10 راز که فقط خوانندگان کتابهای هری پاتر درباره ولدمورت میدانند
اگرچه مجموعه فیلمهای هری پاتر بدون شک مخاطبان گستردهای را مجذوب خود کرده است، اما فرصتهای بسیاری وجود دارد که این مجموعه برای کاوش در آن ها تلاشی نکرده است. یکی از این موارد، به تصویر کشیدن جهانی با پیچیدگیهای اخلاقی ظریفتر بود. با وجود این که برخی از اعضای گروه اسلیترین در نهایت رستگاری یافتند، شخصیت لرد تاریکی یا ولدمورت عمدتا بهعنوان شروری تکبعدی و سیاهوسفید باقی ماند.
با این حال، حتی با وجود این سادهسازی ظاهری، ولدمورت از عمق شگفتانگیزی برخوردار است که شایسته توجه است. متاسفانه، اقتباسهای سینمایی به دلیل محدودیت زمانی نتوانستند تمامی جنبههای پیشینه غنی او را به نمایش بگذارند و در برخی موارد حتی تغییراتی اساسی در این عناصر ایجاد کردند. در نتیجه، جزئیات کلیدی و مهمی درباره ولدمورت تنها برای خوانندگان کتابها آشکار شد و درک کاملی از این شخصیت پیچیده را برای طرفداران صرفا سینمایی دستنیافتنی ساخت. اما نگران نباشید ما در این مقاله قصد تمامی جوانب شخصیتی ولدمورت را که در کتابها عمق بیشتری دارد را بررسی کنیم تا شما طرفداران فیلمهای تخیلی شناخت کاملی از این شخصیت جذاب داشته باشید.
۱۰. ولدموت ابتدا میخواست یکی از استادان تدریس در هاگوارتز شود
او میخواست دفاع در برابر نیروهای تاریکی را به دانش آموزان آموزش دهد! بخش قابلتوجهی از کتاب (هری پاتر و شاهزاده دورگه) به کاوش در برخی از تاریکترین و تعیینکنندهترین خاطرات ولدمورت اختصاص دارد. این خاطرات، که با ظرافت روایت شدهاند، پنجرهای به دوران کودکی او، انگیزههای بنیادینش و حتی رابطه پیچیدهاش با آلبوس دامبلدور میگشایند. این روایتها نهتنها لایههای شخصیت ولدمورت را عیان میکنند، بلکه زمینهساز درک عمیقتری از مسیر تاریکی او میشوند.
در یکی از صحنههای کلیدی و تاثیرگذار، ولدمورت بهطرز غیرمنتظرهای نزد دامبلدور میرود تا درخواستی جسورانه مطرح کند: او خواستار تصدی پست استادی دفاع در برابر هنرهای تاریک در مدرسه هاگوارتز میشود. در نگاه نخست، ممکن است به نظر آید که ولدمورت هیچ دلبستگی خاصی به هاگوارتز ندارد، اما در حقیقت، این درخواست از نقشهای حسابشده سرچشمه میگیرد.
او قصد داشت از این جایگاه برای نفوذ بر ذهنهای جوان و تاثیرپذیر استفاده کند، دانشآموزان را به سمت فساد سوق دهد و پایههای ارتش مرگخواران خود را مستحکم سازد. اما دامبلدور، با درایت و بصیرت همیشگیاش، درخواست ولدمورت را رد میکند. این رد، نقطه عطفی سرنوشتساز است؛ ولدمورت که از ناکامی خشمگین شده، نفرینی مخوف بر این مقام مینهاند. از آن پس، هیچ استادی نتوانست بیش از یک سال در این پست دوام آورد.
۹. ولدموت به خاطر معجون عشق متولد شد
ولدمورت، تجسمی از شرارت و نفرت است که بهطرز عمیقی از درک و تجربه عشق ناتوان به نظر میرسد؛ گویی این ناتوانی، ریشه در ذات او دارد. تا حدی، این برداشت درست است؛ زیرا سرشت فاسد و ستمگر ولدمورت به شرایط غیرمعمول تولدش گره خورده است. او حاصل پیوندی بود که نه بر پایه عشق حقیقی، بلکه بر فریب و جادو شکل گرفت.
مادر ولدمورت، مروپ گانت، جادوگری تنها و درمانده بود که دلبسته تام ریدل، مردی ماگل، شد. اما مروپ به جای آن که با صداقت و شجاعت قلب او را به دست آورد، راهی تاریک را برگزید او با استفاده از معجون عشق، تام را وادار به عشقی ساختگی کرد. از این اتحاد مسموم، ولدمورت زاده شد. هنگامی که اثر معجون از بین رفت و تام ریدل از بند جادو رها شد، با نفرت و وحشت، همسر و فرزندش را ترک کرد و مروپ را با نوزادی که بعدها به لرد تاریکی بدل شد، تنها گذاشت.
این پیشینه تلخ و پیچیده، کلیدی برای فهم انگیزهها و سرشت ولدمورت است، اما فیلمها، شاید به دلیل محدودیت زمان یا انتخاب روایی، تقریباً بهطور کامل از پرداختن به این داستان عمیق و تأثیرگذار صرفنظر کردند. در نتیجه، لایههای پنهان شخصیت ولدمورت، که در کتابها با دقت ترسیم شده، برای مخاطبان سینما در هالهای از ابهام باقی ماند.
۸. ولدمورت عمویش را به قتل متهم کرد
ولدمورت، که بخش عمده زندگی خود را در انزوا و سختی یک یتیمخانه سپری کرد، هرگز پیوند واقعی با خانوادهاش را تجربه نکرد. درک این موضوع که چرا او نسبت به خویشاوندانی که هیچگاه در پی یافتنش برنیامدند، احساس نفرت و بیزاری داشت، چندان دشوار نیست. اما ولدمورت این خشم را به شکلی افراطی و هولناک بروز داد؛ او به جای آن که صرفا با آنها روبهرو شود یا از آنها دوری کند، تصمیمی قاطع و شوم گرفت نابودی کامل خانوادهاش.
او با بیرحمی تمام، خویشاوندان ماگل خود، از جمله پدرش، (تام ریدل) و پدربزرگ و مادربزرگش را به قتل رساند. ولدمورت نهتنها این جنایت را مرتکب شد؛ بلکه با زیرکی و خباثت، گناه آن را به گردن عمویش، مارولو گانت، انداخت. مارولو، که بیگناه بود، محکوم شد و باقی عمر خود را در زندان مخوف آزکابان سپری کرد. در این میان، ولدمورت حلقه خانوادگی عمویش را ربود؛ شی ای که بعدها به یکی از هورکراکسهای او تبدیل شد و نقشی کلیدی در نقشههای تاریکش ایفا کرد. این حلقه نهتنها نمادی از انتقامجویی او بود، بلکه دلیل عمیقتری برای استفاده از آن را در خود نهان داشت یعنی پیوندی با گذشتهای که او را شکل داده بود.
۷. ولدموت خیلی متفاوت تر از کتاب به نظر میرسید
اگر کسی صرفا به اقتباسهای سینمایی هری پاتر بسنده کند، تصوری خاص و تا حدی محدود از لرد تاریکی در ذهنش شکل میگیرد. در فیلمها، او چهرهای رنگپریده و غیرعادی دارد. بارزترین ویژگیاش فقدان بینی است ولی با این حال، در نگاه کلی، او مردی بهظاهر معمولی به نظر میرسد. بیمو بودن او شاید برجسته باشد، اما امری غیرمعمول نیست و لبهای تیرهاش تنها در تضاد با رنگپریدگی شبحگونش جلب توجه میکنند. این تصویر، هرچند بهیادماندنی است ولی تنها بخشی از واقعیت ولدمورت را به نمایش میگذارد.
اما در کتابها، توصیف ولدمورت بسیار غنیتر و متمایزتر است و او را به موجودی فراتر از انسان توصیف میکند. اندامهایش بلند، باریک و انعطافپذیر وصف شدهاند، گویی با ظرافتی غیرطبیعی طراحی شدهاند. بینی او، که در فیلمها صرفا غایب است، در کتاب به شکافهایی مارمانند تبدیل شده که بر وحشت و غیرانسانی بودنش تاکید دارد. چشمانش، با رنگ قرمز کمرنگ و حالتی گربهمانند، نگاهی نافذ و ترسناک به او میبخشند. این ویژگیها، در کنار رنگپریدگی و بیمویی، ولدمورت را به موجودی تبدیل میکنند که آشکارا از انسانیت فاصله گرفته و یک شیطان به تمام معنا است.
۶. ولدمورت و هری پاتر از لحاظ ژنتیک باهم مرتبط بودند
جهان جادویی خلقشده در مجموعه هری پاتر، هرچند مسحورکننده است ولی گستردگی بیحد و حصری ندارد. در این دنیا، شخصیتها اغلب یکدیگر را میشناسند و بخشهایی از جهان که فراتر از دایره نزدیک به هری قرار دارند، چندان توسعه نیافته و به آنها بهایی پرداخته نشده است. این محدودیت، به کمبود خانوادههای جادویی منجر شده است؛ بهگونهای که حفظ و تداوم خطوط خونی جادوگران چالشبرانگیز مینماید. در این میان، نکتهای شگفتانگیز و نادیدهگرفتهشدهای پدیدار میشود و آن هم این که هری پاتر و ولدمورت، که بهعنوان دشمنانی آشتیناپذیر شناخته میشوند، در واقع ریشهای خانوادگی مشترک دارند و هم خون هستند.
هر دوی آنها از نوادگان خاندان باستانی و اسرارآمیز پورل هستند که سرنوشتشان با سه برادر افسانهای این خاندان گره خورده است. هری وارث شنل نامرئی ایگنوتوس پورل شد؛ میراثی که از نسلی به نسل دیگر منتقل گشت و به او قدرتی بینظیر بخشید. در مقابل، لرد تاریکی سنگ رستاخیز را از آن خود کرد؛ شیای که نهتنها به گذشته خانوادگیاش پیوند داشت، بلکه در جاهطلبیهای تاریکش نیز نقشی کلیدی ایفا نمود. این ارتباط خونی، که در تضاد با دشمنی عمیقشان قرار دارد لایهای پیچیده به رابطه آنها میافزاید؛ لایهای که نشاندهنده عمق و ظرافت پیوندهای ناگسستنی در جهان جادوگران است.
۵. ولدمورت یک مرگ عادی مثل سایر افراد داشت و گرد و غبار تبدیل نشد
در مجوعه فیلمهای سینمایی هری پاتر، مرگ ولدمورت به شکلی نمایشی و جادویی به تصویر کشیده شده است او در لحظه نابودیاش به غباری پراکنده تبدیل میشود و سپس در خلا فرو میرود. از لرد تاریکی، که زمانی در پی عظمت و جاودانگی بود، چیزی جز میراثی از شکست و تباهی برجای نمیماند. ولدمورت، که آرزو داشت به اربابی فراتر از تصوراتش بدل شود، در نهایت به خاطرهای تلخ و فراموششده سپرده شد؛ پایانی که انگار با جلوههای بصری باشکوه فیلم تکمیل شد.
اما در کتابها، مرگ لرد تاریکی روایتی کاملا متفاوت و بهمراتب زمینیتر دارد. او نه با شکوه جادویی، بلکه همچون انسانی معمولی جان میسپارد. بدنش متلاشی نمیشود و به غبار بدل نمیگردد؛ بلکه او ساده و بیهیاهو بر زمین میافتد و به جسدی سرد در دل شب تبدیل میشود. کتابها هرگز بهطور دقیق روشن نمیکنند که پس از نبرد سرنوشتساز هاگوارتز چه بر سر جسم ولدمورت آمد، اما همین حضور جسمانی او گواهی بر پوچی نقشههای بلندپروازانهاش بود.
او که تمام عمر در جستوجوی جاودانگی بود و با خلق هورکراکسها خود را به زندگی ابدی وعده داده بود، چندین دهه زودتر از آن چه طبیعت مقدر کرده بود، از پای درآمد. این سرنوشت، با طنزی گزنده و در عین حال عادلانه، او را به سرانجامی رساند که شایستهاش بود. مرگ انسانی و ساده ولدمورت، برخلاف نمایش پرزرقوبرق فیلمها، تلخی این حقیقت را دوچندان کرد آن که برای همیشه زیستن تقلا میکرد، در نهایت نهتنها جاودانه نشد، بلکه زودتر از موعد به پایان خط رسید.
۴. دامبلدور بسیار قوی تر از ولدمورت بود
در فیلمهای هری پاتر، نبرد میان دامبلدور و لرد تاریکی بهگونهای به تصویر کشیده شده که دامبلدور را در موضعی شکننده و تحت فشار نشان میدهد. در برابر قدرت عظیم و بیرحمانه ولدمورت، جادوگر سالخورده گویی با حریفی هموزن خود روبهرو شده است. دامبلدور در این صحنهها بهسختی برای حفظ جان خود و محافظت از هری تلاش میکند و بیشتر زمان مبارزه را در حال دفاع و مقاومت سپری میکند؛ تصویری که او را آسیبپذیر و در تنگنا جلوه میدهد.
اما در کتابها، این رویارویی روایتی کاملا متفاوت دارد و دامبلدور را بهعنوان جادوگری قدرتمندتر و مسلطتر به نمایش میگذارد. هرچند لرد تاریکی با بیرحمی و خشم خود میدان را پر میکند اما دامبلدور با خلاقیت و مهارتش برتری مییابد. او با هوشمندی مجسمهها را به پرواز درمیآورد تا سپری برای هری بسازد، در حالی که همزمان با آرامش و تسلط کامل، نبرد را هدایت میکند. این عملکرد نهتنها قدرت جادویی دامبلدور را آشکار میسازد، بلکه بهوضوح نشان میدهد چرا ولدمورت، با تمام عظمت و ترسناکیاش، از این مرد هراس داشت.
فیلمها، متاسفانه، این برتری و شکوه دامبلدور را بهخوبی منتقل نکردند و تصویری مخدوش از او ارائه دادند؛ تصویری که از عمق و عظمت واقعیاش در برابر ولدمورت کاست و نتوانست حق مطلب را درباره این رویارویی سرنوشتساز ادا کند.
۳. ولدمورت در یک مغازه عتیقه فروشی کار میکرد
پس از آن که تام ریدل تحصیل خود را در هاگوارتز به پایان رساند، شاید تصور شود که او بیدرنگ به سوی زندگی تاریک مرگخواری گام برداشت. اما برخلاف این انتظار، کسی که بعدها به لرد ولدمورت بدل شد، مسیری غیرمنتظره را برگزید. او بهجای آن که فورا به ساختن فرقهای برای خود بپردازد، شغلی شگفتانگیز و بهظاهر ساده را پذیرفت:کارمندی در مغازه عتیقهفروشی بورگین و برکس، واقع در کوچه ناکتورن.
تام ریدل در این نقش، با اشیای باستانی و جادویی سر و کار داشت و با زیرکی و جاهطلبی، از این فرصت برای تقویت قدرت خود بهره برد. این دوره از زندگی ولدمورت، که کمتر مورد توجه قرار گرفته، کلید فهم چگونگی دستیابی او به برخی از مهمترین مصنوعات جادویی را در خود نهان دارد؛ اشیایی که بعدها به هورکراکسهای او تبدیل شدند. او در پوشش یک کارمند ساده، با دقت و مخفیانه، لاک اسلیترین و جام هلگا هافلپاف را به سرقت برد و پایههای نقشههای شوم خود را مستحکم کرد.
با این حال، این بخش کلیدی از زندگی ولدمورت، که لایههایی از انگیزهها و روشهای او را روشن میکند، بهطور کامل از فیلمها حذف شد. سازندگان فیلم ظاهراً علاقهای به کاوش در معنا و ریشههای هورکراکسها یا چگونگی بهدستآمدن آنها نداشتند و بدین ترتیب، این فصل جذاب و تعیینکننده از داستان او برای مخاطبان سینما ناگفته باقی ماند.
۲. ولدمورت یک جن معصوم را متهم به قتل کرد
الفهای خانگی در دنیای هری پاتر از غمانگیزترین موجوداتاند؛ آنها هواداران اندکی دارند، آیندهای تاریک پیش رو دارند و هیچ امیدی به رهایی از بند بردگیشان نیست. با این حال، در جهانی که این موجودات کوچک در رنج و سختی زندگی میکنند، لرد تاریکی هیچ رحمی به آنها نشان نداد. او بارها و بارها الفها را آزار داد و از عذابشان لذت برد. در این میان، هوکی، الف خانگی یکی از بدترین سرنوشت را پیدا کرد.
هوکی که خدمتکار هپسیبا اسمیت، یک جادوگر ثروتمند بود، موجودی وفادار و مهربان بود. اما این وفاداری برایش جز درد و اندوه چیزی به ارمغان نیاورد. روزی تام ریدل، که بعدها به ولدمورت تبدیل شد، هپسیبا را به قتل رساند تا لاک اسلیترین و جام هلگا هافلپاف را بدزدد؛ اشیایی که بهخاطر ارزش تاریخیشان او را مجذوب خود کرده بودند. اما ریدل، که نمیخواست عواقب این جنایت را بپذیرد، نقشهای شوم کشید.
او با جادو، خاطرات هوکی را دستکاری کرد و او را وادار ساخت که باور کند به اشتباه اربابش را مسموم کرده است. هوکی بیچاره، قربانی این فریب، گناهی را به دوش کشید که هرگز مرتکبش نشده بود. او نهتنها شاهد قتل اربابش بود، بلکه بهخاطر جرمی که ریدل انجام داده بود، سرزنش شد و تا پایان عمرش در این توهم تلخ زیست. عدالت هرگز برای هوکی اجرا نشد؛ او پیش از آنکه دنیای جادوگران بیگناهیاش را دریابد، از دنیا رفت.
۱. پدربزرگ ولدمورت به شدت بد اخلاق بود
هری پاتر تنها کسی نبود که با خانوادهای سختگیر و نامهربان بزرگ شد؛ مروپ گانت، مادر ولدمورت، نیز سرنوشتی مشابه داشت. مروپ در کودکی استعداد جادویی چندانی از خود نشان نداد، و این در خانوادهای که به پاکی خون افتخار میکردند، به معنای تحمل آزار و اذیت مداوم بود. پدرش، مارولو گانت، او را بیرحمانه مورد توهین و حتی خشونت فیزیکی قرار میداد. وقتی فهمید که مروپ دلباختهی یک ماگل شده، خشمش حد و مرزی نداشت؛ او نهتنها قصد کشتن مروپ را کرد، بلکه در این جریان به یکی از مأموران وزارت سحر و جادو حمله کرد و به همین خاطر به زندان آزکابان فرستاده شد.
خشونت، بخشی جدانشدنی از پیشینه خانوادگی ولدمورت بود. حتی پیش از آن که لرد تاریکی خویشاوندان ماگل خود را نابود کند، درگیریها و آزارهای خانوادگی سایهای تاریک بر زندگیاش انداخته بود. این فضای پر از نفرت و بیرحمی، مروپ را به سمت تصمیمی ناامیدانه سوق داد او با استفاده از معجون عشق، تام ریدل پدر را فریب داد تا با او بماند. مروپ که از محبت محروم شده بود، عشق را در هر شکلی که میتوانست پذیرفت، حتی اگر ساختگی بود. این لحظه، نگاهی نادر به زندگی ولدمورت را نشان میدهد که میتواند اندکی همدلی برانگیزد.
او در خانوادهای بزرگ شد که از همان ابتدا او را برای شکست و تاریکی آماده کرده بود. اما این داستان تلخ و عمیق تنها در کتابها روایت شده و فیلمهای هری پاتر بهکلی آن را کنار گذاشتند؛ در نتیجه، مخاطبان سینما هرگز این بخش از ریشههای ولدمورت را درک نکردند.
سخن آخر
ولدمورت در فیلمها بهعنوان شروری تکبعدی و ترسناک به تصویر کشیده شده، اما کتابها او را شخصیتی چندلایه و پیچیده نشان میدهند. از تولدش تحت تأثیر معجون عشق گرفته تا نفرتش از خانواده، کارهایش در جوانی، و حتی مرگ انسانیاش، این رازها عمق بیشتری به او میبخشند. خوانندگان کتابها میدانند که لرد تاریکی نهتنها یک هیولا، بلکه نتیجه انتخابها، شرایط و جاهطلبیهایش بود. این تفاوت میان کتاب و فیلم، یادآوری میکند که گاهی جزئیات پنهان در صفحات، کلید فهم واقعی یک داستان هستند.
منبع: CBR