نقد فیلم جانور (The Beast)؛ نمایی از آینده بشر
هیجانانگیزترین کودتای سینمایی برتران بونلو
فیلم جدید برتران بونلو یک رویای بزرگ و متاثرکننده از آینده و گذشته است. در این فیلم لئا سیدو نقش زنی بهنام گابریل را بازی میکند؛ که متانت، نارضایتی و ترس او همگی بخشی از معمای فیلم هستند. در مقابل گابریل مردی به نام لوییس با بازی جرج مکای وجود دارد، که عشقی محکومبهفنا را در سه دوره زمانی مختلف با گابریل تجربه میکند. چنگال خفهکننده هوشمصنوعی بر انسانیت نقطه شروع داستان بلندپروازانه کارگردان باتجربه برتران بونلو است، که در طول یک قرن، داستان عشقی تراژیک، ترسهای ناخودآگاه و نمادهایی مانند کبوتر را در فرهنگ فرانسوی و انگلیسی در برمیگیرد. هوشمصنوعی موضوعی است که سوژه داغ این روزهای سینما محسوب میشود. به هرحال، این فناوری عجیبوغریب یکی از مهمترین تهدیدها برای آینده بشریت است. فیلم جانور (The Beast) هم یک پیشفرض علمی تخیلی دیستوپیایی درباره هوشمصنوعی ارائه میدهد. البته جانور در این داستان به معنای هوشمصنوعی نیست و رویکرد بونلو به موضوع نسبتا عجیبتر و بدیعتر است. درحقیقت اگر جانوری در سایه این سه داستان کمین کردهباشد، این ترس بیشکل و فلجکننده است، که هر نسخه از گابریل و لوییس را از پذیرش و زندگی کردن با حقیقت خود باز میدارد.
بدونشک فیلم جانور بلندپروازانهترین اثر بونلو است. این اثر سینمایی خاص جسورانه و بهطرزی آسیبزا صریح است و شاید بهترین فیلم بونلو تا به حال باشد. فیلم جانور را میتوان یک اثر غنی، عجیب و دارای فضایی سرد دانست، که هر لحظه حقیقت پیشرو را به شما یادآوری میکند. جانور فیلمی است درباره ترس جدید آدمها، درک این موضوع که فناوری بدون رضایت ما در حال تغییر و حتی از بین بردن بشریت است. این اثر ما را دعوت میکند تا بخشی از دنیای آینده را تجربه کنیم. کارگردان این اثر برتران بونلو، آثار مهم دیگری مانند؛ خانه بردباری، سن لوران، کودک زامبی و نوکتوراما را در کارنامه خود دارد. با اینوجود جانور، به خاصترین فیلم او تا کنون تبدیل شدهاست.
معرفی فیلم جانور
- ژانر: درام تخیلی
- کارگردان: برتران بونلو
- نویسنده: برتران بونلو
- تاریخ انتشار: ۳ سپتامبر ۲۰۲۳
- بازیگران: لئا سیدو، جرج مکای، گوسلاژی مالاندا، داشا نکراسووا، الینا لوونسن، جولیا فائر، زاویه دولان و برتران بونلو
داستان فیلم جانور
شاید بهتر باشد از پایان شروع کنیم: پاریس در سال 2044، جایی که هوشمصنوعی نشاط و فرصتهای اشتغال اساسی جامعه بشری را از بین بردهاست. گابریل با بازی لئا سیدو میپذیرد که برای یافتن هر نوع شغل رضایتبخشی، باید دیانای خود را تصفیه کند، خاطرات و احساسات خود را از بین ببرد، و خودش تبدیل به یک ماشین خودکار شود. همانطور که لوئیس با بازی جورج مکای بهعنوان یک مرد جوان در همان دوران این کارها را میکند. عملی شدن این روند پاکسازی بیشتر مستلزم بازبینی زندگیها و احساسات گذشته است و همین ایده ما را به سال 1910 میبرد، جاییکه گابریل و لوییس در جامعه عالی فرانسه و در آستانه سیل بزرگ پاریس، زمانی که رودخانه سن به کرانههایش سرریز و ویرانی جمعی ایجاد میکند، هستند. درحقیقت داستان فیلم جانور در سه دوره زمانی مختلف جریان دارد: سال ۱۹۱۰، سال ۲۰۱۴ و سال ۲۰۴۴. در سال 2044، لئا سیدو نقش گابریل، زن جوانی را بازی میکند که در فکر انجام یک روش جدید برای تصفیه دیانای خود و از بین بردن ناراحتیها و ترسهایش است. او با مرد جوانی بهنام لوئیس با بازی جورج مکای آشنا میشود، که با نگرانی خود درباره اینکه آیا این واقعا ایده خوبی است یا خیر همصحبت میشود. در سال 2014، گابریل، مدل و بازیگری است، که برای نقشهایی آماده میشود که در آن، فناوری صفحهسبز، تواناییهای بازیگری او را به حاشیه بردهاست، و درست قبل از زلزله در لسآنجلس جریان دارد. جورج مکای در این دوره زمانی نقش لوییس، یک اینسل شیطانی و مجرد 30 ساله را بازی میکند، که زنستیزی خود را به اشتراک گذاشته و گابریل را تعقیب میکند. در گذشته، در پاریس درست قبل از سیل بزرگ 1910، گابریل یک پیانیست درخشان است، که در جامعه فاخر بسیار موردتحسین قرار گرفتهاست. او در این دوره زمانی در یک ملاقات تصادفی با لوییس، شیفته این ستایشگر خوشتیپ میشود. لوییس به گابریل یادآوری میکند که یک بار بهطور صمیمانه به او اعتراف کردهاست که از جانوری ترس دارد. شوهر گابریل در این دوره زمانی یک تولیدکننده ثروتمند عروسک است، که عبارات غیرعادی او بسیار جالب است: آیا چهرههای انسان صرفا نسخههایی گویا از این ماسکهای مرده هستند؟ خود سیدو در یک صحنه نشان میدهد که چگونه چهرهاش میتواند کاملا بیروح و مانند عروسک مصنوعی باشد. او این حالت انساننمای خنثی را به اندازهای طولانی نگه میدارد، که بسیار آزاردهنده باشد. چهرههای عروسکی شاید مانند نقابهای انقلابیون در فیلم نوکتورامای بونلو باشد.
جانوری در جنگل
فیلم جانور برداشتی آزاد از رمان جانوری در جنگل نوشته هنری جیمز است، که در سال ۱۹۰۳ منتشر شدهاست. داستان جانوری در جنگل درباره مردی است، که به دلیل حالت روانرنجورش مبنی بر اینکه اتفاق وحشتناکی برایش میافتد فلج شدهاست، جانوری که بهطور نامرئی در جنگل آینده به چالش کشیده میشود. اما بونلو در فضای غیرقابل درک فیلمش، احساس مرموزی که گذشته و آینده به یک اندازه ناشناخته هستند را، به شما القا میکند. فیلم جانور اصرار دارد که هیچچیز لزوما در این ترس پوچ یا بیمعنی در انتظار ما وجود ندارد. جانور درحقیقت یک رمان عاشقانه چندبعدی جسورانه، هیجانی و نوآر است. این حماسه جاهطلبانه، در میان موضوعات دیگر، درباره فروپاشی تمدن و مجازات وجودی است، اما با ریسمانی ظریف کنار هم نگه داشته شدهاست. پیشدرآمد این فیلم یک تصویر از صفحهسبز را نشان میدهد که در آن گابریل از دوربین جهت میگیرد و خود را آماده میکند، تا با یک هیولای خیالی روبرو شود. از همین شروع احساساتی عجیبوغریب و بسیار غمانگیز به مخاطب القا میشود. این لحن ناراحتکننده در طول فیلم حفظ میشود، هرچند که در تکتک قسمتها کمتر ملموس است. با تصاویر تولیدشده توسط کامپیوتر، هر دورهای میتواند در پسزمینه ایجاد شود. این برای بازیگران چه معنایی دارد؟ این احساس که نیروهای بزرگ ما را مانند عروسکهای خیمه شببازی به حرکت در میآورند، در آثار بونلو جریان دارد. برای مثال در فیلم سال 2017 او، نوکتوراما، گروهی از تروریستهای نوجوان در یک مرکز خرید پنهان میشوند و خود را در جریان مصرفگرایی غرق میکنند.
3 تجسم در سه خط زمانی
جانور گابریل و لوئیس را که عاشق هم هستند، در سه تجسم، از طریق سه خط زمانی دنبال میکند: پاریس در حدود سال 1910، زمانی که در شهر سیل میآید. لسآنجلس در دهه 2010; و پاریس در سال 2044، آینده ای نزدیک که در آن هوشمصنوعی تقریبا از نیرویکار پیشی گرفتهاست. در سال 2044، گابریل در تلاش برای یافتن شغل است. صدایی بیجسم در یک آژانس استخدامی خالی و وحشتناک به او میگوید که احساساتش او را برای کار نامناسب میسازد و یک فرآیند پاکسازی که افراد را از احساسات مزاحمشان پاک میکند، به او توصیه میشود. او یک پیانیست و یک بازیگر در خطوط زمانی قبلی است، بنابراین به ظرفیت خود برای متاثر شدن و واکنش نشان دادن اهمیت میدهد. گابریل یک فرآیند را انتخاب میکند، که بهعنوان یک حمام در گل سیاه و سوزن فرو کردن در گوش تصور میشود، که شامل اسکن زندگی گذشته او برای محاسبه منبع غمهایش است. بخش لسآنجلس حالوهوای یک اسلشر را دارد. لپتاپ گابریل توسط ویروسی آلوده شدهاست، که دهها پاپآپ بد ایجاد میکند، از جمله یکی که یک فالگیر را نشان میدهد. تمام صحبتهای فیلم درباره رویاها و افرادی که در آنها وجود دارند، به این تهدید محیطی میافزاید. بونلو هرگز از نمایش الهاماتی که از آثار بزرگ گرفته، خجالت نکشیدهاست. در اینجا، تاثیرات دیوید لینچ بر او به وضوح دیده میشود. در لسآنجلس، گابریل، نائومی واتس را در جاده مادلهند به یاد میآورد، و او همچنین هنگام گوش دادن به موسیقی روی اوربیسون اشک میریزد. اما بونلو بیشتر از همه از جانوری در جنگل الهام گرفته است، رمان هنری جیمز درباره مردی که متقاعد شدهاست، که زندگیاش با تراژدی تعریف میشود. با این وجود دنیای فیلم جانور شاید به داستان دنیای قشنگ نو اثر آلدوس هاکسلی یا داستان غول غرقشده اثر جی جی. بالارد نزدیکتر باشد، که البته نمایی از باور داگلاس کوپلند درباره همه چیزهایی که آینده قرار است از احساسات انسانی کم کند، در آن دیده میشود. همچنین ساختار سهجانبه گذشته، حال و آینده این اثر، ممکن است از تمثیل آیندهنگر جیا ژانگکه در فیلم کوهها از هم جدا میشوند، الهام گرفته باشد. جانور در سه دوره میگذرد که در آن قهرمانها در تناسخ هستند یا در واقعیتهای موازی پیش میروند. این ایده خود میتواند منابع الهام فراوانی داشتهباشد.
- نقد فیلم انواع مهربانی (kinds of Kindness)
- نقد فیلم ترسناک لنگ دراز (Longlegs)
- نقد فیلم ماهیت عشق (The Nature of Love)
گابریل در سال 2024
گابریل 2044 زن باهوشی است که مجبور شدهاست سختگیرانهترین کار را انجام دهد. برای به دست آوردن نقشی چالش برانگیزتر و با ارزشتر، او باید بهنوعی تسلیم فرآیند تطهیر روانی شود، که نهتنها از بار عاطفیاش، بلکه بهطور کامل از احساساتش خلاص میشود. در این دنیا هیچ تصمیمی توسط افرادی که خشم یا ترس را تجربه میکنند، گرفته نمیشود، این دنیایی است که از نزدیک شدن به فاجعه عقبنشینی کردهاست. این به اندازه کافی معقول به نظر میرسد، اما فراموش نکنید که برای اعمال این قانون، هیچکس نمیتواند هیچچیزی را احساس کند. بخشهای تولید و طراحیصحنه و لباس در این بخش با هم کار میکنند تا سردی خاصی القا کنند. شخصیتها لباسهایی با رنگهای خنثیکننده احساسات میپوشند. معماری خطوط تمیز و دقیق دارد، گویی تمام شخصیت و فردیت از جهان سلب شدهاست. گابریل غوطهور در حمامی از آنچه به نظر میرسد نفت است، دیده میشود، تصویری که فیلم زیر پوست جاناتان گلیزر را تداعی میکند، فیلمی دیگر که ژانر علمی تخیلی ساخته شدهاست. در این فضا مضامین و عناصر خاصی آشکار میشوند. برای مثال، کبوتر که به گفته یک فالگیر، دال بر یک مرگ قریبالوقوع در خانواده است. عروسکها موتیف دیگری هستند، از پیکرههای سلولوئیدی قابلاشتعال در سال 1910، که در کارخانهای متعلق به شوهر گابریل ساخته شدهاند، تا کلی یک عروسک اندرویدی کمی شیطانی برای گابریل در سال 2044. اما عنصر اصلی تکرارشونده لوئیس لوانسکی است، که به زبانهای فرانسوی و انگلیسی با لهجههای بریتانیایی و آمریکایی صحبت میکند. در سال 2044، لویی در حال گذراندن همان فرآیند مصاحبه قبل از تطهیر گابریل است، و او در یک کلوپ شبانه نوستالژیک ظاهر می شود که هر شب خود را وقف موسیقی و مد در عصری متفاوت میکند.
گابریل در سال 2014
چشمانداز فیلم از سال 2014، در فضایی همیشه آنلاین و بهطرز دردناکی منزوی است. گابریل که در یک خانه لوکس نشسته و نتوانستهاست کار پیدا کند، وقت خود را با خیره شدن، به صفحهنمایش لبتاب یا رقصیدن بهتنهایی در یک باشگاه میگذراند. لوئیس یک اینسل است، که در احساس بیعدالتی نسبت به همهچیز غرق شدهاست و شبها در خیابانها به دنبال گوش شنوایی برای شکایتهایش علیه زنان میگردد. بار دیگر، به نظر میرسد که رویارویی این دو محکوم به یک تراژدی است.
گابریل در سال 1910
در سال 1910، گابریل و لویی در یک تصویر بسیار زیبا از پاریس که با دوربین 35 میلیمتری گرفته شدهاست، در آستانه یک رابطه مهم قرار گرفتند. اما گابریل که از پیشبینیهای فاجعهآمیز رنج میبرد، نمیتواند کاملا خود را متعهد کند. در همین حال، سیل بزرگی شهر و عاشقان را تهدید میکند. سکانسهای 1910 بیشتر از رمان هنری میلر استفاده میکنند، بنابراین جای تعجب نیست که این لحظات قویترین بخش فیلم را به نام خود ثبت کنند. این فضا ترکیبی از خاطرات و دیدارهای زیبا، با سیدو و مکای که بین فرانسوی و انگلیسی تغییر زبان میدهند، بسیار جذاب است. در این فیلم چند صحنه هیجانانگیز وجود دارد، بهخصوص در بخش گذشته در پاریس، که در آن شیمی بین لویی و گابریل در بالاترین حد خود قرار دارد: گابریل در این دوره ازدواج کردهاست، ولی در دورههای دیگر نه. وقتی سیل اتفاق میافتد، به نظر میرسد که دو نفر را در کارخانه عروسکسازی به دام میاندازد و تنها شانس فرار آنها این است که از ورودی عقبی که پر از آب است شنا کنند. این سکانس بسیار سورئال و غیرقابلتحمل است.
حرکت خودخواسته به سوی فقدان تماس و ارتباط انسانی
زمانی که در سال 2023 نه یک بلکه دو اقتباس سینمایی از رمان جانوری در جنگل هنری جیمز به نمایش درآمد، مشخص شد که جهان یا حداقل صنعت فیلم فرانسه میخواهد چیزی به ما بگوید. رمان جانوری در جنگل درباره مردی به نام جان مارچر است، که نمیتواند به طور کامل زندگی کند، زیرا درگیر پیشبینیهای فاجعهای است، که هرگز بهطور مشهودی رخ نمیدهد. در عصر تغییرات اقلیمی، هوشمصنوعی و دیگر سیگنالهای آشکار اما نامشخص از مرگ انسان، این فیلم بسیار ملموس بهنظر میرسد. شاید ما باید این روند بسیار خاص سینمایی را بهعنوان یکی دیگر از تغییراتی که باید بپذیریم تعریف کنیم. بونلو با ادغام تمثیل جیمز از خود انزوا در میان جدولهای زمانی، به سمت نقطهای که مردم بهطور داوطلبانه به سمتش میروند تا خالیتر ولی کارآمدتر زندگی کنند، فیلمی ساختهاست که بهطور محسوسی از فقدان تماس و ارتباط انسانی ناامید شدهاست، اگرچه این حقیقت برای تماشاگران ناامیدکننده باشد. اگر بخواهیم منصف باشیم، جانور یک اثر عظیم با بودجه هنگفت نیست، اما همچنین فیلم کوچکی نیست، زیرا جاهطلبیهای زیادی دارد. این اثر دورههای زمانی متفاوتی را در بر میگیرد، داستانی با مفاهیم جهانی را روایت میکند، گهگاه مسیرهای انحرافی هنر اصیل را دنبال میکند، و میخواهد ما را در داستانسرایی عاشقانهاش غرق کند.
در لحظاتی از فیلم پژواکهایی از ژان لوک. گدار شنیده میشود. برای مثال در همان صحنه شروع فیلم که هوشمصنوعی به گابریل میگوید که این عمل را انجام دهد، تقریبا مانند یک بازجویی بازی میکند و صدای فرماندهنده و مکانیکی را که آلفاویل را تعقیب میکند، بهیاد میآورد. در این صحنه هیچزمینهای وجود ندارد. این فقدان زمینه ما را وادار میکند که صحت لحظه را زیر سوال ببریم، که باعث میشود نسبت به آنچه پس از آن میآید شک کنیم. اما بهنظر میرسد که چنین شک و تردیدی نکته اصلی فیلم است، زیرا ما قرار است کل روندی را که گابریل انجام میدهد زیر سوال ببریم. هوشمصنوعی ادعا میکند که بهترین نیتها را برای بشریت دارد، اما درنهایت موجودی پنهان و ناشناخته است، مانند کارگردان یک فیلم که بازیگرانش را برای سرگرمی خود به بازی میگیرد. همه اینها به چه معناست؟ یک آشفتگی جذاب. وقتی فیلم در خاطرات میکاود، بهشدت عاشقانه، پرتنش و جذاب است. سیدو در این لحظات استثنایی است، عملکرد خود را در صورت نیاز تعدیل میکند، به طور متناوب آسیبپذیر و پولادین، جذاب و خشمگین، پرزرقوبرق و قانعکننده بر روی صفحه نمایش ظاهر میشود. مکای هم بهطرز شگفتانگیزی خوب است. آنها به خوبی با یکدیگر بازی میکنند، یکدیگر را به چالش میکشند و زبان هم را میفهمند.
پایانی که زخمی تازه را باز میکند
اوج هنر کارگردان در این فیلم پایانبندی آن است. تمرکز فیلمساز در این فضای قرمز بر روی یک مکاشفه قرار میگیرد، که بی شباهت به پایانبندی توئین پیکس: بازگشت نیست. وحشتی که در لحظات پایانی فیلم جانور رخ میدهد، زخم تازهای را باز میکند. اگر بتوان همهچیز را با گذشته تعیین کرد، آینده چه خواهدشد؟ اگر فیلمهای جدید تکرار فیلمهای قدیمی هستند؟ اگر ما محکوم به آسیبهای زندگی قبلی خود هستیم؟ این فیلم این ایده را به ظهور هوشمصنوعی مرتبط میکند، هوشمصنوعی که تقلید میکند اما هرگز واقعا خلق نمیکند. لوییس به گابریل میگوید: تحقق در فقدان اشتیاق نهفته است. آیا تحقق آن چیزی است که در پیش است؟ جانور ممکن است به نقدی قانعکننده یا کامل از تمام ایدههایی که به آن اشاره میکند دست نیابد، اما این یک تجربه سینمایی باشکوه است، که موسیقی، تپندگی و ترس آن را تقویت میکند.