نابغه، درخشان، کاریزماتیک و البته کمی بدقلق و مخالف هنجارها. آلفردو جیمز پاچینو مانند هر بازیگر اسطورهای دیگر در دنیای سینما ما را وادار میکند تا برای توصیف کاراکتر بینظیرش دنبال کلمات بینقصی باشیم. انتخاب بهترین فیلمهای آل پاچینو کار سختی است. کسی که با وجود فهرستی فوقالعاده و غیرقابل انکار از نقشهای شگفتانگیز و متنوعی که اجرای آنها را بر عهده داشته، قطعا یکی از بزرگترین و تحسین شدهترین بازیگران تمام دوران است. در دنیای سینما ستارههای زیادی وجود ندارند که برای بیش از پنج دهه در بالاترین سطوح این صنعت باقی مانده باشند، اما پاچینو در کنار رابرت دنیرو، داستین هافمن، جک نیکلسون و وارن بیتی عضو یک گروه نخبه از بازیگران باورنکردنی است که دست به تاریخسازی زدهاند.
آل پاچینو قبل از اینکه فیلمهای ماندگار دههی 1970 او را به یک ستارهی بیرقیب سینما تبدیل کنند، کار خود را به عنوان بازیگر تئاتر در شهر نیویورک آغاز کرد. پس از گذراندن کلاسهای بازیگری نزد استادش لی استراسبرگ و دورهای بیخانمانی، سرانجام استعداد و هنر بازیگری او در اوایل دههی 1970 میلادی با حضور در فیلم «وحشت در نیدل پارک» (The Panic in Needle Park) دیده شد و با اجرای مسلط و درخشانش در شاهکار فرانسیس فورد کاپولا «پدرخوانده» (The Godfather) به شهرت رسید. این دو از بهترین فیلمهای آل پاچینو هستند و به خصوص پس از موفقیت چشمگیر «پدرخوانده»، هم منتقدان و هم تماشاگران به این نتیجه رسیدند که پاچینو بازیگری است که برای مدت طولانی در این صنعت حضور خواهد داشت. او از آن زمان تاکنون بهطور پیوسته در دنیای سینما و هنرپیشگی فعال بوده و با توانایی شگفتانگیزی که دارد انواع شخصیتهای اصلی و فرعی متفاوت را به بهترین شکل در فیلمهایی با ژانرهای مختلف به تصویر میکشد.
پاچینو با حضور در کنار کارگردانان بزرگی چون مارتین اسکورسیزی، فرانسیس فورد کاپولا و کوئنتین تارانتینو، و همچنین سوپراستارهای هالیوودی مانند رابرت دنیرو، مارلون براندو و لئوناردو دیکاپریو، اثری محو نشدنی از خود در تاریخ سینما بر جای گذاشته است و همچنان از حضور خود در سینما و بازی در نقشهای تازه و کشف ناشناختهها لذت میبرد. حضوری که حالا بیشتر از نیم قرن از آن میگذرد و دستاوردها و افتخارات زیادی نه تنها برای خودش بلکه برای دنیای سینما به ارمغان آورده است.
نکتهی جالبی که دربارهی او وجود دارد اینست که خروجی کمی و کیفی کارهایش نه تنها در سال های اخیر به هیچ وجه کاهش نیافته، که اخیراً اجرای تحسین شدهای را در سریال اختصاصی «پرایم ویدیو» (Prime Video) به نام «شکارچیان» (Hunters) ارائه کرد که برای فصل دوم تمدید شده است. به جرات میتوان گفت که اکثر اوقات، اگر آل پاچینو در یک اثر ظاهر شود، سطح کیفی کار را بالا میبرد و حتی ممکن است بهترین چیز در آن مجموعه باشد. شاید به همین دلیل است که بهترین فیلمهای آل پاچینو انقدر زیادند.
او در مصاحبهای به وبسایت The Talks گفته است: «من به کارهایی که تا الان انجام دادهام به عنوان دستاورد نگاه نمیکنم. من به نقشها و تصویرهایی که برای مردم ساختهام نگاه میکنم. چیزهایی که با آنها به یاد آورده خواهم شد. میدانی، هرکسی جای من بود وارد دوران بازنشستگی میشد، میتوانست یک چک با مبلغی خوب دریافت کند، به استراحت برود و حتی وارد حرفهی دیگری شود، اما من به دلایل بسیار قوی میخواهم همجنان در این حرفه باشم و تا جایی که امکان داشته باشد آن را ادامه دهم». فوقالعاده است نه؟! شاید پربیراه نباشد اگر آل پاچینو را عیار سنجش هنر بازیگری بنامیم و به ستایش این ستارهی 83 سالهی درخشان آسمان هنر که از معدود بازیگران دنیای سینما محسوب میشود که طی بیش از نیم قرن حضور در سینما تاج سهگانهی بازیگری را بر سر گذاشته و هر سه جایزهی اصلی بازیگری در آمریکا – جوایز امی (تلویزیون)، تونی (تئاتر) و اسکار (سینما) – را از آن خود کرده بپردازیم.
با نگاهی ساده به گذشتهی خیره کننده و نقشآفرینیهای درخشان او در اغلب فیلمهایش، رتبهبندی آثارش کاری دشوار به نظر میسد. با تمام اینها اما نگاهی انداختهایم به بهترین فیلمهای آل پاچینو، این اسطورهی سینما که اجراهای تحسینبرانگیزش قطعا بیشتر از این تعداد است.
15. دریای عشق (Sea of Love)
- کارگردان: هارولد بکر
- بازیگران: آل پاچینو، الن بارکین، جان گودمن، پال کالدرون
- تاریخ انتشار: 1989
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 75 از 100
- امتیاز IMDb به فیلم: 6.8 از 10
«دریای عشق» (Sea of Love) یکی از بهترین فیلمهای آل پاچینو و مهجور ماندهترین فیلم اوست که از قضا داستان جذابی دارد و گروه بازیگری قدرتمندی نیز در آن به ایفای نقش پرداختهاند. با این حال شاید فقط پاچینو تنها عامل ترغیب کنندهی تماشاگران جدید سینما برای تماشای این تریلر خوشساخت قدیمی باشد. آل پاچینو در این فیلم نقش کارآگاهی به نام «فرانک کلر» را بازی میکند که از همسرش جدا شده و بیست سال است که با نیروی پلیس نیویورک همکاری دارد. او مأمور پروندهی قتل مردی است که با شلیک به سرش کشته شده، در حالی که نوار ترانهی «دریای عشق» در ضبط صوتش جا مانده. وقتی مرد دیگری دقیقا به همین روش کشته میشود کلر و همکارش، «شرمن توهی» ( با بازی جان گودمن) متوجه میشوند که هردو مرد در یک روزنامهی محلی پیغامی را برای دوستیابی به شکل یک شعر منتشر کردهاند. آنان پس از جستوجو به نفر سومی میرسند که او هم مثل دو نفر دیگر پیغام دوستیابی منتشر کرده اما از آنجایی که متاهل است حاضر به همکاری نمیشود.
پس از مدت کوتاهی این مرد نیز به قتل میرسد و کارآگاهان تصمیم میگیرند تا با چاپ پیغامهای مشابه در روزنامه کلید معما را پیدا کنند. نقشه اینست که آنان با همهی زنانی که به این پیغامها پاسخ میدهند، در رستورانی قرار بگذارند (و قرار میشود در هر قرارملاقات یکی از آن دو پیشخدمت و دیگری نقش پیغام دهنده را بازی کند). نقشهی آنها اما سمتوسویی دیگر به خود میگیرد و کلر خیلی زود جذب یکی از مظنونان به نام «هلن» ( با بازی الن بارکین) میشود که او نیز از همسرش جدا شده و اکنون با فرزندش زندگی میکند و در یک فروشگاه کفش مشغول به کار است.
با وجود گوشزدهای توهی، کلر بازپرسی از هلن را به تعویق میاندازد و به جای کمک به پیشبرد پرونده روزبهروز بیشتر درگیر رابطهی عاطفی با او میشود. گرچه همچنان به او مظنون است و به خصوص وقتی میبیند او در کیفش هفتتیر دارد و در ضبط صوتش هم نوار ترانهی «دریای عشق» وجود دارد ظنش نسبت به او بیشتر میشود… .
این فیلم تماشایی که هارولد بکر آن را در سال 1989 کارگردانی کرده است از نوع تریلرهایی است که در آن شخصیت اصلی ماجرا که در شغلش بسیار حرفهای هم هست، به شکلی غیرحرفهای کار را درگیر روابط شخصی میکند و با فردی که ممکن است قاتل باشد وارد رابطهی عاطفی میشود. کاربرد این ترفند، پنهان نگه داشتن نیمی از این رابطه است – برا حفظ تعلیق داستان رفتار شخص مظنون همیشه باید گنگ و مبهم باشد – در حالی که همزمان یکی از شخصیتها حضور پررنگتری در قصه دارد. آل پاچینو در این فیلم تمام تلاشش را برای ارائهی شخصیتی متوازن که همزمان عاشق شده و از سوی دیگر باید به وظایف کاریاش رسیدگی انجام داده و تا حدودی هم موفق شده تا تماشاگر را با اثر همراه کند. تلاش او به تنهایی اما کافی نیست و قدرت طرح داستان به تدریج آنقدر افت میکند که گره معما برای تماشاگر حرفهای در یکسوم پایانی اثر با دیدن صحنهی معرفی «همسر هلن» که به عنوان یک شاهد بالقوه، و بدون این که کارگردان دلیل منطقی برای حضور غیرعادی او بیاورد باز میشود و به راحتی میتواند هویت قاتل را حدس بزند.
14. … و عدالت برای همه (And Justice for All …)
- کارگردان: نورمن جویسون
- بازیگران: آل پاچینو، جک واردن، جان فورسایث، کریستین لاتی، لی استراسبرگ
- تاریخ انتشار: 1979
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 82 از 100
- امتیاز IMDb به فیلم: 7.4 از 10
«… و عدالت برای همه» (And Justice for All …) از بهترین فیلمهای آل پاچینو در دههی 70 و یک درام حقوقی استخواندار و قوی است که به کارگردانی نورمن جویسون و نویسندگی والری کرتین و بری لوینسون در سال 1979 منتشر شد. در این فیلم آل پاچینو نقش اصلی را بر عهده دارد و گروه بازیگری قابل توجهی از جمله جک واردن، جان فورسایت، لی استراسبرگ و جفری تامبور او را همراهی میکنند.
آل پاچینو در این فیلم تماشایی یکی اولین از بازیهای پرانرژی و بیرونی خود را ارائه میدهد که کاملا در نقطهی مقابل بازیهای کنترل شدهی او در فیلمهای «سرپیکو» (Serpico) و قسمت اول و دوم «پدرخوانده» (Godfather Part I & II) قرار میگیرد. حضور او در این فیلم، با توجه به نوع قصه و کاراکتری که بازی میکرد میتوانست چالشبرانگیز باشد اما پاچینو به عنوان وکیل مدافع خشمگینی که به دلیل واقعیتهای حرفهاش در آستانهی فروپاشی قرار دارد بسیار قانع کننده و مطمئن ظاهر شد. او در نمایش چالشها و معضلات اخلاقی که این وکیل در سیستم عدالت کیفری ایالات متحده با آنها مواجه میشود فوقالعاده مسلط عمل میکند، شبیه به کسی که انگار سالها تجربهی وکالت دارد. در واقع اجرای او در نقش «آرتور کیرکلند» آنقدر قوی و منسجم بود که دیگر نقشهای پرسروصدای او در ادامهی مسیر حرفهایاش تنها تقلیدی معمولی از آن به حساب میآمدند. جالب است بدانید که آل پاچینو لقب جالب «آل پرسروصدا» را نیز پس از بازی پر از داد و فریادش در این فیلم به خودش اختصاص داد.
همانطور که گفتیم آل پاچینو در فیلم «… و عدالت برای همه» ایفاگر نقش وکیل مدافع کارکشتهای به نام آرتور کیرکلند است که تعهدی تزلزلناپذیر به قانون و مشتریانش دارد و به دلیل مهارتهای استثناییاش در دادرسی شناخته میشود. او ماموریت یافته تا از یک قاضی متهم به تجاوز دفاع کند و او را که دوست و استادش نیز محسوب میشود از مخمصه نجات دهد. آرتور نهایت تلاش خود را میکند تا عدالت را در یک سیستم قضایی فاسد و بیتفاوت به اجرا درآورد. رفتار و حرکات حساب شدهی پاچینو در دادگاه و پاسخهای سریعش در برابر مدعیالعموم شمایلی واقعی از یک وکیل دلسوز را ارائه میدهد که از مهمترین دلایل جذابیت این درام قضایی کلاسیک است.
در نهایت «… و عدالت برای همه» فیلمی تأملبرانگیز است که بازی قدرتمند و اجرای ظریف و بینقص آل پاچینو – که برای آن نامزد دریافت جایزهی اسکار شد – در کنار پرسشهای مهمی را دربارهی ایرادات و پیچیدگیهای سیستم حقوقی آمریکا مطرح میکند آن را به یک اثر کلاسیک ماندگار در دنیای فیلمهای حقوقی تبدیل کرده است که علاقهمندان این حیطه باید آن را تماشا کنند.
13. بیخوابی (Insomnia)
- کارگردان: کریستوفر نولان
- بازیگران: آل پاچینو، رابین ویلیامز، هیلاری سوانک، مورا تیرنی، مارتین داناوان
- تاریخ انتشار: 2002
- امتیاز راتن تومیتوز به سریال: 92 از 100
- امتیاز IMDb به سریال: 7.2 از 10
مسیر شگفتانگیزی که نولان در فیلمسازی با ساخت اثر متفاوت و جسورانهی «ممنتو» (Memento) آغاز کرده بود با ساخت یکی از بهترین فیلمهای آل پاچینو و خودش ادامه یافت که ترکیب بینظیر بازیگرانش آن را به اثری ماندگار و پربحث بدل کرد. «بیخوابی» (Insomnia) که نولان آن را با زوج دوست داشتنی پاچینو – ویلیامز در سال 2002 خلق کرد، در اصل بازسازی یک فیلم روانشناسانه و رازآلود سینمای منطقهی اسکاندیناوی به همین نام و محصول سال 1997 است. همچنین این اولین فیلم او محسوب میشود که نویسندگیاش را شخص دیگری غیر از خودش بر عهده داشته.
آل پاچینو در این فیلم نقش یک کارآگاه پیگیر ادارهی پلیس لسآنجلس به نام «ویل درومر» را بازی میکند که به همراه همکارش «هاپ اکهارت» (با بازی مارتین داناوان) برای تحقیق دربارهی قتل وحشیانهی یک دختر 17 ساله و کمک برای پیدا کردن قاتل، به یک شهر ماهیگیری کوچک به نام «نایت موت» در ایالت آلاسکا فرستاده میشوند. شهری که به دلیل موقعیت جغرافیایی خاصش خورشید هرگز در آن غروب نمیکند و همین ویژگی پیرنگ اصلی داستان «بیخوابی» را شکل میدهد. به دلیل روشن بودن همیشگی هوا در نایت موت درومر دچار بیخوابی میشود و این موضوع تاثیری جدی بر روند زندگی و کاری او دارد. بطوری که مخاطبان هر لحظه منتشر وقوع یک تراژدی جدی و ناگوار در زندگی این کارآگاه هستند که بهم ریختگی ساعات خوابش او را به انسانی دیگر تبدیل کرده است.
این فیلم یکی دیگر از نقشآفرینیهای درخشان آل پاچینو را به نمایش میگذارد که نتیجهی علاقهی او به تجربهی نقشهای متفاوت و چالشبرانگیز است. او در «بیخوابی» نقش کارآگاهی خسته و جان به لب رسیده را چنان درست و پرجزئیات تصویر میکند که گاهی اوقات شک میکنیم نکند در حال تماشای یک مستند باشیم! به جرات میتوان گفت اگر هنرپیشهی دیگری ایفاگر این نقش بود، شخصیت دورمر تا این حد باورپذیر و واقعی از کار درنمیآمد. کارآگاهی که از درون در حال متلاشی شدن است اما جاهطلبی و میل به پیروزی او را سرپا نگه میدارد. آل پاچینو در این فیلم مثل همیشه باهوش است و در مقابل ستارهای به نام ویلیامز صحنه را از آن خود میکند. بازی پر از احساس و ظریف او در این فیلم چنان شما را تا انتهای داستانِ کارآگاهی رو به زوال و نابودی میکشاند که پس از اتمام آن به هنر بازیگریاش درود خواهید فرستاد.
12. وحشت در نیدل پارک (The Panic in Needle Park)
- کارگردان: جری شاتزبرگ
- بازیگران: آل پاچینو، کیتی وین، آلن وینت، ریچارد برایت، انجی اورتگا
- تاریخ انتشار: 1971
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 80 از 10
- امتیاز IMDb به فیلم: 7.1 از 10
فیلم که میتوان عنوانش را «وحشت در پارک تزریقی ها» هم ترجمه کرد، در واقع آغاز به کار یک ستاره و نقطهی شروع شکلگیری یک شمایل فوقالعادهی بازیگری به نام آل پاچینو بود. بازیگری که خیلیها به واسطهی او عاشق این هنر شدند و باید اذعان کرد که یک تنه بخش اعظمی از تاریخ سینما را به دوش میکشد.
«وحشت در نیدل پارک» یک درام شهری محصول سال 1971 شاتزبرگ است که به موضوع مواد مخدر و سوءمصرف هروئین میپردازد. این فیلم که از بهترین فیلمهای آل پاچینو در نخستین سالهای فعالیتش محسوب میشود، داستانش را در شهر جادویی نیویورک روایت میکند و آل پاچینو در آن نقش یک خلافکار خردهپا و معتاد به هروئین به نام بابی را بازی میکند. کاراکتر بابی اولین محک جدی آل پاچینو در سینما بود و تلاش زیادی که او برای اجرای درست نقش یک معتاد از همهجا رانده انجام داد به چشم آمد و نامش را سر زبانها انداخت. اصلا بازی در نقش بابی بود که باعث شد فورد کاپولا او را از میان دنیرو، وارن بیتی و رابرت ردفورد برای جان بخشیدن به کاراکتر جاودانهی مایکل کورلئونه انتخاب کند. «وحشت در نیدل پارک» یکی از کوبندهترین برداشتها را از موضوع اعتیاد ارائه میدهد که بازی درست و به اندازهی پاچینو اصلیترین دلیل اثرگذاری بالای آن است.
شاتزبرگ در این فیلم مارپیچ رو به پایین و اثرات تدریجی خودتخریبی اعتیاد به هروئین را به دقت بررسی میکند. نمایشی راسخ و بیپرده که پیش از آثاری مانند «سید و نانسی» (Sid and Nancy)، «رگیابی» (Trainspotting) و «مرثیهای برای یک رویا» (Requiem for a Dream) واقعیتهای وابستگی به هروئین و تاثیرات منزجر کنندهی آن را نشان جامعه داد.
پاچینو در نقش بابی بازی پراحساس و مسحور کنندهای ارائه میدهد. فروپاشی و نابودی آرام او از یک جوان جذاب خیابانی به یک معتاد عاصی خطرناک، مهر تاییدی بر تواناییهای بازیگری او بود که قبلا در تئاتر اثباتشان کرده بود. نقش مقابل او در این فیلم را کیتی وین بازی میکند که در کاراکتر نامزدی آسیبپذیر و محکوم به نابودی حضور موثری دارد و شیمی بین او و پاچینو بسیار عالی از آب درآمده است. شاتزبرگ تلاش کرده تا حد زیادی از ملودرام اجتناب کرده و بیشتر بر حالات درونی شخصیتها و درگیریهای ذهنی آنها تمرکز کند تا فیلمش تبدیل به یک اثر تصنعی و اغراقآمیز دیگر دربارهی اعتیاد که پس از مدتی کوتاه فراموش میشوند نشود.
در واقع «وحشت در نیدل پارک» بیشتر از آن که روی نقش بابی که پاچینو آن را بازی میکند تاکید داشته باشد روی هلن متمرکز است. دختری که به خاطر عشق بابی، به تزریق روی میآورد و تا جایی پیش میرود که حتی برای به دست آوردن چند گرم مواد بیشتر، حاضر میشود بابی را به پلیس لو بدهد. فیلم با دنبال کردن داستان او، نشانمان میدهد که چگونه اعتیاد میتواند همهچیز انسان را از او بگیرد و کاری کند که انجام پستترین کارها برایش عادی جلوه کند. علاوه بر اینها اما، شاید بحثبرانگیزترین دستاورد فیلم نشان دادن بیپردهی و شجاعانهی تزریق مواد مخدر است که گاه بسیار دلخراش میشود. اصولاً نگاه شاتزبرگ و البته فیلمنامهنویسان، نگاهی از سر دلسوزی و احساسات به زندگی این آدمهای بدبخت نیست و همین باعث ترسناکتر شدن اثر و تاثیرگذاری بیشتر آن میشود.
11. گلن گری گلن راس (Glengarry Glen Ross)
- کارگردان: جیمز فولی
- بازیگران: آل پاچینو، جک لمون، اد هریس، کوین اسپیسی، الک بالدوین
- تاریخ انتشار: 1992
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 95 از 100
- امتیاز IMDb به فیلم: 7.7 از 10
سال ۱۹۹۲ را باید سال آل پاچینو نامید. بازی گرم و درخشان او در فیلم «گلن گری گلن راس» (Glengarry Glen Ross) نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد و در همین سال جایزهی اسکار بهترین بازیگر مرد را به خاطر بازی به یاد ماندنیاش در فیلم «بوی خوش زن» (Scent of Woman) دریافت کرد. همچنین او به اولین بازیگری تبدیل شد که در یک سال برای دو فیلم متفاوت کاندیدای دو جایزهی اسکار بازیگری میشود. علاوه بر اینها تیم بازیگری فیلم «گلن گری گلن راس» فوقالعاده است و کمتر پیش آمده که در یک اثر این همه بازیگر خوب و کاربلد کنار یکدیگر قرار بگیرند و تماشای بازی چند بازیگر توانمند مقابل هم واقعاً لذت بخش است.
داستان فیلم «گلن گری گلن راس» دربارهی چهار فروشندهی املاک است که در یک شرکت مشاوره و فروش املاک مشغول به کار هستند. «شلی لوین» (با بازی جک لمون)، «ریچارد روما» (با بازی آل پاچینو)، «دیوید ماس» (با بازی اد هریس) و «جرج آرونو» (با نقشآفرینی آلان آرکین). همچنین «کوین اسپیسی» در نقش «جان ویلیامسون» به عنوان سرپرست دفتر مشغول به کار است. فرآیند جذب مشتری برای املاک و مستغلات در ایالات متحدهی آمریکا به این شکل است که سرپرست دفتر لیستهایی (که در فیلم به عنوان Lead از آن نام برده میشود) را متشکل از اسامی مشتریان بالقوه در اختیار فروشندگان قرار میدهد و آنها هم باید با تماس گرفتن با مشتریان شرایط املاک موجود را توضیح داده و آنها را ترغیب به یک سرمایهگذاری پرسود و خرید ملک کنند.
طبق توضیحات بالا سرپرست دفتر میتواند نقش کلیدی در موفقیت یا عدم موفقیت زیردستانش ایفا کند چون که لیست اسامی را مستقیما از دفتر مرکزی دریافت میکند و لیستها با توجه به شانس خرید بالا اولویتبندی میشوند. به همین دلیل است که شلی لوین پیر که با مشکلات شخصی و خصوصی زیادی – که مهمترینشان بیماری دخترش است – روبروست، از همان دقایق ابتدایی فیلم سعی در راضی کردن ویلیامسون دارد که اسامی خوبی را در اختیار او قرار دهد. پیر چند وقتی است با مشتریان خوبی سروکار نداشته است و شرایط مالی خوبی ندارد. او استرس بالایی را تحمل میکند و موقعیت شغلیاش به خطر افتاده و در آستانهی اخراج است. البته سایر همکاران او هم وضعیت چندان بهتری ندارند (به استثنای روما) و مدام درحال غر زدن به شرایط موجود و بازار راکد هستند. اینکه هرچه بیشتر کار میکنند درآمد کمتری نصیبشان میشود و هرچه بیشتر تلاش میکنند موفقیت از آنها دورتر میشود.
این فیلم یکی از بهترین فیلمهای آل پاچینو است که نقد عمیق و شدیدی بر سیاستهای دولتهای جمهوریخواه آمریکا در دههی هشتاد وارد میکند. سیاستهایی مثل محافظت از سرمایهداران و عدم توجه به طبقات فرودست. در فیلم، فروشندهها تحت فشار روانی و عدم امنیت شغلی زندگی میکنند. ضعف نظام بیمهای آمریکا و مشکلات سرمایهگذاری در کشوری که منابع غنی اقتصادی و انسانی در اختیار دارد در فیلم مورد انتقاد شدید قرار میگیرد اما فیلمنامه قوی دیوید ممت آن را به خطابهای سیاسی تبدیل میکند.
بله! فیلمنامهی اثر را دیوید ممت نوشته اما فولی در به تصویر کشیدن آن به همان خوبی که هست ضعیف عمل میکند. فولی همان مشکلی را دارد که اکثر کارگردانهایی که فیلمنامهای اقتباسی از یک نمایشنامه را کارگردانی میکنند به آن مبتلا هستند. او فراموش میکند که یک فیلم را کارگردانی میکند نه نمایش. بعضی صحنهها دقیقا نمایشی خلق شدهاند و همین باعث شده تا فیلم از انسجام بیفتد و یکدستی خود را از دست بدهد. با این وجود اما شخصیتهای فیلم آنقدر در فیلمنامه خوب شکل گرفته و پرداخت درستی دارند که بعضی ضعف ها در کارگردانی به چشم نیاید. دیدن این فیلم فوقالعاده را از دست ندهید.
10. مسیر کارلیتو (Carlito’s Way)
- کارگردان: برایان دی پالما
- بازیگران: آل پاچینو، شان پن، پنه لوپه آن میلر، لوئیس گازمن
- تاریخ انتشار: 1993
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 82 از 100
- امتیاز IMDb به فیلم: 7.9 از 10
داستان «مسیر کارلیتو» (Carlito’s Way)، در اصل اقتباسی از کتاب «ساعات فراغت» نوشتهی یک قاضی نیویورکی به نام ادوین تورز است. یکی از بهترین فیلمهای آل پاچینو که در آن نقش یک قاچاقچی هروئین پورتوریکویی به نام «کارلیتو بریگانته» را بازی میکند. این قاچاقچی در یکی از معاملههایش دستگیر و به سی سال حبس محکوم میشود اما پس از تحمل پنج سال از دوران محکومیتش با پیگیریهای دوست و وکیلش «دیو کلاینفلد» که شان پن نقشش را بازی میکند آزاد شده و به نیویورک بر میگردد.
کارلینو که حالا از ته دل متنبه شده و اطمینان یافته زندان «اصلاح» اش کرده، تصمیم میگیرد زندگی آرام و بیدردسری داشته و با گرداندن یک بنگاه معاملات اتومبیل در «پارادایز آیلند» (باهاماس) روزگار بگذراند. یک روز وقتی پسرعمویش را با اکراه. تا محل ملاقات با قاچاقچیهای هروئین همراهی میکند، در تیراندازی سختی که در میگیرد. فقط کارلینو زنده میماند. او پول قاچاقچیها را به عنوان پسانداز روزهای بازنشستگیاش برمیدارد و به کمک آن یک باشگاه شبانه به نام «پارادایز نایت کلاب» را باز میکند. حالا همهچیز درست همانطوری پیش میرود که کارلیتو میخواهد اما خب، داشتن یک زندگی سالم و آرامش برای کسی مثل او دشوارتر از آن چیزی است که فکرش را میکرده.
او که به وکیل معتاد به کوکائیناش مدیون است او در ملاقات با یکی از مشتریانش که گنگستری دردسرساز به نام «وینی» است همراهی میکند. ملاقات آنها به جروبحث و دعوا میکشد و کارلیتو به ضرب گلوله، وینی را میکشد. او که حالا گرفتار دردسری بزرگ شده همراه با گیل به فلوریدا میگریزد تا از انتقام دوستان وینی در امان بماند… .
ساختار فلشبکی فیلم، بدین معناست که سرنوشت کارلیتو در همان سکانس افتتاحیه فاش میشود و همین، تلویحا نشان میدهد که روایت جنایی تنها یک ترفند است تا فیلم بتواند روی لایههای درونی داستان که بیشتر مخاطب را درگیر و باعث تفکر او میشود جولان دهد. داستانگویی شاعرانهی پاچینو، با آن لحن شمرده و کوبنده بیشک یکی از بهترین «کلام روی تصویر»های سینمایی است. در این لحظات نماهای عمومی سیال و روانی که دیپالما با «استدی کم» گرفته، مردی را دنبال میکند که از زندان مرخص شده و درمانده و مستأصل میخواهد به بهشت شخصیاش فرار کند. وفاداری نقطه ضعف کشندهی اوست و به قول یک منتقد: «او پیوسته، په خاطر دلایلی درسث، انتخابهای غلط میکند».
نکتهی جالب دربارهی فیلم اینست که صحنهی بیمارستان در این فیلم نزدیک به 30 بار توسط کوپ بازنویسی شد چرا که پاچینو راضی نمیشد و اصرار میورزید که کارلیتو به ملاقات کلاینفیلد نمیرود. شخصیت کلاینفیلد در رمان نمیمیرد اما از طرفی گرایش همیشگی دی پالما به برقراری عدالت کوپ را مجاب کرد صحنه را طوری بنویسد تا این شخصیت در همان صحنه بیمارستان کشته شود. دی پالما میگفت نمیتواند کارلیتو را بکشد و کلاینفیلد را زنده بگذارد.
با وجود آن که منتقدهای «کایه دو سینما» (Cahiers du cinéma)، «مسیر کارلیتو» را به عنوان یکی از بهترین فیلمهای دههی ۱۹۹۰ انتخاب کردند اما فیلم در بین در میان منتقدان انگلیسیزبان چندان تحویل گرفته نشد. این فیلم مضامین رستگاری، وفاداری، و مبارزه برای رهایی از چنگال گذشته را بررسی میکند و نشان میدهد گاهی هرچقد هم بخواهید از اتفاقی دور بمانید بازهم دست سرنوشت و یا دوستان ناباب شما را به آن سمت خواهند برد.
9. دانی براسکو (Donnie Brasco)
- کارگردان: مایک نیوول
- بازیگران: آل پاچینو، جانی دپ، مایکل مدسن، آن هیش
- تاریخ انتشار: 1997
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 87 از 100
- امتیاز IMDb به فیلم: 7.7 از 10
«دانی براسکو» (Donnie Brasco) یک درام جنایی جذاب و هیجانانگیز محصول سال 1997 است که مایک نیوول آن را بر اساس فیلمنامهای از پال اتاناسیو و با الهام از داستانی واقعی کارگردانی کرده است. بازی در نقشهای گنگستری و مافیایی آنقدر به آل پاچینو میآید که او تعدادی از شاهنقشهای دوران کاریاش را با حضور در چنین شخصیتهایی خلق کرده است. در «دانی براسکو» نیز او بار دیگر نقش یک گنگستر بدنام را آن چنان مسلط و تمیز اجرا میکند که بهترین قسمتهای فیلم تماشای بازی بینقص اوست.
«دنی براسکو» روایت ماجراهای واقعی یک پلیس مخفی است که با وجدان و عواطفش درگیر میشود. این فیلم به جای آن که روی «اکشن» ماجراها تمرکز کند روی شخصیتپردازی متمرکز شده و آنها (و نه اعمالشان)، کلید رمزگشایی ماجراهای فیلم هستند. از این رو، در بیشتر دقایق فیلم شاهد پرحرفی گنگسترهایی هستیم که به شدت گندهگو و خیالپرداز هستند و کاری جز لاف زدن ندارند. بین آن گنگسترها، به بنجامین «لفتی» روجریو (پاچینو)، سانی بلاک (مدسن) و دنی براسکو (دپ) برمیخوریم. دنی، در حقیقت، جو پیستونه، مأمور مخفی FBI است. او با لفتی، که دونپایگیاش (علیرغم اینکه یکی از رئسای بانفوذ منطقهی خودش است) در تشکیلات مافیا و مشکلات خانوادگی، شکننده و مستأصلاش کرده، دوست میشود. برای دنی، لفتی دروازهی ورود به دنیای مافیا است و برای لفتی، دنی وسیلهای است که به کمکاش از جا برخیزد و خودش را بالا بکشد (تشبیه سلسه مراتب مافیا و یافتن جایگاهی ارضاکننده در زندگی معمولی، در سراسر فیلم مورد تأکید قرار گرفته).
به زودی رفاقتی واقعی بین این دو به وجود میآید. وقتی سانی ارتقاء درجه یافته و بخش بروکلین تشکیلات به وی واگذار میشود و سعی میکند مستقلتر شود، قیمت سرش هم بالاتر میرود آن وقت است که دنی میداند بالاخره یک روز به لفتی خیانت خواهد کرد. این موضوع برایش چنان رنجآور است که از خانواده خودش هم دور میافتد. تمام اینها درحالیست که جو مدارک کافی برای اثبات گناهکاری آنها را در دست دارد، FBI دستور خروج از ماموریت را به او میدهد اما جو که میداند خروجش از گروه منجر به کشته شدن لفتی خواهد شد از دستور سرپیچی و دچار چالشی جدی با احساساتش میشود. سرانجام نقاب کنار میرود. سرانجام اما لفتی به قتل میرسد. دنی مدال میگیرد و به آغوش «خانواده» باز میگردد.
همینکه مایک نیوول در ساخت فیلمهای گنگستری تخصص ندارد به نفع «دنی براسکو» تمام شده. او تلاش کرده تا ذهنیت تماشاگر را نسبت به دنیای پرزرقوبرق و باشکوه گنگسترها تغییر داده و با ارائهی تصویری واقعگرایانه و عبرتآموز از فساد و جنایات سازمان یافته او را آگاه کند. پاچینو در این فیلم بازی کنترل شده و احساسبرانگیزی دارد و یکی از چشمگیرترین هنرنماییهای زندگی حرفهایاش را ارائه داده است. دپ هم حضور درخشانی در این فیلم دارد. دورشدن او از خانوادهاش و ورود به خانوادهی لفتی چنان با ظرافت و مهارت انجام میشود که این گذار، تقریبا حس نمیشود.
کارگردان در این فیلم حسابی FBI را هم به چالش میکشد. این سازمان همان رفتار بیرحمانه و سرد مافیا با لفتی را با دانی دارد و او روز به روز بیشتر از حرفهاش متنفر میشود. دقیقا به خاطر پرداختن به همین تناقضهای آشکار و زیرسوال بردن و تشبیه کردن روشهای کار «دنی براسکو» از بهترین فیلمهای آل پاچینو است که در میان فیلمهای گنگستری لیاقت جایگاه بالاتری را دارد.
8. مخمصه (Heat)
- کارگردان: مایکل مان
- بازیگران: آل پاچینو، رابرت دنیرو، وال کیلمر، تام سایزمور، ناتالی پورتمن
- تاریخ انتشار: 1995
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 89 از 100
- امتیاز IMDb به فیلم: 8.9 از 10
«مخمصه» یک اکشن محشر پرزدوخورد به کارگردانی متخصص این سبک فیلمها «مایکل مان» است که با الهام از داستان واقعی تلاشهای شبانه روزی افسر سابق پلیس شیکاگو، چاک آدامسون (Chuck Adamson)، برای دستگیری جنایتکاری به نام مک کالی و گروهش در دههی 1960 ساخته شده است. این اثر نخستین فیلمی بود که دو غول دنیای بازیگری یعنی رابرت دنیرو و آل پاچینو را مقابل یکدیگر قرار داد که سکانس مشهور ملاقات در رستوران مهمترین آنهاست. سکانسی دراماتیک و پرتنش که یکی از مهمترین صحنههای رویارویی قهرمان و ضدقهرمان فیلمها در تاریخ سینماست.
شخصیتی که پاچینو در این فیلم نقش او را ایفا میکند عجیبوغریبترین و شاید پرهیاهوترین شخصیت در میان تیم بازیگری قدر فیلم است. او نقش پلیس باهوشی به نام «وینسنت هانا» را برعهده دارد که سخت در پی دستگیری تبهکاری بادیسیپلین به نام «نیل مککاولی» است و اگرچه خیانت همسرش (دایان ونورا) و مشکلات روانی دخترخواندهاش (با بازی ناتالی پورتمن) زندگی او را آشفته کرده اما کار برای او بر همهچیز ارجحیت دارد. پاچینو در هردوی این موقعیتهای متفاوت بازی به اندازه و یکدستی دارد که این ویژگی به انسجام کلی تصویری که او از شخصیت هانا ارائه میکند منجر میشود.
آل پاچینو در دههی 90 از شمایلی که همواره با آن شناخته میشد فاصله گرفت و به ویژه در آثاری مانند «گلنگری گلن راس» (Glengarry Glen Ross) و «اینسایدر» (Insider) اجراهای منفعل و کمسروصداتری داشت. او در «مخمصه» اما، دوباره همان آل پاچینوی پرشروشور و برونگراست که بخشی از ویژگیهای این کاراکتر ماندگار ممکن است به خاطر ویزگیهای ذاتی خود پاچینو باشد. یک افسر پلیس لسآنجلس که توانایی برقراری توازن میان زندگی کاری و شخصی خود را ندارد، در زندگی شخصی با مشکلات زیادی روبروست و از سوی دیگر به شدت درگیر وظایف پلیسی خود است، تا جایی که در یک لحظه با خود میگوید: «زندگی من یک فاجعه است…». بنابراین به نظر میرسد که رفتار این شخصیت در شکلگیری لحظات لذتبخش و در عین حال فوقالعادهی پاچینو در «مخمصه» نقش اساسی و جداییناپذیری دارد. علاوه بر اینها او به زیبایی و ظرافت هرچه تمامتر، تمام جنبههای روانشناختی که مان برای کاراکتر هانا نوشته را به تصویر میکشد و یکی از بهترین نقشهای کارنامهی کاریاش را رقم میزند.
این اثر به جرات یکی از بهترین فیلمهای آل پاچینو و مهمترین آثار ژانر جنایی – اکشن است که علاوه بر ساختار روایی فوقالعاده، به شدت احساسات مخاطب را درگیر خودش میکند. توجه دقیق مان به جزئیات تصویر و صحنههای خیره کنندهی تعقیب و گریز و تیراندازی به شدت واقعی از کار درآمدهاند (صحنهی فرار گروه نیل مککاولی پس از سرقت به عنوان تاکنیک درست عقبنشینی در ارتش آمریکا آموزش داده میشود) و بازیگران معروف فیلم و در راس آنها آل پاچینو و رابرت دنیرو آنقدر مسلط اجرا میکنند که انگار از ابتدا پلیس و دزد زاده شدهاند. در نهایت این فیلم باشکوه با دوئلی کلاسیک بین دو شخصیت اصلی در فرودگاه لسآنجلس، جایی که ناگزیر یکی از آنها باید بمیرد، به پایان میرسد و یکی از شاهکارهای سینما را رقم میزند.
7. مرد ایرلندی (The Irishman)
- کارگردان: مارتین اسکورسیزی
- بازیگران: آل پاچینو، رابرت دنیرو، جو پشی، هاروی کایتل
- تاریخ انتشار: 2019
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 95 از 100
- امتیاز IMDb به فیلم: 7.8 از 10
ترکیب برندهی آل پاچینو و رابرت دنیرو در فیلم «مخمصه» و نتیجهی فوقالعادهای که این حضور رویایی رقم زد طرفدارانشان را امیدوار کرد تا در پروژههای بیشتری کنار یکدیگر قرار بگیرند اما تا مدتها پس از اکشن ماندگار مایکل مان، حضور همزمان این دو اسطورهی بازیگری در پروژهای مشترک به آرزویی محال برای علاقمندان به هنر هفتم تبدیل شده بود. البته پاچینو و دنیرو سال 2008 در فیلمی به نام «قتل عادلانه» (Righteous Kill) روبروی هم قرار گرفتند اما نتیجهی کار آنقدر ضعیف بود که این اتفاق مهم خیلی زود فراموش شد.
سرانجام این دو در سال 2019 و در فیلمی به کارگردانی مارتین اسکورسیزی به هم رسیدند. حضور این کارگردان کاربلد و پرآوازه پشت دوربین پروژهای به نام «مرد ایرلندی» Irishman) همه را به نتیجهی کار و همکاری دوبارهی دو غول دنیای بازیگری بسیار امیدوار میکرد. مارتین اسکورسیزی، آل پاچینو، رابرت دنیرو و البته جو پشی! یک گروه رویایی دور هم جمع شده بودند تا به روایت داستانی حماسی در مورد جنایتها و سیاستهای مافیایی بپردازند. «مرد ایرلندی» که بر اساس فیلمنامهای از استیون زیلیان و با الهام از کتاب «شنیدهام خانهها را رنگ میکنی» (I Heard You Paint Houses) نوشتهی چارلز برنت ساخته شده، شش دهه از زندگی سه شخصیت جذاب را به شکلی هیجانانگیزتر و مالیخولیاییتر از «رفقای خوب» به تصویر میکشد.
آل پاچینو در این فیلم نقش جیمی هوفا رییس افسانهای اتحادیههای کارگری آمریکا در دهههای پنجاه و شصت میلادی را بازی میکند. اجرای مثل همیشه درجه یک و سطح بالای او در نقش شخصیتی کاریزماتیک و با اعتماد به نفس که بازیگردان اصلی پشت پردهی سیاستهای داخلی آمریکا در آن زمان بود دقیقا مبتنی بر چیزی است که فیلمساز از او خواسته. قدرتمند همچون کسی که عادت کرده همیشه در مرکز قاب باشد، نه کمتر، نه بیشتر.
اگر فیلم را دیده باشید احتمالا با من همعقیده هستید که سکانس سخنرانی او برای گرامیداشت یاد فرانک شیرن از بهترین قسمتهای فیلم است و حضور گرم و در عین حال مهیب جو پشی در همان زمان، این این قسمت از فیلم را به یاد ماندنیتر میکند. بازی گرم و پرحرارت آل پاچینو همراه با آن برونگرایی همیشگیاش ابهتی به شخصیت هوفا بخشیده که تصور این نقش بدون او غیرممکن. او استانداردهای بازیگریاش بار دیگر ارتقا داده و ثابت میکند که هنوز هم دود از کنده بلند میشود.
6. صورت زخمی (Scarface)
- کارگردان: برایان دی پالما
- بازیگران: آل پاچینو، استیون باوئر، میشل فایفر، مری الیزابت مسترآنتونیو، رابرت لوجیا
- تاریخ انتشار: 1983
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 79 از 100
- امتیاز IMDb به فیلم: 8.9 از 10
«صورت زخمی» (Scarface) یک آل پاچینوی تمامعیار و رام نشدنی دارد که تماشای لحظه لحظهی بازی شگفتانگیزش در نقش یک خلافکار کوبایی به نام «تونی مونتانا» لذتی محض است. شخصیت یک یاغی تمام عیار که برای رهایی از فلاکت و بدبختی و رسیدن به آرزوهایش دست به هرکاری میزند.
فیلم «صورت زخمی» به کارگردانی برایان دی پالما، ظهور و سقوط تونی مونتانا، یک مهاجر کوبایی را دنبال میکند که با جیب خالی به میامی میرسد و در نهایت تبدیل به یک قاچاقچی تمام عیار میشود. در سال ۱۹۸۰، رهبر کوبا فیدل کاسترو سرانجام اجازه داد دهها هزار تن از پناهجویان کوبایی یا هر وسیلهای که میتوانند آن کشور را از طریق بندر «ماریل» ترک کنند. نگهبانان ساحلی آمریکا آنها را تحویل گرفته و در اردوگاههایی در میامی اسکان دادند. بین آنها فردی وجود دارد که با بقیه فرق میکند و آرزوی رسیدن به «رویای آمریکایی» را در سر میپروراند. او جاهطلبی بیحد و حصری دارد و در ابتدا کارش را به عنوان یک خلافکار خردهپا برای گنگستر کوبایی شهر، «فرانک لوپز» مشهور به «لاگیا» آغاز میکند.
تونی اما به این قانع نیست و به همهچیز او، از نامردش الویرا (با بازی میشل فایفر) گرفته تا امپراتوری مافیاییاش چشم طمع دارد. «تونی مونتانا» با اراده و شجاعت بینظیرش به سرعت از پستترین مقامها به امپراتوری قدرتمند خودش را بنا میکند. با این حال، عطش سیریناپذیر تونی برای قدرت و ثروت بیشتر، او را گرفتار پارانویا، خشونت و اعتیاد به مواد مخدر میکند که در نهایت منجر به سقوط او میشود. او زمانی میمیرد که همهچیز دارد و هیچچیز ندارد. این فیلم کاوشی جذاب از جنبهی تاریک رویای آمریکایی و ماهیت مخرب طمع است.
مونتانا شخصیتی است که رویای آمریکایی را با تمام وجودش زندگی میکند. به قول خودش: «در این کشور باید اول پول درآورد، بعد وقتی پول درآوردی، قدرت به دست میاری؛ قدرت که داشتی، هرچیز دیگهای که خواستی گیرت میاد». همزمان که تونی بر پول و قدرتاش اضافه میکند غرور و خودبزرگبینیاش نیز افزایش مییابد. مردان اینچنینی شاید پول و قدرت داشته باشند اما در انتهای مسیر کسی برایشان باقی نمیماند تا قدرت و پول را با آنها شریک شوند. صعود و قدرتگیری تونی، هم در کارهای عجیب و زندگی پر از تناقضی که راه میاندازد بازتاب یافته و هم در میزانسن که هرچه فیلم جلوتر میرود کمبود و عقدههای تونی در آن بیشتر ظاهر میشود. در کل «صورت زخمی» یک لذت بصری ناب و یکی از بهترین فیلمهای آل پاچینو است که سکانس پایانی آن با جملهی: «به رفیق کوچولوی من سلام کن» همچنان تاثیرگذار است.
5. وکیل مدافع شیطان (The Devil’s Advocate)
- کارگردان: تیلور هاکفورد
- بازیگران: آل پاچینو، کیانو ریوز، شارلیز ثرون، کانی نیلسن
- تاریخ انتشار: 1997
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 63 از 100
- امتیاز IMDb به فیلم: 7.5 از 10
قطعا یکی از بهترین فیلمهای آل پاچینو فیلم «وکیل مدافع شیطان» (The Devil’s Advocate) به کارگردانی تیلور هکفورد است. اثر در ژانر ترسناک – فراواقعی که بر اساس رمانی به همین نام نوشتهی انرو نیدرمن که در سال 1990 به چاپ رسید ساخته شده است. آل پاچینو در این فیلم «نقش» جان میلتون، یک وکیل کاریزماتیک و مرموز بازی میکند که یک وکیل جوان با استعداد و جاهطلب به نام «کوین لومکس» (کیانو ریوز) را به خدمت میگیرد. همانطور که کوین به موفقیت در شرکت حقوقی میلتون می رسد، او به طور فزاینده ای درگیر دنیایی از وسوسه، دستکاری و نیروهای ماوراء طبیعی می شود. فیلم به موضوعات جاه طلبی، سازش اخلاقی و قدرت اغواگر شر میپردازد. بازی پاچینو در نقش جان میلتون شیطانی جذاب است و توانایی او را در تجسم شخصیتی پیچیده و فریبنده به نمایش می گذارد. این فیلم با نظرات متفاوتی از سوی منتقدین روبرو شد که البته همهی آنان دربارهی بازی شگفتانگیز آل پاچینو متفقالقول بودند و آن را ستودند.
داستان فیلم دربارهی کوین لومکس، وکیل جوانی در فلوریدا است که تاکنون در همه پروندههایش پیروز شده است. در جریان یکی از محاکمات کوین درمییابد که موکلش گناهکار است، اما با اصرار بر بیگناهیاش از او دفاع کرده و بار دیگر در دادگاه پبروز میشود. پس از این پیروزیهای پیاپی، او که حالا به شهرت رسیده از شخصی به نام جان میلتون پیشنهادی فریبنده مبنی بر وکالت شرکتی در نیویورک را دریافت میکند. کوین پیشنهاد را قبول میکند و همراه با همسرش مریآن، به امید دستیابی به یک زندگی لوکس به منتهن نقل مکان میکنند. شرایط اما اصلا به گونهای که انتظار میرفت پیش نمیرود و افشای شخصیت واقعی جان میلتون اتفاقاتی را رقم میزند که برای همه شوکه کننده است.
آل پاچینو بازی در این نقش را 5 بار، به علت کلیشهای بودن آن، رد کرد. در نهایت کارگردان با نسخه بازنویسی شدهی فیلمنامه نزد پاچینو رفت. او اینبار با داستان ارتباط برقرار کرد اما احساس میکرد نمیتواند در این نقش بهترینش را به نمایش بگذارد و «شان کانری» و «رابرت ردفورد» را برای اجرای آن پیشنهاد داد. کیانو ریوز نیز به خاطر بازی درخشان خود در فیلم «سرعت» (Speed) برای این نقش انتخاب شد. او حاضر شد برای حضور در کنار آل پاچینو دستمزد کمتری دریافت کند تا تهیهکنندگان بتوانند با دستمزد پیشنهادی آل پاچینو موافقت کنند. در نهایت حضور این دو بازیگر توانمند کنار هم اتمسفر فوقالعادهای را رقم زد و منجر به ساخت یکی از بهترین فیلمهای آل پاچینو و همچنین کیانو ریوز شد.
4. سرپیکو (Serpico)
- کارگردان: سیدنی لومت
- بازیگران: آل پاچینو،کورنلا شارپ، آلبرت هندرسون
- تاریخ انتشار: 1973
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 90 از 100
- امتیاز IMDb به فیلم: 7.7 از 10
بر اساس یک داستان واقعی، «سرپیکو» سرگذشت فرانک سرپیکو (آل پاچینو)، یک افسر آرمانگرا و صادق ادارهی پلیس نیویورک را روایت میکند که بهعنوان یک پلیس تازهکار که رویای کارآگاه شدن را در سر دارد وارد دایرهی جنایی میشود و این آغازی است بر زندگی پرپیچوخم او. سرپیکو مدتی پس از آغاز به کارش فساد گستردهای را در نیروی پلیس کشف میکند و علیرغم مواجهه با مقاومت و تهدید افسران همکارش، همچنان متعهد به افشای حقیقت است. تلاش او برای افشای فساد درون سازمانی پلیس و مقابله با این واقعهی کثیف است که این کار برای او بسیار گران تمام میشود.
این فیلم مبارزات سرپیکو را در حین مبارزه با نیروهای داخلی و خارجی شرح میدهد و با نمایش تقابل او و نیروهای فاسد پلیس، معضلات اخلاقی پیش روی افسران مجری قانون و شجاعت لازم برای ایستادگی در برابر فساد نهادی را برجسته میکند. لومت دوست داشت با بازیگرانی کار کند که از دل مکتب «متد اکتینگ» بیرون آمدهاند و به همین خاطر به سراغ یکی از شاگردان بااستعداد «لی استراسبرگ» یعنی آل پاچینو برای ایفای نقش اصلی این فیلم رفت.
به احتمال فراوان ایفای نقش آل پاچینو در فیلم سرپیکو بهترین و محبوبترین نقشآفرینی او در سینما پس از مجموعهی «پدرخوانده» (Godfather) و فیلم «صورت زخمی» (Scarface) به شمار میرود. فیلمی که میتواند بهعنوان سکوی پرتاب آل پاچینو لقب بگیرد و بدون شک پس از گذشت تقریبا نیم دهه از اکران آن هنوز تاریخ مصرفی برای آن وجود ندارد. این فیلمِ نئو نوآر و جنایی درام یکی از تحسینشدهترین فیلمهای سینما تلقی میشود که تماشا کردنش برای تمام علاقمندان آل پاچینو واجب است. این فیلم در سال ۱۹۷۳ میلادی به تهیه کنندگی دینو دلارنتیس و مارتین برگمن توسط استودیو Artists Entertainment با بودجهای ۳ میلیون دلاری تولید و توانست با فروش ۲۹ میلیون دلاری یک فروش بسیار موفقیتآمیز را تجربه کند.
آل پاچینو برای نقشآفرینی در این فیلم نامزد کسب جایزهی اسکار در بخش بهترین بازیگر نقش اصلی مرد شد و خود فیلم نیز نامزد بهترین فیلم اقتباسی شده بود که درنهایت هیچکدام موفق به کسب این جایزه نشدند. «سرپیکو» چهارصد و هفتاد و هشتمین فیلمی است که منتقدان سینمایی معتقدند قبل از مرگ حتما باید به تماشای آن بنشینید.
این فیلم، علاوه بر اینکه یکی از کاراکترهای بهیاد ماندنی پاچینو را نمایش داد، مسیر فیلمسازی لومت را هم روشن نمود. لومت نشان داد که ساخت درام را بهخوبی میشناسد، نبرد عدالت و فساد را میتواند در حد کمال نشان دهد و بیننده را در تمام مدت فیلم همراه خود نگاه دارد.
پاچینو برای پیدا کردن نقش و شناخت لایههای زیرین شخصیت، برای مدتی سرپیکو را به خانهی خود دعوت کرد. یکبار از او پرسید: «چرا اینکار را کردی؟» و سرپیکو پاسخ داد: «خب، آل، واقعاً نمیدانم… چون، چون اگر من این کار را نمیکردم حالا هنگام شنیدن یک قطعهی موسیقی چطور آدمی بودم (چه حسی داشتم)؟!»
3. بعدازظهر سگی (Dog Day Afternoon)
- کارگردان: سیدنی لومت
- بازیگران: آل پاچینو، جان کازال، جیمز برادریک
- تاریخ انتشار: 1975
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 96 از 100
- امتیاز IMDb به فیلم: 8 از 10
«بعدازظهر سگی» (Dog Day Afternoon) یک فیلم درام نئو – نوآر و جنایی به کارگردانی سیدنی لومت است که آن را در سال 1975 کارگردانی کرده است. این فیلم که دومین همکاری آل پاچینو با لومت به حساب میآید اسکار بهترین فیلمنامهی غیراقتباسی را به دست آورد. داستان فیلم روایتی واقعی از سرقت یک بانک در محلهی بروکلین نیویورک در تاریخ 22 آگوست 1972 از سوی دو جوان عاصی با نامهای جان ویتویچ و سالواتوره ناتوراله است که در ادامه به یک بحران گروگانگیری تبدیل میشود.
این فیلم یکی دیگر از شاهکارهای سیدنی لومت است که پاچینو پس از حضور در قسمت اول «پدرخوانده» در آن حضور پیدا کرد. او نقش جوانی به نام «سانی وُرتزیک» را بازی میکند که برای خرج عمل جراحی معشوق خود دست به سرقت از بانک میزند. با این حال، سرقت به سرعت به یک وضعیت گروگانگیری تبدیل میشود و توجه رسانهها را به خود جلب میکند و سانی را در یک بنبست پرمخاطره و پرتنش با مجریان قانون قرار میدهد. درام دیگری از لومت که در محیط بستهی بانک رخ میدهد. «دوازده مرد خشمگین» (12 Angry Men) را که فراموش نکردهاید؟ با آشکار شدن موقعیت، انگیزهها و شخصیت پیچیدهی سانی به تدریج آشکار میشود و پاچینو تصویری استثنایی از یک ضدقهرمان متضاد و دلسوز را به نمایش میگذارد. لومت با این فیلم پس از 18 سال باز هم نامزد دریافت اسکار بهترین کارگردانی شد و باز هم آن را بهدست نیاورد. بازی درخشان آل پاچینو در نقش سانی آنقدر باورپذیر و جذاب است که ردهی چهارم 100 بازی برتر تاریخ سینما را در اختیار دارد.
هرچند آل پاچینو باز یک کاراکتر به یاد ماندنی را خلق کرد، اما برای شخص او و زندگی خصوصیاش دورهی بدی بود. چند وقت قبل، پاچینو در مصاحبهای عنوان کرد: «آنروزها در نوشیدن افراط میکردم و یک بار حتی میخواستم بازی در این فیلم را نیمهکاره رها کنم، اما با اصرار لومت و تهیه کنندهی فیلم منصرف شدم». فیلمبرداری «بعد از ظهر سگی» تنها 4 هفته طول کشید.
2. بوی خوش یک زن (Scent of a Woman)
- کارگردان: مارتن برست
- بازیگران: آل پاچینو،گابریله انوار، کریس اودانل، فیلیپ سیمور هافمن
- تاریخ انتشار: 1992
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: 85 از 100
- امتیاز IMDb به فیلم: 8.1 از 10
در سال 1992 مارتین برست فیلمی تحسین شده با اقتباس از اثری ایتالیایی به نام «بوی خوش زن» را کارگردانی کرد که بازی آل پاچینو در آن استانداردهای بازیگری را ارتقا داد. اجرای خارقالعادهی پاچینو در نقش یک سرهنگ بازنشستهی ارتش آمریکا، او را برای اولین بار برندهی جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد کرد و علاوه بر آن تمام جوایز مهم سینمایی آن سال را نیز به خودش اختصاص داد. نقشی که به شایستگی یکی از ماندگارترین نقشآفرینیهای تاریخ سینماست. گرچه افراد دیگری چون «استیون درف» و «لئونارد دیکاپریو» نیز برای نقش «چارلی سیمز» در نظر گرفته شده بودند، اما شانس با «کریس اودانل» یار بود و این نقش در نهایت به او رسید. آل پاچینو نیز برای حضور در این فیلم مردد بود و به توصیهی مدیر برنامههایش و از روی بیمیلی، نقش فرانک اسلید را قبول کرد. این نقش پیش از آل پاچینو به بازیگران دیگری از جمله «جک نیکلسون»، «هریسون فورد»، «داستین هافمن» و «جو پشی» پیشنهاد شده بود. آل پاچینو پیش از آغاز فیلمبرداری به مدرسهی مخصوص نابینایان میرفت تا برای بازی در این نقش آماده شده و نکات لازم را بیاموزد.
«بوی خوش زن» فیلمی در ستایش زندگی کردن و یافتن هدفی برای زندگی است. زندگی سطحی و بیهدف سرهنگ اسلید یا زندگی سخت و توام با تلاش چارلز، هریک آنقدر در دید بیننده اهمیت مییابند که کسی دلش نخواهد با تصمیمی غلط آن را بهم بریزند. آل پاچینو در این فیلم واقعا درخشش بیش از اندازهای دارد و همین، سطح بازی دیگر بازیگران را در نظر تماشاگر بسیار پایین میآورد. کریس ادانل میگوید که در تمام زمانهایی که کنار پاچینو بوده، همیشه ابهت و جدیت او باعث میشده دست و پایش را گم کند!
داستان فیلم ازین قرار است که یک دانشجوی کالج به نام چارلز سیمس که برای جبران هزینه تحصیل خود به دنبال کار میگردد و سرانجام شغل پرستاری آخر هفته از یک افسر نابینای ارتش آمریکا به نام سرهنگ فرانک اسلید با بازی آل پاچینو را به دست میآورد که از دنیا بریده و قصد خودکشی دارد. چارلز در مدرسه خود دچار مشکلی شده که اگر حل نشود منجر به اخراج او از مدرسه خواهد شد. در نهایت چارلز به کلنل اسلید کمک میکند تا از خودکشی رهایی یابد و کلنل نیز برای کمک به چارلز در مراسم کمیتهی انضباطی و بدون اطلاع قبلی حاضر میشود و سخنرانی افتخار آمیز او که شاید نقطهی اوج داستان نیز باشد، باعث میشود که کمیتهی انضباطی به نفع چارلز رای دهد.
به جرات میتوان گفت که تمام بار این اثر دراماتیک روی دوش آل پاچینو است و بازی شگفتانگیز او بدون شک برگ برندهی اصلی فیلم به حساب میآید. کمتر کاراکتری در یک فیلم به اندازهی او حس همذات پنداری مخاطب را برمیانگیزد و این از ناشی از هنر شناخت و پرورش نقش و اضافه کردن جزئیات حساب شده به آن توسط پاچینو است. او کاراکتر فرانک اسلید را که سرهنگی مغرور، بسیار گستاخ با ظاهری خشن و قلبی مهربان، با فلسفههای خاص و تعریفهای اختصاصی خودش از زندگی است را اضافه کردن عناصری متناقض بسیار به یاد ماندنی کرده است. به راستی اگر بازیگر دیگری این نقش را بازی کرده بود، فرانک اسلید تا امروز زنده میماند؟! یا سکانس نفسگیر رقص تانگو تا این حد اصیل و احساسبرانگیز از کار درمیآمد؟ فقط کافیست یکبار سخنرانی کوبندهی او در جلسهی کمیتهی انضباطی دانشگاه را بشنوید تا قدرت بیان و بازی با صدایش مو را بر تنتان سیخ کند.
پاچینو در آن سالی برای بازی در نقش سرهنگ اسلید برندهی اسکار شد که دنزل واشنگتن برای «مالکوم ایکس» (Malcolm X)، کلینت ایستوود برای «نابخشوده» (Unforgiven) و رابرت داونی جونیور برای «چاپلین» (Chaplin) نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر مرد بودند، و این بزرگی کار او را نشان میدهد. درخشش آل پاچینو در این فیلم به حدی خیرهکننده است که مطمئن باشیم هیچ اجحافی در حق دیگر نامزدها اتفاق نیفتاده.
1.سهگانهی پدرخوانده (The Godfather Trilogy)
- کارگردان: فرانسیس فورد کاپولا
- بازیگران: آل پاچینو، مارلون براندو، رابرت دنیرو، جیمز کان، جان کازال، اندی گارسیا
- تاریخ انتشار: قسمت اول: 1972، قسمت دوم: 1974، قسمت سوم: 1990
- امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: قسمت اول: 97 از 100، قسمت دوم: 96 از 100، قسمت سوم: 68 از 100
- امتیاز IMDb به فیلم: قسمت اول: 9.2 از 10، قسمت دوم: 9 از 10، قسمت سوم: 7.6 از 10
رتبهی اول در لیست بهترین فیلمهای آل پاچینو. آنقدر دربارهی این سهگانهی ستایس شده و جاودانه صحبت شده است که دیگر چیز تازهای برای ما باقی نمیماند. آل پاچینوی جوان در این اثر باشکوه نقش رویایی هر بازیگر مردی را بازی میکند که به قول خودش به مسیر بازیگری او هویتی تازه بخشید. بازی در نقش مایکل کورلئونه، پسر کوچکتر دون ویتو کورلئونهی بزرگ با اجرای ماندگار مارلون براندو، شهرتی را برای او به ارمغان آورد که هنوز هم بسیاری او را با این نقش میشناسند. آل پاچینو با اجرای باشکوه و منحصربهفردی که داشت هم دل منتقدان را به دست آورد و هم مردم و علاقهمندان به سینما را شیفتهی خودش کرد. به گونهای که هنوز هم به نقش آفرینی او و تصویرش روی پرده، در آثار سینمایی، تلویزیونی و حتی در شوهای کمدی ادای دین میشود. واقعا کدام نقشی را میشناسید که انقدر همهگیر باشد و مورد اقبال همه قرار گیرد؟
داستان به دههی چهل میلادی برمیگردد. ویتو کورلئونهی ایتالیایی، رئیس یک خانوادهی مافیایی قدرتمند ساکن آمریکاست. اگر خیلی خلاصه بخواهیم بگوییم، فیلم اول – که بهترین قسمت این سهگانه محسوب میشود – برشی از زندگی ویتو را تا زمان به قدرت رسیدن پسرش مایکل و انتصاب او به عنوان جانشین پدر محبوبش را میبینیم. فیلم دوم ضمن نشان دادن اتفاقات مهم زمان حال و آنچه مایکل از سر میگذراند، شامل فلشبکهای مهمی به جوانی ویتو کورلئونه و چگونگی قدرتمند شدن اوست و در فیلم سوم، خانوادهی کورلئونه در دههی هفتاد نمایش داده میشود. در طی این سه فیلم، گره و اتفاق ها و ماجراهای جنایی مهمی مطرح میشوند که مسیر قصه را با همان ریتم کند و آشنای کلاسیک، با همراهی آن موسیقی رازآلود مشهوری که «نینو روتا» ساخته، پیش میبرند.
در درام جنایی باشکوه فرانسیس فورد کاپولا، آل پاچینو، شخصیت مایکل کورلئونه، کوچکترین پسر ویتو کورلئونه، رئیس یک خانوادهی قدرتمند مافیایی برآمده از سیسیل را به تصویر میکشد. مایکل که در ابتدا از فعالیتهای خلاف قانون خانوادهاش دور بود، زمانی که پدرش توسط گنگسترهای رقیب هدف قرار میگیرد، به دنیای جنایات سازمان یافته کشیده میشود. همانطور که مایکل بیشتر درگیر میشود، از یک قهرمان جنگی با آرزوی یک زندگی آرام و معمولی به رئیس بیرحم و کاریزماتیک تبهکاران تبدیل میشود. این فیلم به موضوعاتی مانند وفاداری، قدرت و مصالحههای اخلاقی میپردازد که فرد برای حفظ و حراست از امپراتوری خانوادهاش انجام میدهد.
در دنبالهای که کاپولا سال 1974 بر «پدرخوانده» ساخت حماسهی خانوادهی کورلئونه ادامه دارد. آل پاچینو نقش خود را در نقش مایکل کورلئونه، که اکنون رئیس خانواده است با همان ابهت و کاریزما تکرار میکند، زیرا فیلم دو خط داستانی بهم پیوسته را به هم پیوند میزند. یکی تثبیت بیرحمانهی قدرت و گسترش تجارت خانوادگی مایکل را نمایش میدهد و دیگری زندگی پدرش ویتو کورلئونه (رابرت دنیرو) را در دوران جوانیو در حالی که او در شهر نیویورک به شهرت میرسد به تصویر میکشد. قسمت دوم «پدرخوانده» اکتشافی متقاعد کننده در مورد میراث خانوادهی کورلئونه و دنبالهای آبرومند بر شاهکار قسمت اول است که در بطن خود به قدرت، فساد و عواقب آن میپردازد.
آل پاچینو، در هر سه فیلم بینهایت دوست داشتنی است. تماشای سیر افزایش سن او از آن صورت نرم و جوان و سپس رسیدن به جاذبهی میانسالی و موهای جوگندمی و ظاهر شدن آن خطوط عمیق روی صورتش از جذابترین ویژگیهای این مجموعه فیلم است. دیگر بحث قدرت بازیگری فوقالعادهاش را نمیکنیم که توضیح واضحات است. مایکل در فیلم اول، از موجودی معصوم که از خانواده و آرمانهای موروثی آن فراری است، رفته رفته تبدیل به فردی قدرتطلب و حتی نمادی از شر میشود و این تغییرات چه در چهره، چه در بازی پاچینو کاملاً مشهودند؛ و البته که عشق مایکل به خانواده و تعهدش از ثابتترین ویژگیهای او هستند.
این فیلم به عنوان بهترین فیلم در لیست بهترین فیلمهای آل پاچینو ممکن بود اصلا وجود نداشته باشد. او نزدیک بود نقش را از دست بدهد چون مدیران استودیوی «پارامونت» فکر میکردند که بازیاش کسالتبار است. او اما چنان در قالب شخصیت مایکل جا افتاده که احساس میکنید واقعی است و روزی در خارج از لوکیشن فیلمبرداری با این شخصیت روبرو خواهید شد! کاپولا هم احتمالا بدون پاچینو، هرگز «پدرخوانده» را نمیساخت: « نخستین بار که کتاب ماریو پوزو را خواندم، صورت او جلوی چشمانم ظاهر شد. او برای من همیشه مایکل بود». او حالا یک ستارهی تمام عیار بود، با تمامی آن مسئولیتها و وقار و متانتی که ستاره بودن میطلبد و همین جایگاه کاملا به شخصیت مایکل در قسمت دوم میآمد که طی همان مدت، جایگاه خود را در دنیای سینما پیدا کرده بود.
منبع: GQ