نقد فیلم موسیقی (Música)

سمفونی سینمایی هویت و خلاقیت

فیلم موسیقی (Música) دنیایی را به نمایش می‌گذارد که در آن، تصویر و صدا در هم تنیده می‌شوند تا سمفونی پرشوری را خلق کنند، که در نوع خود بی‌مانند است. موسیقی رودی مانکوسو نمایشی جذاب از فرهنگ برزیل است و نگاهی جالب به این باور دارد که، موسیقی بخشی از همه‌چیز است. باوجود ادعای رسانه‌ها، موسیقی را نمی‌توان یک فیلم کمدی دانست. حتی نمی‌توان گفت که فیلم یک اثر عاشقانه است. درعوض، موسیقی کم‌وبیش یک درام است، که حول‌محور موسیقی متمرکز شده‌است و تلاش‌های شجاعانه رودی مانکوسو در آن به‌ زیبایی به چشم می‌آید. هنرمند خلاق و ایده‌پردازی که به‌عنوان کارگردان، بازیگر نقش اصلی، نویسنده و آهنگساز؛ در فیلم موسیقی بخشی از زندگینامه خود را به‌تصویر کشیده‌است.

در این فیلم رودی مانکوسو همچنین نگاهی اجمالی به دورانی از زندگی خودش به‌عنوان یک دانشجوی بازاریابی که در مترو نمایش عروسکی انجام می‌دهد تا درآمدی هرچند ناچیز داشته‌باشد، دارد. او می‌خواهد عروسک‌های آوازخوان خود را به سطح بالاتری برساند، اما همیشه موسیقی جاری در محیط تمرکزش را از او می‌گیرد. این استخوان‌بندی و بنیاد جهان به‌نسبت جذاب رودی است، که بینندگان را درگیر نگه می‌دارد، تا آنها را به تجربه‌ای فراتر ببرد. جاییکه با جلوه‌های بصری و موسیقی پس‌زمینه به همان اندازه که رودی همیشه احساس می‌کند حواسش را پرت می‌کند، حواس مخاطب هم از قراردادهای معمولی زندگی پرت شود. صداهایی که رودی می‌شنود همان چیزی است، که نصیب ما می‌شود و ملودی در زندگی روزمره در جریان است. درنهایت صحنه‌هایی که رودی با دیگو عروسکی که آن را می‌گرداند صحبت می‌کند تا مشکلاتی را در ذهنش حل ‌کند، جالب است و لایه‌ای متفاوت از کمدی به فیلم می‌دهد.

با اعتماد‌به‌نفس در پشت دوربین و راحت در مقابل دوربین

musica

مانکوسو کاریزما دارد. او اصیل است. البته ترکیبی از اصالت و ناقص بودن شخصیت او را قابل‌ارتباط و بسیار دوست‌داشتنی می‌کند. رودی مانکوسو تا زمانیکه فیلم موسیقی اکران نشده‌بود‌، برای خیلی از فیلم‌بین‌ها ناشناخته محسوب می‌شد. این هنرمند جوان در شبکه‌های اجتماعی واین و یوتوب معروف بوده‌است. خروجی خلاقانه او ده‌ها ویدیوی اینترنتی را در طول یک دهه در برمی‌گیرد. طرفداران این هنرمند، بسیاری از قسمت‌های فیلم موسیقی را به‌عنوان ایده‌هایی از آن ویدیوها تشخیص می‌دهند، که به‌طور یکپارچه در بستر بزرگ‌تر فیلم هماهنگ شده‌است. البته برای خیلی از بینندگان کامیلا مندس که ستاره فیلم انتقام بگیر است، دلیل اصلی تماشای این فیلم بوده‌است. اما وقتی متوجه می‌شوید که رودی مانکوسو قرار نیست در فیلم موسیقی تنها بازیگری کند؛ بلکه کارگردان، نویسنده، تهیه‌کننده و آهنگساز فیلمی است، که براساس زندگی خود او ساخته شده‌است، تماشای این اثر برایتان جذاب‌تر خواهد بود. رودی مردی جوان دارای اختلال حس‌آمیزی است، که بواسطه آن تحریک یک حس منجر به تجربیات غیرارادی در حواس دیگر می‌شود، مانند شنیدن صدایی که تصویری خاص را ایجاد می‌کند، یا بویی که با یک حس دیگر مرتبط است. او زندگی خود را پیچیده می‌بیند و مجبور است با فشار آینده نامشخص تحت‌تاثیر عشق، خانواده و فرهنگ برزیلی آمریکایی روبرو شود. در این مورد خاص، رودی می‌تواند صداهای روزمره را با ملودی‌ها و ریتم‌هایی مرتبط کند و در ذهن خود موسیقی ایجاد کند.

مانکوسو در فیلم عروسک‌گردانی است، که با یکی از عروسک‌هایی که برایش نمایش می‌دهد، صحبت می‌کند. این بخش‌ در فیلم به‌گونه‌ای فیلم‌برداری می‌شود که انگار، این عروسک یک شخص واقعی است. این یکی از ابزارهای داستان‌سرایی خلاقانه دیگر در فیلمی سرشار از خلاقیت است. اعتماد‌به‌نفس آنکوسو در پشت دوربین با راحتی او در مقابل دوربین مطابقت دارد. به‌عنوان رودی، او ممکن است نسخه‌ای از خودش را بازی کند، اما روحی که او به بلاتکلیفی شخصیت می‌آورد، تا حد زیادی باعث می‌شود که رودی آن‌قدر دوست‌داشتنی باشد که نتوان نادیده‌اش گرفت. شما درد او را احساس می‌کنید و می‌خواهید که او از پسش بربیاید، حتی زمانیکه اشتباه می‌کند. رودی مانکوسوی هنرمند، حرفه‌ای متفاوت اما پربار دارد، که تعریف آن دشوار است. موسیقی، اولین فیلم بسیار متفاوت و جذاب مانکوسو، سفری کمیک به درون ذهنی است، که همیشه در حال خلق ریتم است، حتی زمانیکه دلش نمی‌خواهد. مانکوسو تمام علایق خود را در فیلم گنجانده‌است، ازجمله عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی. او نقش شخصیتی را بازی می‌کند که گهگاه، بیش‌از‌حد منفعل است. با ‌اینحال، رودی مانکوسو فیلمی ساخته‌است، که بی‌پروا و به‌عمد غافلگیرکننده‌است. مانکوسوی 32 ساله، بخشی از نسل امروزی وابسته به دنیای دیجیتال است، که با اینترنت مانند یک مدرسه خودآموز فیلم رفتار می‌کند؛ کارگردانی با بودجه کم و تخیل بالا. او آموخته است که بینندگان را با جلوه‌های عملی و زمان‌بندی هوشمندانه و نام بردن از چارلی چاپلین به‌عنوان منبع الهام‌بخش خود، خوشحال کند. یکی از وجوه تشابه رودی مانکوسو و چارلی چاپلین، شکل موهایشان است! به‌عنوان یک کارگردان و آهنگساز، هیچ محدودیتی برای پتانسیل مانکوسو وجود ندارد. بسیاری از فیلمسازان فقط می‌توانند رویای داشتن چنین سبک کارگردانی شخصی را داشته‌باشند. به‌عنوان یک نویسنده با کمک دن لاگانا و به‌خصوص به‌عنوان یک بازیگر، بی‌تجربگی او بیشتر به چشم می‌خورد، اما همچنان به دل می‌نشیند. همچنین مادر قهرمان داستان، بداهه‌پردازی‌های آماتوری زیادی دارد که به‌شدت با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند.

موسیقی، رنگ و الهامات در جریان است

Musica

در نیوآرک نیوجرسی، جاییکه فیلم در آن جریان دارد، همیشه زندگی، سروصدا، رنگ و الهامات در پس‌زمینه وجود دارد. رودی نمی‌تواند حواس‌پرتی‌هایش را کنترل کند، اما می‌تواند آن را به ریتم تبدیل کند. فضاهایی مانند پارکی پرجنب‌وجوش و پر از مردمی که چکرز، بسکتبال و طناب‌بازی دونفره بازی می‌کنند، به او اجازه می‌دهد این کار را انجام دهد. درحقیقت، فیلمنامه فیلم موسیقی که توسط خود رودی مانکوسو و دن لاگانا نوشته شده‌است، داستان بزرگ شدن و رشد شخصیتی است. رودی بین نیازهای سه زن یعنی؛ دوست دانشگاهش هیلی با بازی فرانچسکا ریالی، یک ماهی‌فروش کاریزماتیک به نام ایزابلا با بازی کامیلا مندس و مادر برزیلی و سلطه‌جویش ماریا با بازی مادر واقعی‌اش، ماریا مانکوسو، گرفتار شده‌است. مادری که حاضر است اتاق نشیمنش را به یک باشگاه دوست‌یابی برای پسرش تبدیل کرده تا او را متقاعد به ازدواج با دختری برزیلی کند. گاهی‌اوقات، رودی برای مشاوره از دوستش انور با بازی جی بی. اسموو که در کامیون خود غذاهای خیابانی می‌فروشد و وقتی مست است، مانند یک آدم نادان و درعین‌حال فریبکار عمل می‌کند، کمک می‌گیرد. البته این دوست رودی یک ویژگی کلیدی دارد و آن سنجیدن همه‌چیز با پول است. انور بسته به اینکه در کدام محله باشد، قیمت غذا و پوستر افراد مشهور را که روی دیوارش آویزان است، تغییر می‌دهد. وقتی او در یک محله سطح بالاست، قیمت‌ها افزایش می‌یابد. و وقتی او در یک محله یهودی‌نشین است، پوستری از باربرا استرایسند را به دیوار می‌آویزد.

در بخشی از روند داستان سکانسی از تلاش رودی برای قرارملاقات همزمان با هیلی و ایزابلا وجود دارد. در این سکانس دوربین در فضایی که در آن، پس‌زمینه‌های نقاشی‌شده و دیگر بازیگران در داخل و خارج از کادر مانند فرم موسیقی والس در جریانند، حرکت می‌کند. پس از آن، یک سکانس 10 دقیقه‌ای از رستوران با زرق‌وبرق کمتر و از نظر احساسی خسته‌کننده‌تر وجود دارد که همه را، چه روی صحنه و چه در روبروی صفحه‌نمایش، خسته می‌کند. با اینحال، این فیلم حاوی ایده‌های کوچک نبوغ‌آمیز، از جمله قطعات آهنگی که پس از یک بیت پایان می‌یابند، است. این فیلم برای استعداد جوانی که ایده‌هایش در حال جوشیدن است، نشان از آینده‌ای درخشان دارد.

دوباره عاشق موسیقی می‌شوید

musica

هر سال سینماگران و عاشقان سینما با شگفتی‌های غیرقابل تصوری روبرو می‌شوند. سروکله فیلم‌هایی که هرگز انتظار تماشای آن‌ها را نمی‌کشیم، پیدا می‌شود و به‌طور غیرمنتظره‌ای، از هر انتظاری که از پیش تعریف شده‌بود، فراتر می‌روند. موسیقی از آخرین نمونه‌ها و شاید یکی از بزرگترین شگفتی‌های سال 2024 تا به امروز است. مانکوسو یک فرض کلی را که از طریق یک روایت فرمولی توسعه یافته‌است، ارتقا می‌دهد، اما خلاقیت بسیار زیاد و سبک کارگردانی متمایز هنرمند به‌طور کامل فیلمی را خلق می‌کند که به‌لطف دیدگاه منحصربه‌فرد، اصیل و حتی بی‌سابقه او درباره برخی از جنبه های زندگی، به‌راحتی قابل فراموش‌شدن نیست. مانکوسو به احتمال زیاد اولین فیلمسازی است که پدیده حس‌آمیزی را نه‌تنها به شیوه‌ای خیره‌کننده و فریبنده، بلکه مهمتر از همه، به شیوه‌ای قابل‌درک و همدلانه به پرده بزرگ سینما می‌آورد. فیلمساز از شرایط مشابهی رنج می‌برد. در واقع، شخصیت رودی، از جنبه‌های مختلف، نسخه‌ای بسیار نزدیک از خود مانکوسو است که در فیلم موسیقی آن را بدون تابو به تصویر می‌کشد؛ یعنی هم مشکلاتی را که به همراه دارد و هم هدیه‌ای را که به ارمغان می‌آورد. با همه این موارد، می‌توان انتظار داشت که موسیقی تنها نکته برجسته فنی قابل‌توجه این فیلم نباشد. موسیقی یک اثر هنری چندبخشی چشمگیر است. این همان فیلمی است که باعث می‌شود دوباره عاشق موسیقی شوید، جاییکه به‌معنای‌واقعی‌کلمه هر جنبه‌ای که یک فیلم را می‌سازد، تاثیر محسوسی بر پرده بزرگ سینما دارد. از ساخت دکورهای متحرک گرفته تا فیلمبرداری پویای شین هرلبوت، از طراحی‌لباس مطابق‌با فرهنگی امریکایی برزیلی تا استفاده روان و آزاد از زبان پرتغالی. به همه اینها ترکیبی از صداهای روزمره و رقص ریتمیک را اضافه کنید. مانکوسو در فیلم موسیقی بر گروهی خارق‌العاده تکیه می‌کند که کار خوبشان در یک برداشت طولانی و بدون‌وقفه به اوج خود می‌رسد و صحنه‌های متعددی را با شخصیت‌ها، خط داستانی، نورپردازی، مکان‌ها و البته موسیقی متفاوت طی می‌کند.

آیکون فیلم ستاره‌ای متولد شده‌ است A Star Is Born
فیلم

ستاره‌ای متولد شده‌ است

A Star Is Born

تماشای فیلم ستاره‌ای متولد شده‌ است

تغییر شکل مثلث عشقی معروف

musica

زمانیکه هیلی، معشوق سابق رودی، به او ابراز علاقه می‌کند و می‌خواهد دوباره با او باشد، در نهایت با او و ایزابلا به‌طور همرمان قرار ملاقات می‌گذارد. بدون شک این بخش از داستان به‌عنوان یک پیام هشدار‌دهنده عمل می‌کند، زیرا نه‌تنها به رودی استرس وارد می‌کند و او را مجبور می‌کند به هر دو زن و مادرش دروغ بگوید، بلکه نشان می‌دهد که روراست نبودن با آدم‌ها تا چه اندازه می‌تواند به همه آسیب بزند. او از ایزابلا عذرخواهی می‌کند و ایزابلا او را می‌بخشد. با این حال، ایزابلا دوستی با او را از سر نمی‌گیرد. در عوض، او به اندازه کافی هوش هیجانی و عزت‌نفس دارد، تا متوجه شود که اگرچه رودی واقعا متاسف است، اما آماده نیست که در یک رابطه عاشقانه قرار گیرد. درنهایت ایزابلا رودی را تشویق می‌کند تا قبل از اینکه بخواهد کسی را همراه خود بکشاند، بفهمد در زندگی چه می‌خواهد و به کجا می‌رود. درحقیقت رودی همزمان با هر دو زن قرار می‌گذارد زیرا نمی‌تواند بین این دو زن یکی را انتخاب کند. و حتی با وجود اینکه می‌داند این کار اشتباه است، به زنان و مادرش دروغ می‌گوید تا هیچ‌کدام از آنها متوجه نشوند که او چه می‌کند.

موسیقی را می‌توان به اشکال مختلف توصیف کرد، زیرا دارای ویژگی‌های روایی مرتبط با داستان‌های رشد شخصیتی و فیلم‌های کمدی رومانتیک است، اما همچنین حاوی یک لایه موسیقی است. با اینحال، مانکوسو اجازه نمی‌دهد نیمه اتوبیوگرافی‌اش در گودال فرمول‌ها و کلیشه‌های بی‌ارزش بیفتد و بسیاری از عناصر متعارف این ژانرهای فرعی را می‌شکند، مانند تغییر شکل دادن مثلث عشقی همیشگی. رودی باید با یک رابطه قدیمی که در راستای یک مسیر زندگی امن اما غیرجذاب و حتی ناخوشایند است و یک رابطه عاشقانه تازه که نمایانگر آینده‌ای مبهم و درعین‌حال رویایی و امیدوارکننده است، سروکله بزند. در این بین فرهنگ، مادر و خانواده و همچنین عشق او به نمایش عروسکی و حتی موسیقی به او فشار می‌آورند. این یک نمایش بسیار واقع‌بینانه از استرس بالایی است، که جوانان احساس می‌کنند به‌خصوص زمانی که توسط اطرافیان مجبور می‌شوند تا تمام زندگی خود را از دیدگاه حرفه‌ای، شخصی و عاشقانه آماده و برنامه‌ریزی کنند. موسیقی در هسته خود داستانی است درباره یادگیری دوست داشتن خود و کاری که انجام می‌دهیم و از آن لذت می‌بریم. عاشقانه بین ایزابلا و رودی نمی‌تواند طبیعی‌تر از این باشد. شیمی بین رودی و ایزابلا خیلی خوب است و به سرمایه‌گذاری عاطفی مخاطب در شخصیت‌ها کمک زیادی می‌کند. بسیاری تعامل بین این دو در بیمارستان را به عنوان مهم‌ترین لحظه خود انتخاب می‌کنند، اما سکانس قبلی در یک پارک جنبه اساسی هر پیوند عاشقانه و یکی از موضوعات اصلی موسیقی را نشان می‌دهد؛ توجه به احساسات دیگری. اگرچه ایزابلا نمی‌تواند مانند رودی ببیند و بشنود، اما می‌تواند آنچه را که او احساس می‌کند احساس کند و یک ارتباط صمیمانه غیرقابل توضیح ایجاد می‌کند، که به نام عشق شناخته می‌شود.

متاسفانه براساس یک داستان واقعی

musica

هنگامیکه تماشای فیلم را شروع می‌کنیم، مانکوسو و تیم ماهرش شامل ملیسا کنت تدوینگر، شین هرلبات فیلمبردار، پاتریک سالیوان طراح تولید و گونسالو کوردوبا کارگردان هنری؛ از شیرین‌کاری‌های بصری استفاده می‌کنند تا توجه ما را بر روی آفرینش و خلق هنر متمرکز کنند. تصاویر در دوربین این هنرمندان آنقدر هوشمندانه هستند، که مایلید همان لحظه دوباره آنها را تماشا کنید. فیلم موسیقی با جمله «متاسفانه براساس یک داستان واقعی» آغاز می‌شود و بدین ترتیب اشاره‌ای به رویدادی درجهت تغییر زندگی برای رودی دارد. شاید این جمله اشاره به سفر هنری رودی داشته‌باشد. درحالیکه فیلم در لایه سطحی، فرمول آشنای کمدی عاشقانه را در پیش می‌گیرد، حرف دیگری برای گفتن دارد. نقطه‌قوت این فیلم یعنی موسیقی در طرح داستان جایی ندارد، بلکه ارائه بصری داستان است که متعارف هم نیست. و به‌این‌ترتیب، فیلم منعکس‌کننده توصیف رودی از خودش است: «من عادی نیستم». او برزیلی است و از جامعه‌ای خاص می‌آید و توسط مادر مجردش، ماریا مانکوسو، بزرگ شده‌است، که از همان اول به شدت در تلاش است تا او را با یک دختر خوب برزیلی پیوند دهد. مشکل اینجاست که رودی با هیلی، زنی جوان از دنیای سفیدپوستان آشنا است. در صحنه اول، رودی، در یک غذاخوری با معشوقش دیده می‌شود. ادراکات حس رودی به او اجازه نمی‌دهد روی صحبتی جدی درباره آینده تمرکز کند. مغز او نمی‌تواند بریدن مواد غذایی را با چاقو، جارو کشیدن و صدای کوبیدن کاردک را نادیده بگیرد. سازهای کوبه‌ای صدا می‌کنند، ریتم هماهنگ می‌شود و عاشقانه‌اش فرو می‌ریزد. درنتیجه رودی در اتاقش با لامپی که با صدای کف زدن روشن و خاموش می‌شود باز هم تنها می‌ماند.

هیلی امنیت می‌خواهد و برنامه‌هایی برای آینده دارد، چیزی که رودی با آن همخوانی ندارد. رودی به جای کار کردن در یک شغل باثبات، شب‌هایش را با اجرای نمایش عروسکی در سکوی متروی نیوآرک نیوجرسی می‌گذراند. هیلی نمی‌تواند آینده‌ای را با او ببیند، و به همین دلیل به پدر و مادرش درباره شغل و جایگاه رودی دروغ می‌گوید. اما مانند هر داستانی که مربوط به عشق است، چالش‌های بیشتری در این ماجرا وجود دارد. هیلی درنهایت از بی‌علاقگی ظاهری رودی به هر چیزی که می‌خواهد بگوید خسته می‌شود، و او را کنار می‌گذارد. اما درحالیکه رودی هنوز از این تغییر در وضعیت رابطه خود متزلزل است، با شخص جدیدی ملاقات می‌کند. موسیقی یک کمدی عاشقانه صمیمانه است، که جامعه و رشد شخصی را در برمی‌گیرد. این فیلم به ما می‌فهماند که زندگی یک سفر است و ما باید از مسیر لذت ببریم. فیلمنامه این اثر به این نکته توجه دارد که انسان‌ها تکامل می‌یابند و جرأت دارند زندگی را ادامه دهند. مهم نیست که فیلم چگونه به پایان می‌رسد، موسیقی یک اثر ریتمیک است که خود را از بقیه متمایز می‌کند.

آیکون فیلم صدای متال Sound of Metal
فیلم

صدای متال

Sound of Metal

تماشای فیلم صدای متال

اختلال حس‌آمیزی که مشکل واقعی خود مانکوسو است

musica

تصور کنید تعدادی بچه‌ دور یک توپ بسکتبال گرد هم آمده‌اند و هر بار که توپ به زمین برخورد می‌کند، صداهایی ایجاد می‌کنند. بچه‌های اطراف هنگام پریدن طناب، با حرکات نوک پاهایشان صدایی تولید می‌کنند. سپس چند نفر که چکرز بازی می‌کنند با ضربه زدن روی مهره‌های بازی به تخته، صدا تولید می‌کنند. پرندگان ملودی خود را به محیط اضافه می‌کنند. اتومبیل‌های عبوری هارمونی را تکمیل می‌کنند. و همه این صداها با ریتمی دلنشین کنار هم قرار می‌گیرند، تا موسیقی ساخته شود. با این تفاوت که هیچکس جز شما نمی‌تواند این را بشنود. این پدیده یا شاید اختلال هم‌حسی یا حس‌آمیزی نام دارد. وضعیتی که شرح دادیم به‌طور خلاصه زندگی روزمره رودی را شرح می‌دهد. چیزی را که بیشتر مردم به‌عنوان صداهای عادی و روزمره تشخیص می‌دهند، مانند به هم خوردن ظروف در یک غذاخوری یا صدای انگشتان دانش‌آموزان در حال تایپ یادداشت روی لپ‌تاپ خود؛ رودی به‌عنوان موسیقی می‌شنود. گاهی‌اوقات این حس‌آمیزی زیباست و رودی از آن لحظات کوتاهی که به‌نظر می‌رسد تمام دنیا هماهنگ است، لذت می‌برد. اما در مواقع دیگر، این اختلال به‌طرز آزاردهنده‌ای حواس رودی را پرت می‌کند. شکلی از شکنجه که فقط برای او قابل‌درک است. تمرکز او را از بین می‌برد، افکارش را به‌هم می‌ریزد و از دیدگاه معشوقش هیلی، باعث می‌شود که او از گفتگوهای مهم درباره آینده خود خارج شود. اما ایزابلا رودی را می‌فهمد.

یک آهنگ کوچک دلپذیر

musica

ایزابلا باهوش، بامزه و برزیلی است. برزیلی بودن ایزابلا یک نکته مثبت مهم است، زیرا مادر برزیلی رودی از او می‌خواهد با فردی از فرهنگ خود ازدواج کند. مهم‌تر از آن، به نظر می‌رسد ایزابلا رودی را به گونه‌ای درک می‌کند، که هیلی هرگز درک نکرده‌است. او رابطه نزدیک رودی را با مادرش تحسین می‌کند. او از عشق رودی به نمایش عروسکی و تمایل او برای تبدیل آن به حرفه حمایت می‌کند. او با این که چگونه حس‌آمیزی بر رودی تاثیر می‌گذارد، همدردی می‌کند. اما چیزی که رودی را درباره ایزابلا واقعا هیجان‌زده می‌کند این است که وقتی به او نگاه می‌کند، به نظر می‌رسد که تمام دنیا از حرکت باز می‌ایستد و یک آهنگ کوچک دلپذیر در سرش شروع به پخش شدن می‌کند.

ایزابلا وضعیت رودی را درک می‌کند. او به جای اینکه او را مسخره کند یا توضیح‌هایش را نشنیده نپذیرد، با او همدل می‌شود. او می‌گوید هم‌حسی برای رودی یک موهبت است زیرا به او اجازه می‌دهد جهان را به گونه‌ای درک کند، که دیگران نمی‌توانند. و هنگامی که صداها در یک لحظه به‌خصوص و بحرانی شروع به غلبه بر او می‌کنند، او گوش‌های رودی را می‌پوشاند تا به او کمک کند به جای آشفته شدن تمرکز کند. ایزابلا همچنین به رودی کمک می‌کند تا بفهمد چه چیزی برای او مهم است. وقتی رودی درباره محله و فرهنگش اعتراض می‌کند، به او کمک می‌کند تا ببیند این محیط چقدر پر از زندگی و فرهنگ است. او رودی را وادار می‌کند تا نمایش عروسکی خود را که علاقه واقعی‌اش است، به سطح بالاتری برساند و آن را به صورت حرفه‌ای دنبال کند. ایزابلا همچنین رابطه او را با مادرش تشویق می‌کند و به او می‌گوید که خانواده یک نعمت است، نه یک بار اضافه. و این باورهای ایزابلا کمک‌کننده است، زیرا اگرچه رودی درباره رابطه خود با مادرش ناامن است، او را بهترین دوست خود می‌داند. ما در طول فیلم می‌بینیم که چگونه این مادر و پسر یکدیگر را دوست دارند و از همدیگر مراقبت می‌کنند. وقتی رودی به هم می‌ریزد، مادرش به جای تحقیر کردن او، بخشنده و یاری‌دهنده است و فقط می‌خواهد پسرش خوشحال باشد.

نگاهی روشن به فرهنگ فراموش‌شده برزیل

musica

 یکی از صحنه‌های دوست‌داشتنی در فیلم موسیقی، آن لحظه است که در آن ماریا مادر رودی در مقابل مشتریان سالن خود یک توصیف انتقادی درباره رودی می‌گوید. اما رودی می‌خندد، به او احترام می‌گذارد و گونه او را می‌بوسد. این بخشی از فرهنگ برزیلی است. فیلم موسیقی در نمایش فرهنگ برزیل عالی عمل کرده‌است و آن را به‌زیبایی به‌تصویر می‌کشد. برزیل کشور فراموش‌شده در آمریکای لاتین است، کشوری که هالیوود به‌اشتباه آن را در کنار همه لاتینی‌ها در یک جعبه قرار می‌دهد. بسیاری از مردم حتی نمی‌دانند که برزیلی‌ها لاتین هستند، حتی اگر اسپانیایی صحبت نکنند. به نظر می‌رسد مانکوسو قصد دارد همه اینها را با ارائه نگاهی روشن به فرهنگ برزیل از طریق یک رابطه بسیار عادی مادر و فرزند تغییر دهد. دانستن اینکه مادر رودی در فیلم مادر واقعی او است، جزئیاتی است که، این موضوع را حتی لذت‌بخش‌تر می‌کند. فیلم اصیل‌ترین احساسات را درباره فرهنگ برزیل دارد و حتی صحنه‌های کوتاه درباره غذاهای برزیلی، حال خوشی به بیننده منتقل می‌کند. از نظر جغرافیایی، به‌راحتی می‌توان فهمید که چرا فقط مکزیک معیاری است، برای آنچه که هالیوود لاتین تبارها را می‌شناسد. با‌این‌حال، آمریکای لاتین از کشورهای مختلف و با فرهنگ‌های بسیار متفاوت تشکیل شده‌است، که برزیل یکی از مهم‌ترین آنها است. فیلم موسیقی این موضوع را یادآور می‌شود. از نمونه‌های دیگر این نمایش فرهنگی می‌توان به خالکوبی رودی از تصویر مجسمه مسیح در ریودوژانیروی برزیل، کلیسایی ​​در پس‌زمینه و انور دوست رودی که هنگام فروش غذا در محله یهودی‌نشین کیپا می‌پوشد، حتی اگر خودش یهودی نیست، اشاره کرد. البته رودی اغلب از این شکایت می‌کند که محل زندگی او بد است. ایزابلا، که در همان منطقه زندگی می‌کند، در ابتدا به این موضوع می‌خندد و سپس با خوش‌بینی به ویژگی‌های مثبت فراوان آن اشاره می‌کند. فیلم نشان می‌دهد ایزابلا اشتباه نمی‌کند، رودی هم اشتباه نمی‌کند. در غروب اولین قرار ملاقاتشان، رودی با برخورد یک گلوله سرگردان به کتفش مواجه می‌شود. او با عجله به بیمارستان منتقل شده اما، به‌سرعت بهبود می‌یابد.

بیانیه بصری قوی و بونوئلی از شکاف‌ها

musica

ممکن است مخاطبان بپرسند که چرا رودی با هیلی قرار می‌گذارد. هیلی از عروسک‌گردانی رودی حمایت نمی‌کند و مدام او را به سمت شغلی که نمی‌خواهد سوق می‌دهد. حتی هیلی می‌خواهد که او خانه و مادرش را در نیوآرک ترک کند تا در شهر نیویورک به او بپیوندد. با اینحال، این تقصیر هیلی نیست. در چهار سال گذشته، رودی تحصیلات خود را در زمینه بازاریابی دنبال می‌کند و باعث می‌شود هیلی باور کند که این همان چیزی است، که از زندگی می‌خواهد، درست مثل خودش. رودی همچنین بارها به هیلی گفته‌است که چقدر از نیوآرک متنفر است و احساس می‌کند در آنجا گیر افتاده‌است. اما هیلی با وجود اینکه رودی عاشق مادرش است، او را به خاطر این موضوع سرزنش می‌کند. درحقیقت هیلی به‌طرز تاسف‌باری از ارتباط رودی با فرهنگ خود بی‌خبر است. در چهار سال آشنایی این دو، او هرگز به محل زندگی رودی نمی‌رود. درعوض او، رودی را به مهمانی خانواده‌اش دعوت می‌کند. حتی با وجود اینکه هیلی سعی می‌کند با همدلی بیشتری درباره نژاد رودی رفتار کند، اما به‌وضوح از این بابت خجالت می‌کشد. او به والدینش درباره برنامه‌های رودی برای آینده دروغ می‌گوید. به طور مشابه، مادر رودی با تحقیر درباره هیلی صحبت می‌کند و این شکاف فرهنگی آشکار می‌شود. اما خانواده هیلی بدتر هستند. بعد از اینکه رودی می‌گوید که مادرش از برزیل مهاجرت کرده‌است، از او می‌پرسند که آیا او این کار را قانونی کرده‌است یا خیر. آنها همچنین اظهار می‌دارند که مستخدم آنها گواتمالایی است، گویی که به‌نوعی او را به رودی متصل می‌کنند، زیرا او هم اهل آمریکای جنوبی است. این فیلم بیانیه‌ای است که نشان‌دهنده ناآگاهی آنها از زبان‌ها و فرهنگ‌های مختلف موجود در اطرافشان است. صحنه شام با والدین ثروتمند نژادپرست هیلی با پالت رنگ پریده فیلمبرداری شده‌است و حسی تقریبا سوررئالیستی دارد. دیوارها، سفره‌ها و لباس‌های خانواده همه سفید است. تنها رنگی که در اتاق وجود دارد در رودی و مستخدم خانواده یافت می‌شود، که بیانیه بصری قوی و تقریبا بونوئلی را ایجاد می‌کند. واضح است که چون رودی توسط یک مادر مجرد بزرگ شده‌است، خانواده هیلی به چشم حقارت او را نگاه می‌کنند. آنها معتقدند که رودی تربیت معمولی نداشته‌است. می‌توان استنباط کرد که پدر رودی او و مادرش را رها کرده‌است. ما همچنین می‌دانیم که مادر ایزابلا زمانی که او 15 سال داشته، برای بودن با مردی به برزیل نقل‌مکان کرده‌است. اگرچه او گاهی‌اوقات با مادرش صحبت می‌کند، اما این انتخاب خودخواهانه همچنان به ایزابلا آسیب می‌رساند.

داستانی که عمیق نمی‌شود

musicaبه‌اعتقاد بعضی مخاطبان تنها مشکل اصلی فیلم موسیقی پایان شتابزده آن است. برای فیلمی که زمان زیادی را به پرداختن به موضوعات اصلی خود با دقت کافی اختصاص می‌دهد، حتی تصمیمات روایی را به خطر می‌اندازد که ممکن است برخی بینندگان را با روند فیلم بیگانه کند، حل مشکلات پیچیده به‌ این سرعت در چند دقیقه آخر بیش از حد اتوپیایی است. درحقیقت موسیقی چیزی است که رودی را هدایت می‌کند، به او الهام می‌دهد و به او این امکان را می‌دهد که دنیا را به شیوه‌های جدیدی ببیند و بشنود. موسیقی به رودی نشان می دهد که ایزابلا چقدر خاص است. ایزابلا به نوبه خود به رودی نشان می دهد که چقدر خاص است. اما روایت فیلم موسیقی هرگز به جایی نمی‌رسد، شاید به عمد. به‌عنوان برشی از داستان‌های زندگی، چیزی در فیلم برای گفتن وجود دارد. با این حال، حتی آن‌ها هم به نوعی نقطه توقف روایی نیاز دارند که موسیقی از آن غافل است، علی‌رغم تلاش برای پایان دادن به این بخش از داستان مانکوسو. فیلم تلاش می‌کند و لحظات جادویی بسیاری در آن وجود دارد، به‌ویژه زمانی که رقص و موسیقی در کنار هم قرار می‌گیرند تا تصویری بصری برای اختلال هم‌حسی یا حس‌آمیزی ریتمیک رودی به ما ارائه دهند. از نظر بصری و لحن، این فیلم بسیار جذاب و تازه است، که البته در داستان عمیق نمی‌شود.

ویترینی برای استعداد بی‌اندازه رودی مانکوسو

musica

موسیقی فراتر از همه انتظارات است و تا به امروز به یکی از بزرگترین شگفتی‌های سال 2024 تبدیل شده‌است و به‌عنوان ویترینی برای استعداد بی‌اندازه رودی مانکوسو عمل می‌کند. این موفقیت چندوجهی که یک نیمه‌زندگینامه‌ای درباره عشق، خانواده و فرهنگ آمریکایی برزیلی است، از بسیاری از محدودیت‌های ژانری فراتر می‌رود و دنیای پدیده یا اختلال حس‌آمیزی را به شیوه‌ای سینمایی آشکار می‌کند. موسیقی از لحاظ فنی چشمگیر و از نظر موضوعی غنی است، که با موسیقی اعتیاد‌آور و شیمی واقعی در میان کل بازیگران؛ بهتر هم می‌شود. فیلمنامه مانکوسو و همکارش مملو از ایده است و چیزی تازه را در منظره بی‌نظیر سینمایی امروز ارائه می‌دهد. مانکوسو با خلق یک محیط فوق‌العاده با فیلمبرداری شین هرلبوت، فیلم را به یک موزیکال مست‌کننده، اما بدون آهنگ تبدیل می‌کند. براساس شرایط شخصیت اصلی، قاب با بازیگران پس‌زمینه زنده می‌شود، که در حال رقصیدن از ریتم‌های موجود در سر رودی هستند. هر لحظه مبتکرانه و زنده است و به آهنگ‌های پرشور برزیلی می‌رسد. مانکوسو استعداد خود را به‌عنوان یک فیلمساز نشان می‌دهد و هر صحنه را با خلاقیتی هوشمندانه طراحی می‌کند. این روزها تجربه فیلمی تا این حد سرشار از ایده لذتی نادر است. رودی مانکوسو خود را یک استعداد بزرگ معرفی می‌کند و صحنه به صحنه آن را ثابت می‌کند. موسیقی فیلمی نوآورانه و لذت‌بخش است، که تماشاگران را با ریتم‌های مست‌کننده‌اش جذب می‌کند.

تنها انتقادی که به موسیقی وارد می‌شود، پایان‌بندی ناگهانی آن است. غلبه بر مشکلات پیچیده ناگهان آسان می‌شود. یکپارچگی روایی کلی فیلم و تمایل به سرپیچی از استانداردهای داستان‌نویسی سنتی، با وجود این ضعف، همچنان قابل‌تحسین است. با این حال، بینندگان برای درک درستی از پیچیدگی شخصیت‌ها و ماجراهایشان، پایانی پیچیده‌تر می‌خواهند. علیرغم این نقص، اولین کارگردانی رودی مانکوسو یک دستاورد ستودنی باقی می‌ماند و بینندگان را به سفری از لحاظ بصری خیره‌کننده دعوت می‌کند. موسیقی کاوشی جذاب را از هویت، خلاقیت و پیچیدگی‌های دوران جوانی از دریچه‌ حس‌آمیزی ارائه می‌دهد. توجه دقیق این اثر به جزئیات و تکنیک‌های داستانی نوآورانه، آن را به برتری سینمایی ارتقا می‌دهد. موسیق با روایتی همه‌جانبه و مضامین قانع‌کننده‌اش، به‌عنوان شاهدی بر قدرت سینما در روشن‌کردن تجربیات بشری است و بدون‌شک ارزش تماشا کردن را دارد.

منبع: nytimes, pluggedin

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
تماشای رایگان ×