نقد فیلم علمی تخیلی غارتگر: سرزمینهای بد (Predator: Badlands)
تحول عظیم غارتگر
زنجیرهفیلمهای غارتگر همواره بر یک ایدهی ساده اما مؤثر بنا میشدند: موجودی بیگانه، یک شکارچی بیرحم، وارد قلمرو انسان میشود و بازی مرگباری را آغاز میکند که در آن، بقا تنها از مسیر غریزه و هوش به دست میآید. این فرمول در دههی هشتاد میلادی کارآمد بود، در دهههای بعد تکرار شد، و بهتدریج به مرز فرسودگی رسید. فیلم غارتگر: سرزمینهای بد (Predator: Badlands) در چنین شرایطی وارد میدان شده است،؛ زمانی که نه خود شکارچی ایدهای تازه است و نه میدان شکار.
| مشخصات فیلم غارتگر: سرزمینهای بد | |
| کارگردان | دن تراختنبرگ |
| نویسنده | دن تراختنبرگ، پاتریک آیسون |
| بازیگران | دیمیتریوس شوستر، ال فانینگ |
| تاریخ انتشار | 2025 |
دن تراختنبرگ که پیشتر با فیلم علمی تخیلی «شکار» (Prey) نشان داده بود علاقهای جدی به بازنگری در جهان داستانی «غارتگر» دارد، در «سرزمینهای بد» قدمی افراطیتر برمیدارد. فیلم نهتنها از انسانمحوری فاصله میگیرد، بلکه برای نخستین بار، موجودی که همیشه «یک دشمن هولناک» بوده است را به مرکز روایت منتقل میکند. این تغییر علاوه بر اینکه یک ترفند روایی است، مخاطب را به پرسشهای جالبی میرساند: آیا هیولا هم میتواند قهرمان باشد، و آیا شکارچی، خود قربانی نظمی بزرگتر نیست؟
بازتعریف یک مجموعه قدیمی

مهمترین دستاورد «سرزمینهای بد» در سطح روایی، تغییر نقطهی تمرکز داستان است. روایت دیگر از نگاه یک انسان اسیر و فراری شکل نمیگیرد، بلکه تجربهی یک یوتجای تبعیدی را نشان میدهد؛ موجودی که دیگر یک شکارچی برتر نیست، بلکه یک رانده شده از قبیلهی خود است. این جابهجایی کانون روایت، ساختار آشنای «تعقیب و گریز» را به یک سفر بازگشت (حتی میتوان گفت اسطورهای) تبدیل میکند.
در این چارچوب، شکار دیگر صرفا عملی از سر لذت یا کسب برتری نیست، بلکه آزمونی است برای بازتعریف هویت. قهرمان بیگانهی فیلم، در جهانی بیرحم رها شده که اصلا به او تعلقی ندارد. روایت داستان بر تداوم یک وضعیت روانی بنا میشود: احساس طردشدگی، نیاز به اثبات خود، و ترس از بیمعنا شدن خشونت.
این رویکرد باعث میشود «سرزمینهای بد» بیش از هر فیلم دیگری در این زنجیرهفیلم، به ساختار اسطورهای نزدیک شود. قهرمان داستان بیش از هر چیزی، برای بازپسگیری جایگاه خویش میجنگد؛ و در یک ناسازنمای (تناقض) جالب، همین خودمحوری او را انسانیتر میکند. فیلم از دل یک ژانر تجاری، به سمت روایتی میرود که یادآور اسطورههای تبعید و بازگشت است.
تا پیش از این، غارتگرها بیش از آنکه شخصیت باشند، ابزار بودند: ابزار ایجاد ترس و خشونت. «سرزمینهای بد» این منطق را میشکند و به شکارچی گذشته، انگیزه و حتی نوعی اخلاق میبخشد. دک، شخصیت اصلی فیلم، اگرچه همچنان خطرناک و مرگبار است، اما تصمیمهایش کاملا قابل درک هستند. ما با یک «انسان در لباس هیولا» طرف نیستیم، با موجودی مواجهیم که نظام ارزشی خودش را دارد.
این تحول، تأثیر مهمی بر تجربهی تماشاگر میگذارد. ترس جای خود را به نوعی تعلیق اخلاقی میدهد: آیا باید برای این شکارچی آرزوی پیروزی کرد؟ آیا شکست او، نوعی بیعدالتی است؟ فیلم با ایجاد این دوگانگی، ژانر را از حالت تکبعدی خارج میکند.
«سرزمینهای بد» شاید فیلم کاملی نباشد، شاید همهی مخاطبان را راضی نکند، اما بدون تردید، به خاطر تلاش برای بازاندیشی در سینمای دنبالهمحور و زنجیرهمحور امروز، شایستهی تحسین است.
گسترش دنیای داستان

انتقال بخش عمدهای از داستان به یک سیاره دیگر، به «سرزمینهای بد» اجازه میدهد که از محدودیتهای جغرافیایی تکراری رها شود. سیارهی بیگانهی فیلم علاوه بر اینکه یک مکان تازه است، همچنین بستری است برای تعریف دوبارهی مناسبات قدرت، بقا و شکار. این فضا، بیطرف است؛ نه خانهی انسان است و نه قلمرو مطلق غارتگر.
فیلم در گسترش جهان داستانی، محتاط اما هوشمند عمل میکند. اشارهها به تاریخ و فرهنگ یوتجاها محدود و کنترلشدهاند، فیلم به شکلی زیرکانه از افتادن به دام توضیحگویی افراطی پرهیز میکند. این انتخاب، جهان را مرموز نگه میدارد و اجازه میدهد قدرت تخیل مخاطب فعال بماند.
«سرزمینهای بد» پلی است میان گذشته و آینده زنجیرهفیلمهای «غارتگر». طوری طراحی شده است که بدون اینکه نیازی به فیلمهای درهمگذر (کراساوور) باشد، امکان توسعهی جهان داستانی «غارتگر» را فراهم میکند؛ مسیری که اگر درست ادامه یابد، میتواند این مجموعه را از وابستگی به فرمولهای کهنه نجات دهد.
نگاه تازه

«غارتگر: سرزمینهای بد» یک نمونه بارز از نحوهی احیای زنجیرهفیلمهای کهنه در عصر اشباع محتواست. این فیلم نشان میدهد که مخاطب امروز، بیشتر از نوستالژی، به «زاویهی تازه» واکنش مثبت نشان میدهد. علاوه بر فروش، اهمیت تجاری فیلم در اثبات این نکته است که بازآفرینی مفهومی میتواند جایگزین تکرار مکانیکی شود.
یکی از نقاط قوت فیلم، ارتباط بین دک و شخصیت تیا (با بازی ال فانینگ) است. این دو شخصیت کاملا در نقطهی مقابل یکدیگر قرار دارند. دک خشن و پرقدرت و فیزیکی است و برعکس، تیا پرشور و شوخ و خوشذوق است. ترکیب ایندو، مخصوصا آن صحنه پایانی نشان میدهد که سازندگان فیلم «غارتگر: سرزمینهای بد» برنامههای بلندمدتی برای این جهان داستانی دارند و میخواهند این فیلم را یک مجموعه برنامهریزی شده تبدیل کنند.
سیارهی گنا که جهان داستان در آن رخ میدهد، یک سیارهی کاملا جدید است، با زیستبومی جدید و طبیعت و موجودات تازه. جسارت سازندگان فیلم برای خلق یک جهان داستانی بکر و غیرتکراری، ستودنی است و ما را به یاد جیمز کامرون و مجموعه فیلمهای «آواتار» میاندازد. پذیرفتن چنین چالشی، آن هم در سینمای محافظهکار و محتاط امروز، شایستهی تحسین است.
خشونت کمتر، مخاطب بیشتر

یکی از بحثبرانگیزترین تصمیمهای فیلم، تعدیل سطح خشونت و حرکت به سمت لحنی کنترلشدهتر است. «سرزمینهای بد» بهجای شوکهای پرخشونت، بر تعلیق تدریجی و فضای روانی تکیه میکند. این تغییر، فیلم را برای طیف گستردهتری از مخاطبان قابلدسترس میکند، اما بهایی هم دارد. این جهانبینی و سبک جدید اگرچه زنجیرهفیلمهای «غارتگر» را وارد مرزهای جدیدی میکند، اما ممکن است برای طرفداران قدیمی این مجموعه، کمی دافعه داشته باشد.
با این حال، تلاش برای گسترش بیشتر دایره مخاطبان لزوما به معنای سادهسازی کامل نیست. سرزمینهای مرزی نشان میدهد که میتوان بدون افراط در خشونت، همچنان حس تهدید و خطر را حفظ کرد، هرچند این تعادل همیشه بینقص نیست.
نقاط ضعف

حذف تقریباً کامل شخصیتهای انسانی، اگرچه از نظر داستانی و مفهومی جسورانه است، اما دامنهی تقابلها را محدود میکند. نبود یک نیروی متضاد پیچیده باعث میشود کشمکش اصلی بیشتر درونی باشد تا بیرونی، و به طور کلی شاید تماشای فیلمی بدون یک شخصیت انسانی، برای همهی مخاطبان رضایتبخش نباشد.
یک مشکل دیگر فیلم این است که خیلی تلاش میکند یک فیلم اکشن صرف نباشد و دیالوگهای شعاری و حتی فلسفی، بعد عمیقتری به خود بدهد. این مضمونها کمی بیش از حد گلدرشت هستند و ارتباط برقرار کردن با آنها راحت نیست. جالب این است که «سرزمینهای بد» با زبان بصری دقیقا همان حرفهای مهم را به مخاطب نشان میدهد، بر زبان آوردن دوباره آنها از زبان شخصیتها، تنها دافعه ایجاد میکند و باعث دلزدگی مخاطب میشود.
«غارتگر: سرزمینهای بد» فیلمی است که به لطف جسارت روایی و کارگردانی، به یک زنجیرهفیلم قدیمی و حتی میتوان گفت مرده، جانی تازه میدهد. این اثر نشان میدهد که حتی مجموعه فیلمی که بر خشونت و تکرار بنا شده، میتواند با تغییر زاویه دید، دوباره معنا پیدا کند.
دن تراختنبرگ با این فیلم، شخصیت غارتگر را از یک تهدید صرف، به موجودی سوگانگیز بدل میکند؛ شکارچی که خود در دام یک نظم حاکم و غیرقابل کنترل، گرفتار است. این جابهجایی، فیلم را وارد یک لایهی معنایی جدید میکند.
«سرزمینهای بد» شاید کامل نباشد، شاید همهی مخاطبان را راضی نکند، اما بدون تردید، به خاطر تلاش برای بازاندیشی در سینمای دنبالهمحور و زنجیرهمحور امروز، شایستهی تحسین است. تلاشی که نشان میدهد گاهی برای زنده ماندن، باید جرأت کرد و از نقش همیشگیِ شکارچی فاصله گرفت.
نقاط قوت:
- بازتعریف جسورانهی جهان داستانی غارتگر
- وفاداری به روح این مجموعه در کنار فاصلهگیری از فرمولهای فرسوده
- ترکیب دلنشین بازیگران
نقاط ضعف:
- عدم وجود هیچ شخصیت انسانی در فیلم
- مضمونهای شعاری و دیالوگهای گلدرشت
- نبود یک ضدقهرمان متضاد و پیچیده که بتواند تقابل بیرونی پررنگتری ایجاد کند






فیلم خیلی باحالیه.لطفا ادامشو هم بسازین.فقط از نقابش استفادع کنه با ابزار های بیشتر غارتگری بهرمندشه خیلی جالب تر میشه با مبارزه بیشتر