فیلم به فیلم با مجموعه ماموریت غیرممکن (Mission: Impossible)
سی سال خاطره
آنطور که تام کروز و بقیه عوامل مجموعه فیلمهای ماموریت غیرممکن (Mission Impossible) اعلام کردهاند، هشتمین فیلم این مجموعه با نام «تسویه حساب نهایی» که سال ۲۰۲۵ اکران میشود، آخرین قسمت این مجموعه فیلمهای اکشن جاسوسی با بازی تام کروز است. دل کندن از مجموعهای که حدود سی سال پیش به دنیای سینما معرفی شد، کار سادهای نیست. دیگر عادت کرده بودیم هر چند سال یکبار، مامور ویژه ایتن هانت را در یک ماجراجویی تازه ببینیم. البته خوشبختانه خیلی روی قولهای هالیوودیها نباید حساب کرد، هیچ بعید نیست چند سال بعد، دوباره تام کروز و تهیهکنندگانش هوس ساخت یک دنباله دیگر به سرشان بزند. ولی حال که با «تسویهحساب نهایی» قرار است با این مجموعه خداحافظی کنیم، فرصت خوبی فراهم شده که وارد یک تونل زمان سی ساله و نوستالژیک شویم و فیلم به فیلم، این مجموعه دوست داشتنی را مورد بررسی قرار دهیم.
۱. ماموریت غیرممکن (Mission: Impossible – 1996)
اولین قسمت فیلمهای «ماموریت غیرممکن» در سال ۱۹۹۶، با کارگردانی برایان دیپالما ساخته شد. این فیلم در اصل ادامه یک سریال تلویزیونی به همین نام بود که در سال ۱۹۶۶ ساخته شد و محبوبیت زیادی داشت. اولین قسمت «ماموریت غیرممکن» داستان یک مامور سازمان سیا به نام ایتن هانت (با بازی تام کروز) است که به پراگ فرستاده میشود تا از نشت یک سری اطلاعات فوق محرمانه جلوگیری کند. اما به یکباره تمام نیروهای خود را از دست میدهد و متوجه میشود که ابعاد این ماجرا، فراتر از حد تصور اوست و حتی شاید پای نیروهای خرابکار داخلی هم در میان باشد.
الان که به سراغ اولین فیلم «ماموریت غیرممکن» میرویم، به سختی میتوانیم باور کنیم که این تریلر جاسوسی آرام و پرطمانینه برایان دیپالما، چند دهه بعد به فیلمهای اکشن پرزرق و برق امروزی تبدیل میشود. فیلم دیپالما تمرکز خود را روی پیچیدگی روابط و شخصیتها در دنیای مرموز سیاست میگذارد. ایتن هانت تنها یک مامور باهوش معمولی است و آنطور که در فیلمهای بعدی این مجموعه میبینیم، هنوز یک ابرقهرمان بزن بهادر نشده است. برای این که بیشتر به میزان تفاوت این فیلم با فیلمهای بعدی این مجموعه پی ببرید، بد نیست بدانید که «ماموریت غیرممکن ۱» تنها فیلم از این مجموعه است که در آن، ایتن هانت حتی یک گلوله شلیک نمیکند!
درست است که فیلمهای «ماموریت غیرممکن» بعدا از فیلم اول خود فاصله زیادی گرفتند، ولی خیلی از سنتهای همیشگی مجموعه فیلمهای «ماموریت غیرممکن»، در این قسمت بنا نهاده شد. مثلا حضور همیشگی یک همکار زن جذاب در کنار ایتن هانت، یا تیم همیشگی هانت که در ماموریتها او را همراهی میکنند. همچنین خیلی از مضمونهای اصلی فیلمهای «ماموریت غیرممکن» هم در این قسمت اولین بار دیده میشود. مثلا خیانت و بیاعتمادی که ایتن در این فیلم تجربه میکند، جای ثابتی در تمام فیلمهای بعدی باز میکند. همچون خیلی از فیلمهای اکشن جاسوسی، هانت به یکباره متوجه میشود که مورد خیانت قرار گرفته است و سازمانی که فروتنانه در آن خدمت میکرده است، با فساد و نفوذ زیادی مواجه است. او هم همچون مامورانی چون جیسون بورن، متوجه میشود که چارهای از جز ایستادگی در برابر دستگاه عریض و طویل سازمان اطلاعاتی ندارد و باید به تنهایی مشکلات را حل کند و به نجات دنیا بپردازد.
همچنین همچون تمام فیلمهای «ماموریت غیرممکن»، در قسمت اول هم فناوری روز و استفاده از تجهیزات پیشرفته اهمیت بسیار زیادی دارد. مخصوصا مساله تغییر چهره و استفاده از ماسکهای پیشرفته، یکی از ابزارهای مهمی است که هانت در این ماموریت در اختیار دارد. حالا که با ۳۰ سال فاصله به تجهیزات استفاده شده در این فیلم نگاه میکنیم، ناخواسته دچار حیرت میشویم. استفاده از لپتاپ و کامپیوتر و تجهیزات مدرن برای فیلمی که داستانش در اواسط دهه ۱۹۹۰ میگذرد، کمی غیرقابل باور است. معلوم نیست واقعا این تجهیزات در آن زمان جزو ابزارهای کاربردی مردم عادی بودند (چیزی که بیل گیتس در آن زمان رویایش را داشت)، یا تنها ابزارهایی مخصوص ماموران مخفی سیا بودهاند!
قسمت اول «ماموریت غیرممکن» پر از صحنههای ماندگار و تماشایی است. مهمترین صحنه فیلم که حالا دیگر جایگاه کلاسیکی پیدا کرده است، صحنه نفوذ ایتن به اتاق فوق امنیتی سازمان سیا برای تصاحب فلاپی دیسک حاوی اسامی جاسوسان این سازمان در اروپا است. این اتاق مملو از تجهیزات امنیتی مختلف همچون حساسیت به صدا، حرارت و … است و ایتن تنها یک راه برای ورود به آن دارد، ورود از دستگاه تهویه اتاق که در بالا قرار دارد، بدون برخورد با زمین! به لطف کارگردانی درخشان دیپالما و بازی عالی تام کروز، این صحنه حالا دیگر به یکی از صحنههای درخشان تاریخ سینما تبدیل شده است. نکته جالب در مورد این صحنه این است که تام کروز برای اجرای آن مشکل داشت و مرتب سرش به زمین برخورد میکرد (بله، آن زمان هم تمام صحنهها را خودش بازی میکرد)، دست آخر متوجه شد که اگر چند سکه در کفشهایش قرار دهد، می تواند تعادل خودش را حفظ کند! صحنه پایانی تعقیب و گریز بالگرد و قطار هم که حتی به تونل هم کشیده میشود، از دیگر صحنههای تماشایی و ماندگار فیلم است.
در مجموع، قسمت اول «ماموریت غیرممکن» یک سنگبنای محکم برای یکی از موفقترین مجموعه فیمهای تاریخ سینما میشود. به لطف کارگردانی برایان دیپالما، بازی تام کروز، فیلمنامه قوی و البته تیم بازیگران بسیار دوست داشتنی، «ماموریت غیرممکن ۱» یک نقطه شروع عالی برای این مجموعه فیلمها شد. مهمترین ویژگی فیلم این است که حتی اگر به صورت مجزا و خارج از این مجموعه به آن نگاه کنیم، همچنان با یک فیلم جاسوسی مستقل و خوشساخت طرف هستیم که یک داستان عالی با شخصیتهای دوست داشتنی را به خوبی معرفی میکند و به درستی به انتها میرساند.
قسمت اول «ماموریت غیرممکن» مورد تحسین نسبی منتقدان قرار گرفت. اما از همه شوکهکنندهتر، استقبال بینظیر مخاطبان بود. فیلم که تنها با بودجهای ۸۰ میلیون دلاری ساخته شده بود، در نهایت ۴۵۷ میلیون دلار فروش کرد و سود کلانی را روانه جیبهای تهیهکنندگان خود کرد. همین فروش عالی باعث شد که بلافاصله زمزمههای ساخت یک دنباله برای این فیلم دوست داشتنی به گوش برسد.
۲. ماموریت غیرممکن ۲ (Mission: Impossible II – 2000)
دومین قسمت از مجموعه فیلمهای «ماموریت: غیرممکن» در سال ۲۰۰۰ با کارگردانی جان وو و بازی تام کروز روی پرده رفت. فیلمی که از همان ابتدا نوید یک اکشن پرفروش دیگر را میداد؛ با بودجهای حدود ۱۲۵ میلیون دلار تولید شد و با فروشی بالغ بر ۵۴۶ میلیون دلار، در صدر جدول فروش جهانی قرار گرفت. فیلم دوباره مجموعهای بازیگران درجه یک را کنار خود جمع کرده بود (از خود تام کروز گرفته تا تندی نیوتن و برندن گلیسون و آنتونی هاپکینز). این بار جان وو افسانهای کارگردانی کار را بر عهده گرفته بود. انتخاب جان وو به عنوان کارگردان، منطقی به نظر میرسید، چرا که او در آن زمان در اوج شهرت بود.
جان وو که پیش از این با فیلمهایی چون «قاتل» و «تغییر چهره» شناخته شده بود، در «ماموریت غیرممکن ۲» نیز سبک ویژه خود را به نمایش میگذارد: صحنههایی با حرکت آهسته، کاتهای سریع، کبوترهای سفید و شلیکهای نمایشی که بیشتر به رقص شباهت دارند تا واقعیت جنگی. این سبک خاص خیلی خوب موفق میشود فیلم را به اثری دیدنی و بصری بدل میکند. وو استاد تبدیل صحنههای اکشن به قابهایی هنری است؛ نکته این سبک کارگردانی در تضاد کامل با سبک واقعگرایانه و زمینیتر قسمت اول «ماموریت غیرممکن» به کارگردانی برایان دیپالما قرار دارد.
فیلم پر از صحنههای اکشن تماشایی است که بعید است به این زودیها فراموش کنید. همان صحنه ابتدایی فیلم که تام کروز به تنهایی از یک کوه بالا میرود، حالا دیگر به یکی از صحنههای کلاسیک این مجموعه تبدیل شده است. فیلم همچنین با یک مجموعه اکشن طولانی و دلنشین به پایان میرسد و مخاطب را تا انتها میخکوب نگه میدارد.
تام کروز در نقش ایتن هانت، همچنان همان مرد مأموریتپذیر همیشگی است. از همان لحظه ابتدایی که او را در حال صخرهنوردی بدون طناب در یک چشمانداز صحرایی میبینیم، مشخص است که فیلم با او قرار است به نبرد با قوانین فیزیک برود. همچون همیشه، کروز خودش صحنههای خطرناک را اجرا کرده و تمام قوانین فیزیک را به چالش میکشد. او پرانرژی، پرجذبه و جسور است،
داستان فیلم در سادهترین شکل خود، به یک ویروس مرگبار (کایمرا)، یک داروی پادزهر، و یک مأمور سابق اطلاعاتی سابق و ضدقهرمان فعلی داستان که شان آبرامز نام دارد، خلاصه میشود. ایتن هانت باید به هر طریقی شده به او نزدیک شود، ویروس را بیابد و دنیا را نجات دهد. این وسط یک معشوقه دیگر به نام نایا با بازی تندی نیوتن هم وارد بازی شده است. او که عشق سابق آبرامز بوده است، حالا با ایتن وارد یک رابطه عاشقانه است و در مرز بین عشق و وظیفه، دوباره به شان نزدیک میشود و این ماموریت سنگین را برعهده میگیرد.
داستان با ابزارهایی بسیار کلیشهای پیش میرود: جاسوسی که عاشق میشود، معشوقهای که در دوراهی بین عشق و ظیفه باید انتخاب کند، ضدقهرمانی که به دنبال سلطه بر جهان است.. سینمای اکشن اگرچه از نظر ساختار ملزم به نوآوری روایی نیست، اما تکرار بدون بازآفرینی خلاقانه، منجر به یکنواختی و ملال میشود؛ امری که در این فیلم بهوضوح دیده میشود. مخصوصا حالا که بعد از حدود ۲۵ سال به سراغ «ماموریت غیرممکن ۲» میرویم، متوجه میشویم که فیلم از نظر داستانی دیگر آن جذابیت زمان اکران را ندارد. البته باید اعتراف کرد که بستر قرار دادن ایدهای چون استفاده از یک ویروس مرگبار و پادزهر آن برای کسب سود هنگفت و سلطه بر جهان، در آن زمان هوشمندانه و خلاقانه بود. مخصوصا برای ما که دوران پسا کرونا را از سر گذراندهایم، این ایده جذابتر هم به نظر میرسد.
رابطه بین ایتن و نایا یکی از جنبههای دلنشین فیلم است. البته همانطور که از جان وو انتظار داریم، این رابطه و به طور کلی کل فیلم «ماموریت غیرممکن ۲»، بار احساسی بسیار بالایی دارد. همانطور که از یک فیلم جان وویی انتظار میرود، «ماموریت غیرممکن ۲» هم ترکیب دوست داشتنی از احساسات و اکشن شاعرانه است. احتمالا برای طرفداران مجموعه فیلمهای «ماموریت غیرممکن»، قسمت دوم تجربهای کاملا متفاوت باشد.
در بحث فروش، «ماموریت: غیرممکن ۲» یک موفقیت کامل بود. پرفروشترین فیلم سال ۲۰۰۰ شد و نام خود را در میان بلاکباسترهای آن زمان حک کرد. اما منتقدان، واکنشی دوگانه نشان دادند. سایت راتن تمیتوز امتیاز ۵۶٪ را به فیلم داد و بسیاری از نقدها، با وجود تحسین صحنههای اکشن، روایت و شخصیتپردازی را ضعیف ارزیابی کردند. مخاطبان نیز بیشتر با هیجان صحنههای اکشن و جلوههای ویژه آن همراه شدند، و اهمیت چندانی به روایت داستان و ضعفهای آن ندادند.
«ماموریت غیرممکن ۲» نمایندهای تمامعیار از سینمای اکشن پرهزینه اوایل دهه ۲۰۰۰ است؛ سینمایی که بر قدرت ستاره، جلوههای ویژه، و فرم بصری تمرکز داشت، اما اغلب از عمق روایی و درونمایه جدی غافل میماند. فیلم جان وو، هرچند از نظر تکنیکی دقیق و باوسواس است، از نظر احساسی و معنایی عمق چندانی ندارد.
در مجموعه «ماموریت: غیرممکن»، قسمت دوم بیشتر یک تجربه فرعی محسوب میشود تا یک نقطه اوج. فیلم نهتنها در میان طرفداران سری جایگاه متناقضی دارد، اما در کارنامه خود جان وو هم اثر ماندگاری به نظر میآید. تغییر مسیر فیلمهای «ماموریت غیرممکن» در فیلمهای بعدی نشان میدهد که خود تهیهکنندگان این مجموعه هم چندان علاقهای به سبک کارگردانی جان وو نداشتند.
۳. ماموریت غیرممکن ۳ (Mission: Impossible III – 2006)
تام کروز و دوستان تهیهکنندهاش برای قسمت سوم به سراغ جی. جی. آبرامز رفتند. آبرامز در طول سالهای فعالیت خود نشان داده است که استاد فیلمهای اکشن است و خیلی خوب بلد است آثاری بسازد که در بدترین حالت، به یک فیلم قابل قبول تبدیل میشوند. او در قسمت سوم ماموریت غیرممکن هم یک بار دیگر هنر خود را به رخ میکشد.
مهمترین اتفاق قسمت سوم این است که ایتن هانت ازدواج کرده است! او در این قسمت با پزشکی به نام جولیا (میشل موناگان) ازدواج کرده است و رابطه خوش و خرمی با هم دارند. البته همین ازدواج در ادامه به چشم اسفندیار ایتن هانت تبدیل میشود.
در قسمت سوم که داستان نسبتا پیچیدهای دارد، پس از مرگ یکی از همکاران ایتن هانت، پای او به ماجراهای هولناکی کشیده میشود. او ماموریت دارد که یک جعبه مرموز به نام «پای خرگوش» را رمزگشایی کند. او در این قسمت باید با یک شرور خوفناک به نام داویان (با بازی درخشان فیلیپ سیمور هافمن) مقابله کند.
مهمترین تفاوت قسمت سوم و دوم، تغییر لحن و سبک فیلم است. هرچه قدر فیلم جان وو فضای احساسی داشت و حتی در صحنههای اکشنش هم نوعی شاعرانگی دیده میشد، قسمت سوم فضای به شدت واقعگرایانهای دارد. ایتن هانت دیگر یک ابرقهرمان شکست ناپذیر نیست، بلکه مأموری واقعی با تمام ضعفها و قوتهای یک انسان عادی است. او در فیلم کتک میخورد، ضربه میخورد و حتی تصادف میکند. همسرش هم نقطه ضعف بزرگش است که او را وارد دردسر میکند.
این واقعگرایی در صحنههای اکشن فیلم هم دیده میشود. آبرامز تمام تلاشش را کرده است که صحنه های اکشن را به طبیعیترین حالت ممکن کارگردانی کند. همهچیز شبیه اتفاقات دنیای واقعی به نظر میرسد. معروفترین صحنه اکشن فیلم هم آن صحنه تماشایی نبرد در بزرگراه است که حتی بعد از گذشت حدود بیست سال، همچنان جذاب و میخکوب کننده است.
این ویژگیها باعث شدهاند که فیلم مقبولیت بیشتری داشته باشد و هر نوع مخاطبی را رعایت کند. نه مثل فیلم اول یک تریلر جاسوسی خشک و جدی است، و نه مثل فیلم دوم یک اکشن احساسی شاعرانه، فیلم تنها یک اکشن جاسوسی هالیوودی کلاسیک است که همهچیز را در تعادل نگه داشته است.
جالب این است که در ابتدا قرار بود دیوید فینچر این نسخه را کارگردانی کند و حتی ستارگان مطرحی چون کنت برانا، کری آن ماوس و اسکارلت جوهانسون برای بازی در فیلم انتخاب شده بودند. ولی همانطور که از گارگردان گزیدهکاری چون فینچر انتظار داریم، او به بهانه اینکه نسبت به تهیهکنندگان این مجموعه، جهانبینی متفاوتی دارد، از این پروژه جدا شد. بازیگران مد نظر او هم کمکم کناره گرفتند. این اتفاق باعث شد که تام کروز شخصا جی. جی. آبرامز را به عنوان کارگردان کار انتخاب کند. بد نیست بدانید که این اولین فیلم سینمایی آبرامز در مقام کارگردان بود. او پیشتر تنها در حوزه سریال کار کرده بود و فیلم «ماموریت غیرممکن ۳» رسما کارگردانی فیلم بلند را هم تجربه کرد. گفته میشود ایدهای که دیوید فینچر برای قسمت سوم «ماموریت غیرممکن» در نظر داشت، با بازار سیاه قاچاق اعضاء بدن انسان در آفریقا ارتباط داشت!
بدون اغراق، یکی از برگهای برنده اصلی قسمت سوم «ماموریت غیرممکن»، وجود یک شرور خوفناک به نام اوون داویان با بازی درخشان فیلیپ سیمور هافمن است. نه در قسمتهای قبلی، و نه در دنبالههای بعدی، «ماموریت غیرممکن» دیگر هیچوقت نتوانست چنین شرور ترسناکی را در نقطه مقابل ایتن هانت قرار دهد. به لطف بازی فوقالعاده هافمن، حتی قدم زدنهای عادی داویان هم هولناک به نظر میرسد. جنس این شخصیت با بقیه شرورهای این مجموعه فرق دارد. انگار او تنها کسی است که میتواند ایتن و سازمان زبده پشت سرش را به چالش بکشد.
«ماموریت غیرممکن ۳» که با بودجه ۱۵۰ میلیون دلاری ساخته شده است، پرهزینهترین فیلم در تاریخ هالیوود است که تا بهحال به یک کارگردان فیلم اولی سپرده شده است. البته از حق نگذریم، آبرامز هم خیلی خوب جواب این اعتماد را دارد. فیلم در مجموعع حدود ۴۰۰ میلیون دلار فروش داشت، در فهرست ده فیلم پروفروش برتر سال قرار گرفت و با استقبال بسیار خوب مخاطبان همراه شد. همین مساله زمینه را برای قسمت بعدی فراهم کرد.
۴. ماموریت غیرممکن – پروتکل شبح (Ghost Protocol – 2011)
چهارمین دنباله مجموعه در سال ۲۰۱۱ با نام «ماموریت غیرممکن – پروتکل شبح» منتشر شد اولین نکته جالب در مورد فیلم این است که این اولین فیلم از مجموعه «ماموریت غیرممکن» است که شمارش عددی ندارد و با یک نام مجزا، «پروتکل شبح» اکران میشود. گویا خود تام کروز هم همیشه موافق این ایده بوده است، چرا که معتقد است هر یک از این فیلمها یک هویت مستقل دارند و میتوانند به عنوان یک اثر جدا در نظر گرفته شوند.
در این فیلم جی. جی. آبرامز جای خود را به برَد بِرد داد. این اولین تجربه کارگردانی یک فیلم سینمایی واقعی از برد برد بود. تا پیش از این، او تنها آثار انیمیشن را کارگردانی کرده بود، البته انیمیشنهای فوقالعادهای چون «غول آهنی»، «باورنکردنیها» و «راتاتویی» که همگی آثاری موفق و تحسین شده بودند. شاید همین کارنامه سنگین باعث شد تهیهکنندگان مجموعه «ماموریت غیرممکن» کارگردانی قسمت چهارم را به او بسپارند و برد برد را با یک چالش سنگین (کارگردانی اولین فیلم سینمایی واقعی خود) مواجه کنند.
«پروتکل شبح» در همان اوایل داستان خود یک صحنه خیرهکننده رو میکند تا به مخاطب بفهماند که این بار اوضاع فرق دارد. ایتن هانت که به دنبال انجام یک ماموریت در روسیه است، به یکباره شاهد انفجاری عظیم در کاخ کرملین و از بین رفتن این بنای باشکوه میشود! اوضاع طوری پیش میرود که سازمان «نیروی ماموریت غیرممکن» آمریکا به عنوان مقصر این اتفاق معرفی میشود. همین باعث میشود که رئیس جمهوری آمریکا دستور پروتکل شبح – از کار افتادن تمام ماهوارهها و سیستمهایی جاسوسی و اطلاعاتی – را اجرا کند. حال ایتن و همکارانش تنها امید دولت آمریکا برای برملا شدن حقیقت و پاک شدن این لکه ننگ هستند.
این بار ضدقهرمان اصلی داستان فردی به نام کرت هندریکس (مایکل نیکویست) است، یک استراتژیست سوئدی که به دنبال این است که با ارسال یک موشک هستهای از خاک روسیه به آمریکا، جنگ جهانی بعدی را راه بیاندازد و به قول خودش، جهان را پاک کند و از نو بسازد. همانطور که در یادداشت مربوط به «ماموریت غیرممکن ۳» اعلام شد، فیلیپ سیمور هافمن در نقش ضدقهرمان اصلی آن فیلم، جایگاه افسانهای پیدا کرد. در «پروتکل شبح» مایکل نیکویست توان رقابت با فیلیپ سیمور هافمن را ندارد. این مساله تا حد زیادی به قدرت بازیگری فیلیپ سیمور هافمن بستگی دارد. ولی از طرف دیگر شخصیتپردازی هندریکس آنچنان که باید قوی نیست و فضای مانور زیادی به بازیگر نمیدهد. او یک ضد قهرمان کلاسیک از دوران جنگ سرد است که به دنبال برافراشتن آرمانهای کمونیسم و مقابله با شیطان غرب است. حضور زیادی هم در صحنه ندارد و فیلم تا حدی او را به حاشیه میبرد. بیشتر خود فاجعه، یعنی پرتاب موشک هستهای به خاک آمریکا است که اهمیت دارد.
در «پروتکل شبح» دو شخصیت جدید به تیم ایتن هانت اضافه میشوند: ویلیام برنت با بازی جرمی رنر که ابتدا خود را به عنوان یک تحلیلگر ساده معرفی میکند، اما بعدا معلوم میشود که یک مامور کارکشته و زبده است، و جین کارتر با بازی پائولا پاتون که در ماموریت نجات ایتن از زندان روسیه با او آشنا میشود و تا انتها با هم میمانند. لئا سیدو هم در نقش آدمکشی به نام سابین مارو، نقش نسبتا کوتاهی در فیلم دارد.
همانطور که در بخش مربوط به «ماموریت غیرممکن ۳» گفتیم، متاهل شدن ایتن هانت چالشی است که نویسندگان این مجموعه از این به بعد مجبورند با آن دست و پنجه نرم کنند. اگرچه برخی خطوط داستانی «پروتکل شبح» به جولیا، همسر ایتن مربوط هستند. ولی در این قسمت نویسندگان سعی کردهاند جولیا را تا حد امکان به حاشیه برانند تا مزاحمتی در داستان ایجاد نکند. تنها در پایان فیلم است که اشارهای به او میشود و متوجه میشویم ایتن برای حفظ جان او، مجبور است همیشه از او دور بماند و دورادور تحت نظرش داشته باشد. همین متاهل بودن ایتن باعث شده است که رابطه او با جین کارتر تنها در حد همکار بماند و هیچ جنبه عاشقانهای نداشته باشد. حالا میتوان گفت ایتن هانت به یک تفاوت اساسی با جیمز باند، جاسوس سرشناس بریتانیاییها رسیده است. هر قدر جیمز باند بوالهوس و خوشگذران است و رابطه با دختران زیبا را جزئی از کارش میداند، برعکس ایتن یک مامور متعهد است که ترجیح میدهد به همسر خود وفادار بماند.
هر قدر جی. جی. آبرامز در ساخت «ماموریت غیرممکن ۳» تلاش کرد واقعگرایانه عمل کند و چالشهای یک مامور واقعی در اتفاقات واقعی را به تصویر بکشد، برعکس برد برد در «پروتکل شبح» بیپروا از جلوههای ویژه سنگین استفاده میکند و انواع تجهیزات پیشرفته را در اختیار ایتن و همکارانش قرار میدهد. جدا از انفجار کاخ کرملین در اوایل فیلم، در چند جای دیگر هم چند صحنه اکشن تماشایی فوقالعاده رخ میدهد. یکی از زیباترین آنها، صحنه طوفان شن در دوبی است. در حالی که طوفان شن کل شهر دوبی را در نوردیده است، ایتن و هندریکس در میانه این بلبشو یک تعقیب و گریز تماشایی را به راه میاندازند و با هم درگیر میشوند. صحنه بالا رفتن از برج خلیفه با آن دستکشهای مخصوص هم یکی از صحنههای ماندگار فیلم است.
همچون فیلمهای قبلی و بعدی مجموعه «ماموریت غیرممکن»، این بار هم تام کروز تمام بدلکاریها را خودش انجام داده است. آنطور که برد برد گفته است، این ویژگی به او آزادی عمل زیادی داده است و باعث شده است که مخصوصا در نماهای بالا رفتن از برج، انواع نماهای نزدیک و متوسط را از او بگیرد و نگران معلوم شدن چهره بدلکار نباشد.
«پروتکل شبح» هم از نظر فروش هم از نظر استقبال منتقدان، فوقالعاده عمل کرد. فیلم در حال حاضر در وبسایت معتبر راتن تمیتوز امتیاز فوقالعاده ۹۳ از ۱۰۰ را دارد. فیلم همچنین با بودجه ۱۴۵ میلیون دلاری، فروش خارقالعاده 694 میلیون دلاری را تجربه کرد و پرفروشترین فیلم این مجموعه و پردرآمدترین فیلم تام کروز تا آن زمان شد.
فیلمهای «ماموریت غیرممکن» کلاس و سطح متمایز خود را دارند، اکشن و داستان، فرم و محتوا را در یک تعادل خیرهکننده به مخاطب ارائه میدهند و با بالاترین استانداردهای تولید ساخته میشوند.
۵. ماموریت غیرممکن – ملت یاغی (Rogue Nation – 2015)
مهمترین نکته در مورد «ملت یاغی» این است که از این فیلم به بعد، این مجموعه بالاخره یک کارگردان ثابت پیدا کرد تا به حال، تمام آثار بعدی این مجموعه را کارگردانی کرده است. کریستوفر مککوری که پیشتر با کارگردانی فیلم «جک ریچر» فرصت همکاری پیدا کرده بود، برای کارگردانی قسمت پنجم «ماموریت غیرممکن» با نام «ملت یاغی» انتخاب شد. به نظر میرسد مککوری و کروز شناخت خیلی خوبی از یکدیگر دارند و کاملا یکدیگر را درک میکنند. چون از سال ۲۰۱۲ تا به حال، در پنج فیلم با یکدیگر همکاری کردهاند.
«ملت یاغی» میان داستانگویی، طراحی صحنههای اکشن، و خلق شخصیتهایی چندبعدیتر تعادلی هوشمندانه برقرار میکند. است. این فیلم نه تنها دنبالهای شایسته در این مجموعه پرفروش است، بلکه گامی فراتر مینهد و تلاش میکند مرزهای یک فیلم گیشه را به شیوه خودش بشکند، اگرچه که گاهی در دام همان قواعدی گرفتار شود که قصد عبور از آنها را دارد.
در «ملت سرکش»، ایتن هانت و تیمش با تهدیدی به نام «سندیکا» روبرو میشوند، سازمانی زیرزمینی متشکل از جاسوسان سابق و مأموران طردشده که هدفشان فروپاشی نظم جهانی است. در همین حین، دولت آمریکا واحد «نیروی ماموریت غیرممکن» را منحل کرده و هانت حالا نه تنها باید سندیکا را متوقف کند، بلکه باید ثابت کند که چنین تهدیدی اصلا وجود دارد. این خط داستانی، گرچه در نگاه اول ساده بهنظر میرسد، اما با پیچیدگیهایی در روایت، بهویژه به لطف شخصیت مرموز و چندلایه السا فاوست با بازی ربکا فرگوسن، عمق بیشتری پیدا میکند.
شاید بزرگترین نقطه قوت بازیگری فیلم، ربکا فرگوسن در نقش السا فاوست باشد؛ زنی بین دو جبهه که نه قهرمان است و نه ضدقهرمان، بلکه کسی است که پیوسته مجبور است میان وفاداری و بقا دست به انتخاب بزند. السا یکی از معدود کاراکترهای زن در این مجموعه است که هم کنشگر است، هم چندلایه، و هم از نظر روایی کارکردی تعیینکننده دارد. برخلاف بسیاری از کاراکترهای فرعی زن که به ابزار روایت یا احساسیکردن قهرمان تبدیل میشوند، السا خودش کنش را رقم میزند.
تیم پرقدرت ایتن هانت که در «پروتکل شبح» کامل شده بود، همچنان جذاب ظاهر میشود. سایمون پگ در نقش بنجی، با شوخطبعی هوشمندانهاش، و جرمی رنر در نقش برندت، مکملهایی موثر برای توازن تنش و طنز فیلم هستند. شان هریس در نقش سالوین لِین، شرور اصلی داستان، با آن صدای آرام و تهدیدگر حضوری شیطانی و در عین حال سرد دارد که گرچه گاهی بیش از حد تیپمحور میشود، اما همواره حسی از خطر قریبالوقوع را القا میکند.
همچون دیگر فیلمهای این مجموعه، «ملت یاغی» هم چند صحنه اکشن بینظیر دارد. مهمترین آنها آن صحنه تعقیب و گریز طولانی و تماشایی در خیابانهای مراکش است که ابتدا با ماشین شروع میشود و بعد به موتور سیکلت کشیده میشود.
مککوری در طراحی صحنههای اکشن از فرمهای کلاسیک الهام میگیرد. نمونه بارز آن سکانس اپرای وین است که بهوضوح ادای دینی به فیلمهای کلاسیکی چون «مرد سوم» یا آثار هیچکاک است که در آنها، موسیقی و صدا در خدمت تعلیق قرار میگیرند. در این سکانس، بازی با نگاهها، اسلحهها و مکانیابیها، اوج هماهنگی میان تدوین و روایت بصری را به نمایش میگذرد.
یکی از وجوه مهم فیلم، پرداختن به تضاد میان نظم سازمانیافته و بینظمی مخفی است. سندیکا، به عنوان نماد آشوب کنترلنشده، در مقابل نهادهایی قرار میگیرد که خود گرفتار فساد و دیوانسالاری هستند. این دوگانگی، بازتابی از ترس معاصر از سازمانهای سایه، ناکارآمدی نهادها و افول اعتماد عمومی به ساختارهای قدرت است. حذف «نیروی ماموریت غیرممکن» توسط دولت بدون درک تهدید واقعی، خود کنایهای است به تصمیمگیریهای سیاسی کورکورانهای که نتایج مخربی در پی دارند.
بزرگترین نقطه قوت «ملت سرکش»، توانایی آن برای برقراری توازن میان عناصر مختلف است: میان اکشن و درام، میان تعلیق و طنز، میان سرعت و تأمل. فیلم نه آنقدر جدی است که مخاطب را خسته کند، نه آنقدر سطحی که صرفاً به نمایش بدل شود. بازیهای هوشمندانه تیم نویسندگی با ساختار روایی (بهویژه در فریبهای متعدد و تغییر مواضع شخصیتها)، باعث شده است که فیلم فراتر از یک اثر خطی قابل پیشبینی باشد.
سکانس آغازین تماشایی فیلم (آویزان شدن ایتن از هواپیما) بیدرنگ مخاطب را وارد جهان پرخطر و اغراقآمیز فیلم میکند، اما در ادامه، سکانسهایی چون تعقیب و گریز در مراکش یا همان سکانس اپرای وین، نشان میدهند که فیلم صرفاً بر هیجان دروغین تکیه ندارد و از منطق دراماتیک نیز برخوردار است.
«ملت سرکش» یکی از بهترین قسمتهای مجموعه «ماموریت غیرممکن» است. فیلمی که هم به هوش مخاطب احترام میگذارد و هم به نیاز او برای سرگرمی پاسخ میدهد. این فیلم نشان میدهد که چگونه میتوان در دل یک ساختار کاملا تجاری و پرهزینه، مضامینی سیاسی، اجتماعی و فلسفی را جای داد، بیآنکه ریتم روایت قربانی شود. کریستوفر مککوری و تام کروز، با همکاری نزدیکشان، موفق شدهاند اثری خلق کنند که نه تنها از لحاظ فنی چشمگیر است، بلکه در دل خود روایتی درباره انسان، شک، وفاداری و تلاش برای معنا یافتن در جهانی آشفته را حمل میکند. فیلم هم مورد تحسین منتقدان قرار گرفت و هم به لطف فروش 688 میلیون دلاری، به یکی از پرفروشترین فیلمهای این مجموعه تبدیل شد.
۶. مأموریت: غیرممکن – پیامد ( Fallout – 2018)
خیلیها «پیامد»، قسمت ششم این مجموعه را که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد، بهترین قسمت کل فیلمهای «ماموریت غیرممکن» میداند. این ادعا پر بیراه نیست. چرا که «پیامد» هم از نظر منتقدان امتیاز فوقالعاده ۹۷ از ۱۰۰ را دارد، و هم به لطف فروش فوقالعاده 791 میلیون دلاری، پردرآمدترین فیلم این مجموعه هم هست. «پیامد» فیلمی است که میخواهد هم به ریشهها وفادار بماند و هم رو به جلو حرکت کند؛ هم اکشن هیجانانگیز ارائه دهد و هم تاملاتی انسانی را وارد میدان کند.
در «پیامد» که ادامه داستان «ملت یاغی» است، ایتن هانت و گروهش باید سه کلاهک حاوی پلوتونیم را که به سرقت رفتهاست پیدا کنند، و به هر ترتیبی شده از نقشههای شوم سالومون لین، شرور اصلی «ملت یاغی» و همچنین این قسمت، سر دربیاورند. فیلم با ناپدید شدن پلوتونیوم و تهدیدی هستهای آغاز میشود. ایتن هانت باید میان انجام مأموریت و نجات جان یارانش، یک مسیر را انتخاب کند. همین دوگانگی از آغاز، فیلم را به سمتی میبرد که علاوه بر اکشن، اخلاق را نیز به متن وارد میکند. تصمیمگیریهای فردی، مسئولیتپذیری، و چالشهای شخصی، ایتن را به قهرمانی انسانیتر بدل میکنند.
شخصیتهایی چون لوتر، بنجی و السا نیز در کنار ایتن حضور دارند و به غنای روایی فیلم میافزایند. روابط میان این شخصیتها، بار عاطفی روایت را تقویت میکند و اجازه میدهد صحنههای پرتنش، تنها وسیلهای برای شوکه کردن مخاطب نباشند، بلکه فرصتی برای آشکار کردن درونیات شخصیتها باشند. این بار هنری کویل دوست داشتنی هم به فهرست بازیگران مجموعه اضافه شده است. او در نقش آگوست واکر بازی میکند، مامور سیآیای که وظیفه دارد روی فعالیتهای ایتن و تیمش نظارت کند. ونسا کربی هم در نقش آلانا میتسوپلیس حضور دارد، دلال بازار سیاه با لقب بیوه سفید که همراه با برادرش نقشی کلیدی در داستان دارند.
کریستوفر مککوری با مهارت تمام، صحنههای اکشن را کارگردانی میکند. تعقیب و گریزهای خیرهکننده در خیابانهای پاریس، پرش از هلیکوپتر بر فراز آسمان، و نبردهای فیزیکی در فضاهای بسته، همه با دوربینی روان، تدوینی تیز و طراحی صحنه واقعگرا ترکیب شدهاند. آن صحنه تعقیبوگریز تماشایی در خیابانهای پاریس با آن کارگردانی فوقالعاده، بعید است به این زودیها از یادتان برود.
تام کروز که دوباره خود تمام بدلکاریها را انجام داده، ثابت میکند که حتی در این سن و سال هم هنوز آمادگی جسمی و تعهد حرفهای بینظیری دارد. پرش از ارتفاع، موتورسواری بدون کلاه، و آن صحنه تماشایی هلیکوپتر، به معنی واقعی کلمه او را در معرض خطر قرار میدهد و نفس تماشاگر را در سینه حبس میکند. تام کروز در نقش ایتن هانت، باز هم نقطه ثقل فیلم است. اما اینبار شکستهتر، خستهتر، و انسانیتر از همیشه دیده میشود. سایمون پگ در نقش بنجی، همچنان بار لحن کمدی فیلم را بر دوش دارد. ربکا فرگوسن نیز نقش السا را بر عهده دارد، السا بعد از دومین حضور خود در دنیای «ماموریت غیرممکن»، دیگر یک شخصیت زن مکمل تزئیناتی نیست، بلکه قهرمانی با مأموریت و انگیزه خاص خودش است. حضور او باعث شده که فیلم از لحاظ جنسیتی نیز از کلیشههای معمول فاصله بگیرد. چرا که رابطه او با ایتن حالا یک لایه عمیقتر شده است و حالتی محبتآمیزتر به خود گرفته است. همچنین این قسمت داستان جولیا، همسر ایتن هم بالاخره به پایان خود میرسد.
این بار هم سالومون لین، شخصیت شرور اصلی داستان است. تا حدی میتوان گفت که یکی از نقاط ضعف فیلم، عدم پرداخت کافی لین است. او علیرغم اینکه حضور مؤثری دارد و بهعنوان تهدیدی بزرگ مطرح میشود، اما فرصت چندانی برای تحول یا پیچیدگی ندارد. بهجز چند دیالوگ نمادین و چهرهای سرد، چیزی از او درک نمیکنیم. متاسفانه لین باورپذیری چندانی ندارد و نمیتواند پا جای پای شرورهای مطرح دیگر دنیای سینما و حتی خود دنیای «ماموریت غیرممکن» بگذارد. آن شرارت جوکر گونه بیدلیل را پیشتر در آثار زیادی دیدهایم و آنچنان که باید، ما را بر نمیانگیزاند.
نکته مهم در «پیامد» این است که در دل یک فیلم پرهزینه تجاری، پرسشهای مهمی درباره مسئولیت اخلاقی، فداکاری، و معنای قهرمانی مطرح میشود. آیا یک مأمور باید جان یک نفر را فدای حفظ اکثریت کند؟ آیا نجات جهان، ارزش قربانی کردن انسانیت را دارد؟ ایتن هانت بارها با چنین پرسشهایی روبهرو میشود و همین نکته، فیلم را از بسیاری از اکشنهای امروزی متمایز میسازد.
فیلم همچنین، مسئله اعتماد را در مرکز خود قرار میدهد. در دنیایی که همه ممکن است دروغ بگویند، مأمور دوجانبه باشند یا گذشتهای تاریک داشته باشند، چگونه میتوان تصمیم گرفت؟ «پیامد» پاسخی ساده ارائه نمیدهد، اما با خلق موقعیتهایی پیچیده، مخاطب را وادار میکند که خودش قضاوت کند.
فیلم تلاش میکند که با تغییر مکانهای وقوع داستان (پاریس، لندن، کشمیر) و استفاده از دوربینهای متحرک و قاببندیهای متنوع، تنوعی به داستان بدهد. در زمانی که سینمای اکشن بیش از همیشه به شوک و ریتم سریع وابسته شده، «پیامد» به یادمان میآورد که هیجان واقعی، نهتنها از انفجار، بلکه از تصمیمگیری در شرایط بحرانی، از ایستادن بر سر اصول، و از انسان ماندن در دنیایی غیرممکن برمیخیزد.
همانطور که بالاتر هم اشاره شد، «پیامد» هنگام اکران مورد استقبال فوقالعاده منتقدان و مخاطبان قرار گرفت. اما این استقبال تنها محدود به زمان اکران نبود. بعد از گذشت این همه سال، «پیامد» همچنان جایگاه ویژهای نزد فیلمبازها دارد و در فهرستهای مختلفی در رتبههای بالای بهترین فیلمهای این مجموعه یا به طور کلی، فیلمهای سبک اکشن قرار میگیرد. مخصوصا واکر با بازی هنری کویل، به محبوبیت فوقالعادهای دست یافت و به یکی از شخصیتهای فرعی ماندگار این مجموعه تبدیل شد. صحنه مبارزه او و ایتن با جان لارک در دستشویی یک باشگاه رقص در پاریس، حالا دیگر به یکی از صحنههای کلاسیک فیلمهای اکشن تاریخ سینما تبدیل شده است.
۷. ماموریت: غیرممکن – روزشمار مرگ (Dead Reckoning)
قسمت هفتم این مجموعه با نام «روزشمار مرگ» یک تکرار صرف نیست، بلکه حاصل یک مسیر تکاملی است که در آن هر فیلم تلاش کرده همان فرمول موفق نسخههای پیشین را با چاشنی بیشتری ادامه بدهد: صحنههای بزرگتر، شخصیتپردازی پیچیدهتر، و ماجراجوییهای جهانیتر.
زمان اکران این فیلم از نظر تاریخی اهمیت ویژهای دارد. پس از همهگیری کرونا، صنعت سینما با رکود جدی روبهرو شد؛ سالنهای سینما خالی شدند، پخش آنلاین قدرت گرفت و بسیاری از تماشاگران به تجربه تماشای فیلم به صورت خانگی خو کردند. در چنین شرایطی، فیلمی پرهزینه و پرریسک مثل «روزشمار مرگ» حکم آزمونی برای بازگشت سینما به مرکز تجربهی جمعی را داشت. حضور این فیلم در سالنها نه تنها یک انتخاب اقتصادی، بلکه نوعی بیانیه بود: سینمای اکشن همچنان برای دیده شدن بر پردهی بزرگ ساخته میشود و تجربهی آن را نمیتوان در قالب نمایش خانگی تکرار کرد.
از منظر دیگر، فیلم در فضایی عرضه شد که رقابت میان استودیوها بر سر جذب دوبارهی مخاطبان به اوج رسیده بود. پدیدههایی مانند «تاپ گان: ماوریک» (Top Gun: Maverick) نشان داده بودند که هنوز امکان بازگشت تماشاگران وجود دارد، و «روزشمار مرگ» ادامه همان تلاش بود. هرچند میزان فروش نهایی آن کمتر از انتظارات بود، اما نفس حضورش در این میدان و تاکید بر تجربه سینمایی حضوری در سالن، اهمیت نمادین دارد. فیلم در واقع تنها یک اثر اکشن نبود، بلکه نوعی دفاع از خودِ سینما بود.
یک جنبه مهم دیگر اهمیت «روزشمار مرگ» در این است که بار دیگر نشان میدهد تام کروز نه تنها بازیگر اصلی، بلکه موتور محرک کل مجموعه است. کروز با پافشاری بر اجرای بدلکاریهای واقعی و در معرض خطر قرار دادن بدن خود، فراتر از یک بازیگر عمل میکند؛ او به واسطهی شجاعت و تعهدش به نوعی قهرمان بیرونی تبدیل شده که هم در فیلم و هم در واقعیت، مرزهای توانایی انسانی را میآزماید. علاوه بر تیم بازیگران فیلم قبلی، این بار هیتی اتول، بازیگر انگلیسی هم به عنوان یک شخصیت مونث جدید به نام گریس، به تیم اضافه میشود.
در این قسمت نیز پرش موتور از صخره، صحنهی مبارزه روی قطار و لحظات تعقیب و گریز شهری همه به خاطر حضور مستقیم کروز کیفیتی منحصربهفرد یافتهاند. اما فراتر از بدلکاری، جایگاه کروز بهعنوان آخرین «ستارهی مطلق» هالیوود نیز برجسته است. در روزگاری که فیلمها بیشتر از ستارهها اهمیت دارند، او همچنان میتواند با نام خود تماشاگران را به سالنها بکشاند. این ترکیب از جذابیت و تعهد حرفهای، باعث میشود «روزشمار مرگ» علاوه بر ادامه یک مجموعه، نمایشنامهای دربارهی خودِ کروز باشد.
همچون دیگر آثار این مجموعه، «روزشمار مرگ» هم همچنان بر اکشن فیزیکی و واقعی تاکید کرد. در عصر کامپیوتر و جلوههای ویژهی دیجیتال، کریستوفر مککواری و تام کروز همچنان بر اجرای زندهی بدلکاریها اصرار دارند. این تصمیم نه تنها کیفیت بصری متفاوتی ایجاد میکند، بلکه رابطه حسی مستقیمتری با مخاطب برقرار میسازد. وقتی میدانیم بازیگر واقعا از صخرهای میپرد، یا قطاری واقعی در حال حرکت است، حس خطر و هیجان به شکل ملموستری منتقل میشود.
داستان این قسمت حول محور «نهاد» یا موجودیت هوش مصنوعی قدرتمندی میچرخد که از کنترل بشر خارج شده و تهدیدی جهانی محسوب میشود. این انتخاب روایی نه تنها بهروز است، بلکه بازتابدهنده ترسهای معاصر دربارهی فناوری و آیندهی بشر است. در جهانی که هر روز اخبار مربوط به پیشرفت هوش مصنوعی تیتر رسانهها میشود، فیلم به شکلی هوشمندانه، فانتزی جمعی این هراسها را تجسم میبخشد.
«نهاد» دشمنی انسانی نیست، بلکه مفهومی انتزاعی است که همهجا حضور دارد و همهچیز را میبیند. این امر، تفاوتی بنیادین با دشمنان سنتی ژانر جاسوسی دارد. مخاطب با نیرویی روبهرو میشود که نه چهره دارد و نه مرکزیت مشخص؛ بلکه دشمنی شبکهای و نامرئی، درست شبیه به جهان سایبری امروز است. همین انتخاب، فیلم را از بسیاری آثار اکشن همدوره متمایز میسازد.
ورود هوش مصنوعی به روایت، فیلم را از یک اکشن صرف به اثری با بعد فلسفی و سیاسی ارتقا میدهد. پرسشهایی مانند این که چه کسی باید قدرت کنترل چنین ابزاری را در دست داشته باشد، یا آیا اصلا امکان مهار آن وجود دارد، در دل روایت مطرح میشوند. شخصیتهای مختلف (دولتها، سازمانهای جاسوسی، و افراد مستقل) هرکدام برای تصاحب یا نابودی این قدرت رقابت میکنند. این تنوع دیدگاهها بازتابدهندهی جهان واقعی است که در آن دولتها و شرکتها برای تسلط بر دادهها و الگوریتمها در رقابتاند.
«روزشمار مرگ» بهطور غیرمستقیم پرسشهای اخلاقی هم مطرح میکند: آیا استفاده از چنین فناوریای اجتنابناپذیر است؟ اگر کنترلی بر آن نباشد، چه بر سر آزادی فردی خواهد آمد؟ این لایهی فلسفی سبب میشود تماشاگر پس از خروج از سالن تنها درگیر صحنههای اکشن نباشد، بلکه دربارهی نسبت انسان و تکنولوژی نیز بیندیشد. این همان چیزی است که فیلم را از یک سرگرمی ساده به اثری تأملبرانگیز ارتقا میدهد.
یکی دیگر از ویژگیهای مهم این فیلم ساختار دو بخشی آن است. برای اولین بار در تاریخ این مجموعه، داستان به شکلی طراحی شده که در دو فیلم روایت شود. این تصمیم از یک سو نشان میدهد که جهان داستانی آنقدر گسترده و پیچیده شده که یک فیلم سهساعته هم برای روایت کافی نیست. از سوی دیگر اما «روزشمار مرگ» را به تجربهای ناتمام تبدیل میکند که در پایان، بیشتر شبیه مقدمهای طولانی برای قسمت دوم است.
این ساختار میتواند هم نقطهی قوت و هم ضعف باشد. از یکسو امکان میدهد سازندگان فیلم بدون شتابزدگی، شخصیتها و ایدهها را بپرورانند و خطوط داستانی مختلف را همزمان پیش ببرند. از سوی دیگر، ممکن است برای برخی مخاطبان رضایتبخش نباشد، چرا که پایان قسمت اول فاقد انسجام یک روایت کامل است. این دوپارگی در نهایت نشان میدهد که مجموعه «ماموریت غیرممکن» در پی تبدیل شدن به نوعی حماسهی سینمایی است، نه صرفا فیلمهای تکبهتک مستقل.
یکی از ویژگیهای همیشگی مجموعه، استفاده از مکانهای واقعی و متنوع است و قسمت هفتم نیز این سنت را ادامه میدهد. از خیابانهای رم و ونیز گرفته تا کوهستانهای نروژ، فیلم تماشاگر را به سفری جهانی میبرد. این جغرافیای متنوع، هم جنبهی بصری و هم جنبهی حسی دارد: تماشاگر حس میکند همراه با شخصیتها در حال جابهجایی است و به لطف حضور در سالن سینما، سفری به دور دنیا میزند.
همچنین فیلم با استفاده از معماری و بافت شهری هر مکان، صحنههای اکشن منحصربهفردی خلق میکند. تعقیب در کوچههای تنگ رم یا مبارزه در آبهای ونیز، تنها در همان جغرافیا معنا پیدا میکند. این انتخاب، اکشن را از حالت انتزاعی خارج میکند و به تجربهای ملموس و حسی بدل میسازد. بدین ترتیب، فیلم تنها روایتگر یک داستان جاسوسی نیست، بلکه سفری سینمایی در جهان معاصر است.
از نظر فروش، هرچند «روزشمار مرگ» به دلیل رقابت سنگین و شرایط پساکرونا کمتر از پیشبینیها فروخت، اما همچنان موفقیتی قابل توجه به دست آورد و توانست جایگاه خود را تثبیت کند. اهمیت اصلی آن شاید نه در رکوردشکنی در گیشه، بلکه در استمرار میراثی باشد که از سال ۱۹۹۶ آغاز شده است. «روزشمار مرگ» نشان داد که این مجموعه هنوز زنده، پویا و اثرگذار است و همچنان میتواند با ترکیب اکشن مهیج و مضامین معاصر، جایگاهی ویژه در سینمای امروز داشته باشد.
۸. ماموریت: غیرممکن – روزشمار نهایی (The Final Reckoning)
تا زمان اکران قسمت هشتم این مجموعه با نام «روزشمار نهایی»، هنوز شایعاتی مطرح میشد که شاید دنبالههای دیگری هم برای مجموعه «ماموریت غیرممکن» در کار باشد. تا اینکه خود تام کروز در زمان اکران فیلم اعلام کرد: «بیدلیل که اسمش را نهایی نگذاشتهایم!» و معلوم شد که «روزشمار نهایی» واقعا آخرین قسمت این مجموعه دوست داشتنی است!
«روزشمار نهایی» ادامه داستان فیلم هفتم با نام «روزشمار مرگ» را روایت میکند. دو ماه پس از آشکار شدن نهاد، ایتن هانت از طرف رئیس جمهور آمریکا ماموریت مییابد که زیردریایی سواستوپول را پیدا کرده و رسما ماموریت از بین بردن این نهاد خطرناک و مجازی را آغاز کند. از طرف دیگر، گابریل، ضدقهرمان این قسمت و قسمت قبلی، همچنان در نقطه مقابل او قرار دارد و به دنبال این است که کنترل نهاد، و در نتیجه کنترل کل جهان را به دست گیرد.
از آنجا که نهاد کنترل تمام فضای مجازی را در اختیار دارد، «روزشمار نهایی» که آخرین قسمت این مجموعه پس از سی سال است، یک رجعت هوشمندانه به اولین قسمت «ماموریت غیرممکن» میکند. برای فرار از دست نهاد و کنترل خارقالعادهای که روی دنیای دیجیتال و اینترنت دارد، به یکباره همهچیز آنالوگ میشود. ماهوارهها، بیسیمها، ارتباطات، همه دقیقا شبیه سی سال پیش میشوند. این چرخش هوشمندانه باعث میشود «ماموریت غیرممکن» در هشتمین قسمت خود، یک دور کامل بزند و بهمپیوستهتر از همیشه به نظر برسد.
جدا از این مساله، فیلم به قسمتهای قبلی ارجاعهای زیادی میدهد. از پای خرگوش در «ماموریت غیرممکن ۳» گرفته تا برخی شخصیتهای اصلی «ماموریت غیرممکن ۱» و حتی اشارههایی به «ملت یاغی»، همهچیز در «روزشمار نهایی» دیده میشود. با این ارجاعها به قسمتهای قبلی، نویسندگان فیلم تلاش میکنند این مجموعه را بیشتر از همیشه بهم مرتبط کنند. اگر تام کروز در قسمتهای اول این مجموعه ترجیح میداد هر قسمت یک نام مجزا داشته باشد تا شبیه یک فیلم مستقل به نظر برسد، حالا در آخرین قسمت این مجموعه، او و تیم سازندگان فیلم تمام تلاش خود را میکنند که این هشت فیلم را کاملا بهم مرتبط کنند.
«روزشمار نهایی» از نظر صحنههای اکشن و تزریق هیجان و تنش، فوقالعاده است. فیلم پر از صحنههای تماشایی و ماندگار است، از صحنه فوقالعاده اقیانوس گرفته تا نبرد در قطب شمال، و البته آن صحنه مبارزه تماشایی پایانی بین دو هواپیما. گفته میشود بودجه دو فیلم پایانی «ماموریت غیرممکن» حدود هفتصد میلیون دلار بوده است. میتوان گفت تمام این هفتصد میلیون دلار به درستی خرج شده است. چرا که «روزشمار مرگ» و «روزشمار نهایی» مملو از صحنههای اکشن تماشایی هستند که نمونه آنها را در هیچ فیلم دیگری پیدا نمیکنید.
ولی متاسفانه این دو فیلم، مخصوصا «روزشمار نهایی»، در بحث فروش چندان موفق عمل نکردند. «روزشمار نهایی» حدودا ششصد میلیون در سراسر جهان فروش داشت، و با در نظر گرفتن هزینههای بازاریابی و تبلیغات، میتوان گفت فیلم در مجموع یک شکست اقتصادی بوده است. این که چرا چنین فیلم پرهیجان و تماشایی با شکست مواجه شد، دلایل زیادی میتواند داشته باشد. یکی از مهمترین دلایل آن میتواند مربوط به فیلمنامه آن باشد. به طور کلی در مجموعه «ماموریت غیرممکن»، مخصوصا از قسمت سوم به بعد، تلاش زیادی شد که ایتن هانت به عنوان یک مامور یاغی پنهان معرفی شود که بدون این که کسی متوجه شود، دنیا را امن و آسوده نگه میدارد. در قسمتهای قبلی، این نکته به شکل متعادلی حفظ میشد. یعنی بدون اینکه ایتن هانت جایگاه یک ابرقهرمان مثل مرد عنکبوتی یا بتمن را پیدا کند، در واقعیترین شکل ممکن، واقعا دنیا را نجات میداد.
در «روزشمار نهایی»، این تعادل متاسفانه به هم خورده است. اینجا دیگر واقعا با یک ابرقهرمان طرف هستیم که سرنوشت نجات کل جهان و آینده بشر به او گره خورده است. چنین ابرقهرمان سازی از یک مامور سیای ساده که تا چنین چند سال پیش در بهترین حالت خود تنها خطرات مربوط به ایالات متحده را برطرف میکرد، کمی توی ذوق میزند. حتی مسیری هم که ایتن هانت برای انجام ماموریت خود در پیش میگیرد، کمی غیرواقعی و تخیلی است. مثلا آن صحنه جابهجا شدن بین دو زیردریایی در عمق اقیانوس، واقعا با هیچ منطقی جور در نمیآید. تا حدی میتوان گفت «ماموریت غیرممکن» در دو قسمت پایانی خود، همان مسیر مجموعه فیلمهای «سریع و خشن» (Fast & Furious) را در پیش گرفته است. در آن مجموعه هم به یکباره شاهد تغییر رویه شدید و آشکاری بودیم. فیلمهایی که تنها درباره مسابقات ماشینسواری زیرزمینی بودند، به آثاری غیرواقعی و سرشار از صحنههای باورنکردنی و تخیلی تبدیل شدند. شاید طرفداران «ماموریت غیرممکن» هم همان ایتن هانت باورپذیر و معمولی فیلمهای قبلی را ترجیح میدهند.
البته یک مشکل دیگر فیلم، داستان پیچیده آن است. در اواسط فیلم، اتفاقات داستان تودرتو و عمیق میشوند و دنبال کردن اتفاقات داستان، کمی سخت میشود. از طرفی، تلاش برای قابل فهم کردن داستان باعث میشود فیلم دیالوگهای زیادی داشته باشد تا بتواند همهچیز را توضیح بدهد. همین مساله باعث میشود ریتم فیلم، افت کند و اتفاقات داستان کمی خسته کننده شود. حتی در فیلمهای قبلی هم این تعادل به خوبی حفظ شده بود. سازندگان فیلمهای قبلی خیلی خوب موفق میشدند هم یک داستان پیچیده و چند لایه را معرفی کنند، و هم این داستان را در لایهای از صحنههای اکشن تماشایی به مخاطب عرضه کنند.
ولی در مجموع، فیلمهای «ماموریت غیرممکن» از جمله «روزشمار نهایی»، موفق شدند استانداردهای فیلمهای اکشن را به سطح فوقالعادهای برسند. نه در فیلمهای گذشته، و نه حتی در فیلمهای آینده چند سال بعدی، بعید است بتوان فیلم اکشنی پیدا کرد که به سطح فیلمهای «ماموریت غیرممکن» برسد. فیلمهای «ماموریت غیرممکن» کلاس و سطح متمایز خود را دارند، اکشن و داستان، فرم و محتوا را در یک تعادل خیرهکننده به مخاطب ارائه میدهند و با بالاترین استانداردهای تولید ساخته میشوند. امیدواریم «روزشمار نهایی» آخرین نسخه این مجموعه نباشد و تام کروز، دستکم در پشت صحنه و با معرفی یک قهرمان جدید، دنبالههای این مجموعه را در نظر داشته باشد، هرچند به جرئت میتوان گفت سرنوشت این مجموعه با خود تام کروز گره خورده است. بعید است تماشاگران با دنبالهای از «ماموریت غیرممکن» بدون خود تام کروز، چندان ارتباط برقرار کنند.