مقایسهی پیکسار با دریمورکس؛ کدام شرکت موفقتر است؟
وقتی صحبت از رتبهبندی بهترین استودیوهای انیمیشنسازی میشود، مقایسهی پیکسار با دریمورکس کاری سخت و (اگر اغراق نکنیم) نفسگیر است. هر دو استودیو سالهاست در خط مقدم دنیای انیمیشن کودکانه ایستادهاند و آنقدر قدرتمندند که شاید تنها غولهایی همچون والت دیزنی یا استودیو جیبلی بتوانند از جذابیتشان پیشی بگیرند.
با این حال، وقتی همه چیز را روی میز میگذاریم و با دقت به میراث هر استودیو نگاه میکنیم، بهنظر میرسد این پیکسار است که در نهایت پیروز میدان میشود. چه از نظر نوآوریهای خیرهکننده، چه ماندگاری در فرهنگ عامه و چه عمق احساسی، همیشه چیزی در آثار جمعی و شگفتانگیز پیکسار هست که هم در دل، هم در هنر آن را از دریمورکس بالاتر مینشاند.
پیکسار نخستین استودیویی بود که راز انیمیشنهای سهبعدی را کشف کرد و این دریمورکس بود که مجبور شد خودش را به آن برساند
اکران داستان اسباببازی (Toy Story) در سال 1995 مثل یک زلزله صنعت انیمیشن را تکان داد و از آن زمان تا امروز، دیگر دنیای انیمیشن مثل قبل نشد. این قصهی خیالانگیز درباره اسباببازیهایی که در غیاب آدمها جان میگیرند، نهتنها یکی از بهترین انیمیشنهای تاریخ به شمار میرود، بلکه بهعنوان نخستین فیلمی که تماما با کامپیوتر ساخته شده است جایگاه تاریخی و فراموشنشدنی دارد.
از طرف دیگر، دریمورکس راهی پرچالشتر در پیش داشت چون تا سال 1998 طول کشید تا نخستین اثر بلندش یعنی مورچهای به نام زی (Antz) به پرده سینما برسد. هرچند این فیلم هم در گیشه موفق شد و هم نظر منتقدان را جلب کرد، اما شباهتهای چشمگیرش با زندگی یک حشره (A Bug’s Life) محصول پیکسار که تنها یک ماه بعد اکران شد آن را در سایهی خود فرو برد.
بهعنوان یکی از معروفترین نمونههای فیلمهای دوقلو، شباهت میان مورچهای به نام زی و زندگی یک حشره خیلی زود پیکسار و دریمورکس را در ذهن تماشاگران به هم پیوند زد و از آن زمان تا امروز، مقایسهی آثارشان ادامه پیدا کرد. این رقابت زودهنگام، صحنه را برای سالها جدالی آماده کرد که در آن پیشگامی پیکسار، دریمورکس را واداشت تا بهتدریج هویت منحصربهفرد خودش را بسازد.
پیکسار به داشتن تعداد بیشتری از آثار کلاسیک ماندگار افتخار میکند، در حالی که دریمورکس بیشتر روی چند فرنچایز اصلی و محبوب خود تمرکز دارد
چه داستان اسباببازی باشد، چه در جستوجوی نمو (Finding Nemo)، کارخانه هیولاها (Monsters, Inc.) یا شگفتانگیزان (The Incredibles)، نمیتوان از فهرست چشمگیر و پرشمار آثار کلاسیک پیکسار چشمپوشی کرد. در مقایسه، دریمورکس چند فرنچایز اصلی دارد که راهش را ادامه دادهاند، اما در کل، آثار فراموششدنیاش به مراتب بیشتر از پیکسار است.
دریمورکس واقعا در سال 2001 و با انیمیشن شرک (Shrek) به بلوغ رسید. این فیلم پیشگام کلیشههای قصههای کلاسیک را به شکلی هوشمندانه واژگون کرد و تماشاگران در هر سنی از آن لذت بردند. هرچند فرنچایزهای دیگری مثل ماداگاسکار (Madagascar)، چطور اژدهای خود را تربیت کنیم (How to Train Your Dragon) و پاندای کونگفوکار (Kung Fu Panda) موفق بودند، اما آثار زیادی هم وجود دارند که نه تاثیر فرهنگی خاصی داشتند و نه چندان بهیادماندنی شدند.
پیکسار بر کیفیت تمرکز داشت و هر اثر را با وسواس و فاصلهای مناسب عرضه میکرد. فیلمهایی مثل وال-ای (WALL-E)، شگفتانگیزان و راتاتویی (Ratatouille) نمونههایی بینظیر از این برنامهریزیاند. در مقابل، دریمورکس مدل عرضه سالانه را دنبال میکرد و آثاری مثل به سوی الدورادو (The Road to El Dorado)، سندباد (Sinbad) و برآبرفته (Flushed Away) اغلب در گیشه موفقیت چندانی نداشتند. با این نگاه، روش دقیق و حسابشدهی پیکسار بدون شک تاثیر فرهنگی عمیقتر و ماندگارتری ایجاد کرد.
پیکسار در هر محصول جدید نوآوری به خرج میدهد؛ در حالی که دریمورکس اغلب مسیر امن و آشنا را دنبال میکند
وقتی بحث نوآوری در مقایسهی پیکسار با دریمورکس پیش میآید، نمیتوان انکار کرد که این پیکسار بود که واقعا قواعد بازی را تغییر داد. یکی از بهترین نمونهها این است که قبل از انیمیشن در جستوجوی نمو، کامپیوترها توانایی نمایش واقعگرایانه آب را نداشتند، اما تیم سازندهی این فیلم بیش از یک سال بیوقفه تلاش کرد تا تیرگی و شفافیت منحصربهفرد اقیانوس را بهطور دقیق به تصویر بکشد.
نویسنده دیوید پرایس در کتاب لمس پیکسار (The Pixar Touch) خود توضیح میدهد که چگونه پیکسار در چالشی بزرگ موفق شد 2.320.413 تار موی سالیوان در فیلم کارخانه هیولاها را به شکل واقعگرایانه به صورت انیمیشن به تصویر بکشد. این دقت بینظیر حتی به جایی رسید که موهای سالی واقعا سایههایشان را روی یکدیگر میانداختند، بدون اینکه خودشان سایهای روی خود بیندازند.
اینها همان جزئیات کوچکی هستند که اکثر استودیوها در توجه به آنها کوتاهی میکنند، اما پیکسار عملا روشهای جدید محاسباتی را ابداع کرد تا دقیقا همان تصاویری را خلق کند که برای روایت داستانش نیاز داشت. در حالی که آثار دریمورکس اغلب انیمیشن سطح بالایی دارند، هیچ یک به اندازه نوآوریهای انقلابی و بیوقفهی پیکسار تاثیرگذار نبودهاند.
پیکسار با انیمیشن درون و بیرون (Inside Out) به روانشناسی کودکان پرداخت و عمیقتر از همیشه وارد دنیای احساسات شد، در حالی که آثار دریمورکس اغلب چنین عمقی ندارند
آثار پیکسار همواره از لحاظ احساسی پخته و دقیق بودهاند، با لحظاتی دلخراش مثل سکانس آغازین فیلم بالا (Up) که در تاریخ سینما جاودانه شد. بخشی از جذابیت این استودیو در نحوه برخوردش با موضوعات پیچیده و بازآفرینی آنها به گونهای است که کودکان نیز بتوانند درک کنند. حتی وال-ای به مسائلی مانند بیتوجهی به محیطزیست و مصرفگرایی شرکتی میپردازد.
این نگاه با درون و بیرون به سطحی تازه رسید که عملکرد درونی ذهن یک کودک را دنبال میکند و احساسات پیچیدهای مثل شادی، غم، ترس و خشم را به گونهای به تصویر میکشد که تماشاگران در هر سنی بتوانند آنها را درک کنند. با پرداختن به مفاهیم واقعی روانشناسی مانند خاطرات پایه و هوش هیجانی، پیکسار احساسات کودکان را با شفافیت و مضامین قابل فهم توضیح داد.
درست است که آثار دریمورکس گاهی لحظات احساسی پیچیدهای دارند، اما واضح است که این استودیو بیشتر روی طنز، اکشن و ماجراجویی تمرکز میکند. در مجموع در مقایسهی پیکسار با دریمورکس میبینیم که فناوری پیشگامانه، روایتهای ماندگار و عمق احساسی محصولات پیکسار جایگاه آن را بهعنوان بزرگترین استودیوی انیمیشنسازی مدرن تثبیت میکند، در حالی که دریمورکس بیشتر سرگرمی ارائه میدهد و به ندرت هنر انیمیشن را بازتعریف میکند.
منبع: screenrant








