌دهد و برایش فرقی ندارد که ممکن است آخرین ماموریتش هیچ وقت به سرانجام نرسد و پیش از رئیس جمهور طعمه یکی از طرف‌های جنگ شود. 

در سمت دیگر با خبرنگار باتجربه‌ای به نام سم (استیون مک‌کینلی هندرسون) طرف هستیم که مخلوطی از جسی، لی و جوئل با چاشنی احتیاط بیش‌تر است. سم در میانسالی به اندازه جسی نوجوان کنجکاو است و برای تهیه گزارش به خط مقدم سفر می‌کند، به اندازه لی خون سرد است و مدیریت بحران را می‌داند و به اندازه جوئل به آدرنالین شغل پرمخاطره‌اش اعتیاد دارد.

در نهایت عکاس آماتوری به نام جسی (کیلی اسپینی) را داریم که در نگاه اول نقطه مقابل لی به نظر می‌رسد؛ دختر بچه‌ای به ظاهر جسور که درک درستی از موقعیت اطرافش ندارد و نمی‌تواند بر وقایع پیش‌بینی نشده، کنترلی داشته باشد به همین دلیل هم در کسری از ثانیه وحشت زده می‌شود و خودش را در معرض خطر قرار می‌دهد. با این حال اشتیاق جسی به عکاسی جنگ به اندازه‌ای است که مخاطرات را به جان می‌خرد و با کله شقی دنبال لی و گروهش به سمت واشنگتن به راه می‌افتد. با پیشبرد داستان متوجه می‌شویم جسی در حقیقت آینه‌ای از جوانی لی است؛ جسور، آماتور، بی‌تجربه و به همان اندازه مشتاق. اصلا به همین دلیل لی لطافت بیش‌تری نسبت به جسی نشان می‌دهد و مثل یک مادر نگران او را از بسیاری چالش‌های میدان جنگ عبور می‌دهد.

در بخشی از فیلم جسی بعد از جان به در بردن از موقعیتی خطرناک به لی می‌گوید هیچ وقت تا این اندازه نترسیده بودم و هیچ وقت تا این اندازه احساس نکرده‌م زنده‌ام. سیر تحول شخصیت جسی و رابطه‌اش با لی از بخش های قابل تامل داستان است. این نوجوان وحشت‌زده در شرایط نامعمول جنگی، زودتر از زمانی که باید به بلوغ می‌رسد و قوانین بقا و حتی خبرنگاری حرفه‌ای را نه از ورکشاپ‌های آموزشی بلکه از دل میدان جنگ می‌آموزد؛ قوانینی که شاید برای بسیاری از مخاطبان تا حدی ناملموس و حتی بی‌رحمانه باشد. جسی در سکانس پایانی کاری را انجام می‌دهد که می‌ترسید لی با خودش بکند؛ عکاسی از آخرین لحظه زندگی همکارش!

جنگ داخلی

از تحلیل شخصیت‌های جنگ داخلی که بگذریم به مفهوم کلی فیلم می‌رسیم که هم می‌توانیم از نگاه سیاست‌های داخلی آمریکا بررسی‌اش کنیم و هم نگاه جهان شمول‌تری به آن داشته باشیم. این که گارلند هنگام نگارش فیلم نامه نگاهی به تنش‌های میان احزاب مختلف داشته و آینده ترسناک این شکاف برای کشورش را ترسیم کرده، محل بحث نیست. مثلا در یکی از سکانس‌های تاثیر گذار فیلم با بازی خوب جسی پلومنس عملا با شبه نظامی افراطی رو به رو هستیم که نه تنها مهاجران را به سادگی آب خوردن می‌کشد بلکه در وجودش رحمی نسبت به هم وطنانش هم ندارد.

با این حال با نگاهی کلی‌‎تر می‌توان این داستان ضد جنگ را به هر جغرافیایی تعمیم داد؛ این که پدیده شومی مثل جنگ چه از نوع داخلی و چه خارجی تا چه حد ترسناک و پوچ است و وقتی این شرایط برای مدت طولانی ادامه پیدا کند حتی هدف اولیه‌اش را هم از دست می دهد و به نوعی زورآزمایی تغییر ماهیت می‌دهد که عملا برنده ای ندارد. مثل سربازهایی که فقط تلاش می‌کنند تک تیرانداز ناشناسی را هدف قرار دهند، بدون این که برایشان اهمیتی داشته باشد اصلا کدام طرف ماجرا ایستاده و با آن ها است یا ضدشان!

«جنگ داخلی» از نظر فنی هم قابل قبول است. خاصیت بسیاری از فیلم‌های دیستوپیایی به تصویر کشیدن تلخی‌های جامعه به تاریک‌ترین شکل ممکن است. جلوه‌های ویژه میدانی و کامپیوتری «جنگ داخلی» هم دقیقا در همین راستا قرار دارند و آمریکایی که کاملا نابود شده را به بهترین شکل ممکن به تصویر می‌کشد. بخش پایانی فیلم و درگیری‌های پیش از ورود به کاخ سفید به اندازه‌ای نفس‌گیر است که در لحظاتی ممکن است تصور کنید در دل میدان جنگ گیر افتادید. ضرباهنگ و ریتم این بخش نسبت به کلیات فیلم سریع‌تر است تا جایی که دلتان می‌خواهد فرصت یک لحظه نفس کشیدن در اختیارتان قرار بگیرد. حرکت دوربین، صداگذاری، موسیقی و … در کنار جلوه‌های ویژه این سکانس‌ها را به مهیج‌ترین سکانس‌های تمام فیلم تبدیل کردند.

در نهایت «جنگ داخلی» میان انبوه آثار تجاری این روزها، فیلم قابل تاملی به شمار می‌رود و تصویر اغراق‌آمیز اما محتملی از یک جامعه از هم گسیخته، از دریچه دوربین عکاسان خبری است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
تماشای رایگان ×