نقد فیلم علمی تخیلی میکی ۱۷ (Mickey 17)

هم‌زیستی با مرگ

فیلم میکی ۱۷ (Mickey 17)، جدیدترین اثر بونگ جون-هو، فیلم‌ساز صاحب‌سبک کره‌ای که با فیلم «انگل» به شهرت زیادی دست یافت، فیلمی است علمی-تخیلی اما آرام، استعاری اما سرراست. فیلمی که در عین حال که درباره‌ جاودانگی است، با ستایش مرگ پایان می‌یابد. «میکی ۱۷» با بازی رابرت پتینسون که اقتباسی آزاد از رمانی به قلم ادوارد اشتن است (رمان اشتن «میکی ۷» نام دارد و سال ۲۰۲۲ منتشر شده است)، بیش از آن‌که به‌دنبال پاسخ به پرسش‌های پیچیده‌ی علمی باشد، به بازتاب تنهایی، هویت، و چرایی بودن در دل نظامی استعماری و سرمایه‌سالار می‌پردازد. «میکی ۱۷» بیش از آنکه فیلمی علمی تخیلی باشد، فیلمی درباره‌ی انسان است. انسانی که با وجود تکرار شدن، همچنان تنهاست.

مشخصات فیلم میکی ۱۷
کارگردان بونگ جون-هو
نویسنده بونگ جون-هو
بازیگران رابرت پتینسون، نائومی آکی، مارک رافلو
تاریخ انتشار ۲۰۲۵

تناسخ در سایه‌ سرمایه‌داری

فیلم علمی تخیلی میکی ۱۷

در جهان «میکی ۱۷» ، میکی، شخصیت اصلی داستان، نه یک قهرمان نجات‌بخش است و نه یک انسان استثنایی. او تنها یک گزینه «قابل‌جایگزین» است؛ کسی که پس از هر مرگ، با حافظه‌ای نسبتا مشابه و بدنی جدید، بازتولید می‌شود تا همچنان در خدمت ماموریتی بی‌رحمانه روی سیاره‌ای ناشناخته باقی بماند. همین موقعیت ساده، بستری غنی برای نقد استعمار، بهره‌کشی، و سرمایه‌داری نوین فراهم می‌کند. میکی، کارگری ابدی است که بودن‌اش تنها زمانی معنا می‌یابد که بمیرد تا نسخه‌ی بعدی‌اش جای او را بگیرد.

بونگ جون-هو در فیلم‌های پیشین خود، از «انگل» گرفته تا «برف‌شکن»، همواره دغدغه‌ی نظام‌های طبقاتی و شکاف‌های اجتماعی را دنبال کرده است. در «میکی ۱۷»  نیز این دغدغه همچنان برقرار است، اما این بار در قالبی فلسفی‌تر و انتزاعی‌تر. «میکی‌ ۱۷» استعاره‌ای است از وضع انسان معاصر که در چرخ‌دنده‌های یک نظام بزرگ‌تر، فراموش‌ می‌شود و به شکلی بی‌ارزش می‌میرد تا باز هم همان جایگاه را اشغال کند. میکی هرگز به معنای واقعی کلمه نمی‌تواند خود را از چرخه‌ی بی‌پایان مرگ و تولد مجدد برهاند، چرا که این دستگاه عظیم، بودن او را در «قابل‌جایگزین بودن» معنا می‌کند.

اما شاید مهم‌ترین پرسش فیلم نه درباره‌ مرگ، بلکه درباره‌ی هویت است. در این زمینه، «میکی ۱۷» ما را با پرسش‌های فلسفی جدی مواجه می‌کند. وقتی هر نسخه‌ی جدید از میکی همان خاطرات قبلی را دارد، آیا او همان آدم قبلی است؟ اگر چند میکی به‌طور هم‌زمان وجود داشته باشند، کدام یک «واقعی‌تر» است؟ بونگ این پرسش‌ها را مستقیم مطرح نمی‌کند، بلکه با ساختن فضایی آرام، گاهی طنزآمیز، و گاهی به شدت اندوهناک، مخاطب را وادار به تامل در آن‌ها می‌کند.

در لحظاتی که دو میکی با یکدیگر گفت‌وگو می‌کنند، فیلم از فضاهای کلاسیک ژانر علمی‌تخیلی فاصله می‌گیرد و وارد قلمرو فلسفه‌ هستی‌گرایانه (اگزیستانسیالیستی) می‌شود. هویت نه به‌واسطه‌ بدن تعریف می‌شود و نه به واسطه‌ حافظه، بلکه از دل رابطه‌ای تعریف می‌شود که فرد با خود، با دیگران، و با جایگاهش در جهان دارد. وقتی میکی متوجه می‌شود که صرفا یک ابزار است، دیگر بدن یا ذهنش نمی‌توانند مبنای هویتش باشد.

تنهایی و عشق

در دل این فضای سرد و بی‌اعتماد، شخصیت ناشا با بازی نائومی آکی حضوری کلیدی دارد. رابطه‌ی میان میکی و ناشا نه تنها جنبه‌ای انسانی به فیلم می‌دهد، بلکه نقطه‌ی تلاقی اصلی میان هویت و احساس است. آیا عشق میان دو نسخه‌ی متفاوت از یک نفر، واقعاً عشق است؟ آیا میل به دوست‌داشته‌شدن، فراتر از تکرارهای بی‌پایان، می‌تواند معنا بیابد؟

فیلم با رگه‌هایی از طنز و حتی طعنه این رابطه را به تصویر می‌کشد، اما همیشه تلاش می‌کند با نگاهی همدلی برانگیز تنهایی میکی را مورد توجه قرار دهد. سکوت‌های طولانی، قاب‌بندی‌های بسته، و یک موسیقی همراه کننده بسیار خوب، همه در خدمت ساختن یک جهان بی‌پناه هستند. جهانی که در آن، حتی عشق هم نمی‌تواند نسخه‌ای اصیل داشته باشد.

موقعیت داستانی ساده «میکی ۱۷»، بستری غنی برای نقد استعمار، بهره‌کشی، و سرمایه‌داری نوین فراهم می‌کند. میکی، کارگری ابدی است که بودن‌اش تنها زمانی معنا می‌یابد که بمیرد تا نسخه‌ی بعدی‌اش جای او را بگیرد.

یکی از نقاط قوت فیلم «میکی ۱۷» ، سبک کارگردانی بونگ جون-هو است که به‌شکلی شگفت‌انگیز با فضای روایت تطابق دارد. قاب‌های منظم، رنگ‌های سرد، و طراحی صحنه‌ای که یادآور فیلم‌های علمی‌تخیلی کلاسیک چون «بیگانه» و  «تی‌اچ‌اکس ۱۱۳۸» است، فضای یکنواخت و خالی از حیات سیاره جهان داستانی فیلم را برجسته می‌کنند. بونگ جون-هو به‌جای آن‌که مخاطب را با جلوه‌های ویژه‌ شلوغ بمباران کند، با حذف، ایجاز، و سکوت، جهانی تهی را پیش چشم‌مان می‌گذارد. این انتخاب، اگرچه جسورانه و هنرمندانه است، اما بعضی وقت‌ها هم موجب فاصله‌گرفتن مخاطب از جنبه عاطفی روایت می‌شود.

بازی رابرت پتینسون نیز با سبک مینیمالیستی فیلم هماهنگ است. او در نقش میکی، نه قهرمان است و نه ضدقهرمان. نگاه‌های خیره، لبخندهای محو، و حرکات کنترل‌شده، همگی در خدمت ساختن شخصیتی هستند که خودش را به درستی نمی‌شناسد. با این حال، همین سبک بازی ممکن است برای برخی مخاطبان خسته‌کننده یا سرد تلقی شود. مسیری که رابرت پتنیسون از مجموعه فیلم‌های «گرگ‌ومیش» تا به این‌جا طی کرده است، رشک‌برانگیز است و هر فیلم‌بازی را به تحسین وا می‌دارد.

ضعف‌های روایی و پیچیدگی‌های ناتمام

میکی ۱۷

اگرچه در بحث فرمی، «میکی ۱۷» اثری منسجم و خلاقانه است، اما در سطح روایت، آن کمال دیده نمی‌شود. فیلم، بسیاری از ایده‌های خود را مطرح می‌کند اما در ادامه آن‌ها را رها می‌سازد، یا بدون نتیجه‌گیری مشخص نیمه‌کاره می‌گذارد. به‌عنوان مثال، تقابل میان نسخه‌های مختلف میکی، یا اندیشه‌های فلسفی درباره هویت، در نیمه‌ی دوم فیلم به حاشیه می‌رود و جای خود را به یک داستان نسبتا قابل‌پیش‌بینی درباره‌ی شورش و استقلال می‌دهد.

همچنین فیلم در استفاده از عناصر علمی‌تخیلی، کمی بی‌دقت عمل می‌کند. بسیاری از جزئیات مختلف، از فیزیک سیاره و شرایط زیستی آن گرفته تا نحوه‌ی بازتولید بدن‌ها، بدون توضیح رها می‌شوند. شاید بتوان گفت که بونگ جون-هو به‌درستی این جزئیات را بی‌اهمیت در نظر گرفته است و تمرکز خود را بر مضمون‌ها گذاشته است، اما همین حذف باعث می‌شود که فیلم برای مخاطبانی که انتظار روایتی باورپذیر و دقیق دارند، اندکی ناقص به‌نظر برسد.

یک مشکل دیگر فیلم این است که تلاش می‌کند چند هندوانه را با هم بردارد. فیلم سرشار از پیام‌های فلسفی، اجتماعی و سیاسی مختلف است. از نگاه فلسفی به مرگ گرفته تا اختلاف طبقاتی و جایگاه انسان در طبیعت، پیامدهای استعمار و حتی نبردهای حزبی بر سر رسیدن به قدرت (شخصیت کنت مارشال با بازی مارک رافلو، شباهت زیادی با دونالد ترامپ دارد! این مساله به ویژگی در نحوه صحبت کردن او بیشتر دیده می‌شود)، «میکی ۱۷» تلاش می‌کند تمام این مفاهیم را در دل خود جای دهد. البته بونگ جون-هو در فیلم‌های قبلی خود، مخصوصا «انگل»، نشان داده بود که دغدغه‌های سوسیالیستی مهمی دارد و تلاش می‌کند در آثار خود آن‌ها را مطرح کند، اما می‌شد این پیام‌ها و مفاهیم را به شکلی ظریف‌تر و پنهان‌تر مطرح کرد تا این‌قدر گل‌درشت نباشند!

فیلم در پایان و به شکلی طعنه‌آمیز، مرگ را نه نقطه‌ی پایان، که تنها امکان رهایی معرفی می‌کند. میکی، پس از مواجهه با خودهای تکراری، پس از تجربه‌ی عشق و دروغ، پس از درک پوچی جایگاهش در نظم موجود، سرانجام درمی‌یابد که رهایی نه در ادامه دادن، بلکه در پایان یافتن است. همین نگاه، فیلم را به اثری تلخ و در عین حال رستگاری‌بخش بدل می‌سازد؛ فیلمی که در ستایش پایان است.

بونگ جون-هو، با بهره‌گیری از ساختاری ساده اما سرشار از معنا، و بازی‌هایی کنترل‌شده و تأمل‌برانگیز، بار دیگر نشان می‌دهد که چگونه می‌توان از دل گونه علمی‌تخیلی، به فلسفه، جامعه، و روان انسان پرداخت. اگرچه «میکی ۱۷»  ممکن است برای برخی مخاطبان سرد یا کند به‌نظر برسد، اما در لایه‌های زیرین خود، فیلمی است غنی، تامل‌برانگیز، و بی‌نهایت انسانی. 

نقاط قوت: 

  • پرمحتوا و عمیق
  • کارگردانی و بازی‌های خوب

نقاط ضعف: 

  • پیچیدگی بیش از حد
  • ضعف‌های روایی

امتیاز فیلم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
تماشای رایگان ×