نقد فیلم دختری با سوزن (The Girl with the Needle): هیولای انسان
نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی
فیلم دختری با سوزن (The Girl with the Needle) یکی از آن آثار سینمایی است که با جسارتی مثالزدنی، یک دنیای تاریک و تلخ را به تصویر میکشد. فیلم، که در بستری از درام تاریخی روایت میشود، داستانی واقعی را از اوایل قرن بیستم به تصویر میکشد، دورانی که زندگی بسیاری از زنان تحت سلطه فقر، استثمار و سرکوب قرار داشت. کارگردان با نگاهی تیزبین و البته بیرحم، مخاطب را به درون جهانی میبرد که در آن اخلاق، مرزهای باریکی با جنایت دارد. در این میان، شخصیت اصلی فیلم با بازی درخشان ویک کارمن سون، ما را به سفری پرآشوب میبرد که سرنوشتش در هالهای از غبار و درد پیچیده شده است.
فیلم از همان لحظات ابتدایی خود، فضایی وهمآلود و دلهرهآور میسازد. قاببندیهای دقیق، نورپردازیهای سرد و خشن و تصویربرداری سیاه و سفید، شهر کپنهاگ دهه ۱۹۱۰ را به شکلی ترسناک و بیروح به تصویر میکشد. اینجا دنیایی است که در آن، فقرا برای بقا دست و پا میزنند و هر انتخابی، هرچند ساده، میتواند سرنوشت را به نابودی بکشاند. کارولین قهرمان داستان، دختری است که در میان این آشفتگی، برای یافتن جایگاه خود تلاش میکند اما به تدریج در تاریکی فرو میرود.
مشخصات فیلم سینمایی دختری با سوزن | |
کارگردان | مگنوس وان هورن |
نویسنده | مگنوس وان هورن، لاین لانگبک |
بازیگران | ویک کارمن سون، ترینه دورهم، بسیر زکیری، یواخیم فیلستروپ |
تاریخ انتشار | 2025 |
داستان با ریتمی آهسته اما پرتعلیق پیش میرود. ما کارولین، قهرمان داستان را در مسیر سختی که طی میکند دنبال میکنیم و شاهد تقلای او برای زنده ماندن در این جهان بیرحم هستیم. او محصول محیط خشن و بیرحمی است که جامعه برایش ساخته است. همین جنبه از فیلم، آن را به اثری عمیق و تاملبرانگیز تبدیل کرده است.
فیلم که نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی هم شده است، همچنین از نظر سبک بصری بسیار قابل توجه است. رنگهای خاکستری و رنگپریده، نشان از جهانی دارند که در آن امید رو به خاموشی است. کارگردان با استفاده از نماهای بسته و پرتنش، ما را در ذهن آشفته کارولین فرو میبرد. استفاده از موسیقی مینیمال و صداگذاری سرد و خلوت، به حس خفقان و تنهایی فیلم افزوده است. این جنبهها باعث شدهاند که فیلم، حالتی مستندگونه به خود بگیرد و خشونت آن، حتی تأثیرگذارتر از آثار معمولی این ژانر باشد.
دختری با سوزن: فراتر از یک داستان جنایی
اما «دختری با سوزن» تنها یک داستان جنایی نیست. فیلم از نظر مضمون نیز لایههای عمیقی دارد. در قلب داستان، مسئلهی فقر، استثمار زنان، و سیستم قضاییای قرار دارد که نهتنها از قربانیان حمایت نمیکند، بلکه گاهی آنها را وادار به اقدامات خشونتآمیز میکند. فیلم به شکلی استادانه نشان میدهد که چگونه محیط اجتماعی و تاریخی یک فرد، او را به سوی مسیرهای غیرقابل بازگشتی سوق میدهد. شخصیتهای داستان به انتخاب خودشان به این مسیر کشیده نمیشوند، بلکه جامعهای که طردشان کرده، آنها را به این نقطه رسانده است.
یکی دیگر از نکات مثبت فیلم، نمایش واقعگرایانه روابط میان شخصیتهاست. رابطهی کارن با مردانی که در زندگیاش حضور دارند، پر از لایههای ظریف روانشناختی است. در این میان، شخصیت یورگن، که در ابتدا به نظر میرسد میتواند ناجی او باشد، به تدریج چهرهی واقعی خود را نشان میدهد و در نهایت، به عنصری دیگر در زنجیرهی نابودی کارولین تبدیل میشود. این رابطهها نشان میدهند که چگونه زنان در آن دوران، تحت سلطهی قدرتهای نابرابر بودند و راهی برای فرار نداشتند.
عناصر زیادی در فیلم «دختری با سوزن» وجود دارند که نشان میدهند کارگردان آنقدرها هم که به نظر میآید، دنیا را پوچ و ناامیدانه نمیبیند. اولین عنصر خود کارولین، قهرمان فیلم است. او زنی جنگنده و جسور است که تا پایان فیلم بر سر موضع اخلاقی خود باقی میماند و بارها تلاش میکند به احساسات مادرانه خود فرصت بروز بدهد.
«دختری با سوزن» یک کارگردانی زیرکانه و تا حدی میتوان گفت، موذیانه دارد. در تمام زمان فیلم ما شاهد یک جهان کثیف، پر خشونت و بیرحمی، بدون هیچ بارقه نوری از امید هستیم. حتی تصویربرداری سیاه و سفید فیلم هم تمهیدی برای تاکید بر روی فضای بیرحمانه فیلم است. وقتی در اواخر فیلم و در صحنه دادگاه، داگمار، قاتل زنجیرهای داستان، به حاضران در دادگاه میگوید که شما هم دوست داشتید این کار مرا انجام دهید، من فقط به صورت عملی آن را انجام دادم، ناخودآگاه یاد تمام آن همه فقر و بیچارگی و زندگیهای تباه شده میافتیم. ناخودآگاه از خود میپرسیم آیا بچههایی که در چنین دنیایی به دنیا میآیند واقعا شانسی برای دست یافتن به یک زندگی خوب دارند؟ مگنوس وان هورن کارگردان با زیرکی تمام، مخاطب را در معرض این پرسش قرار میدهد که نکند واقعا داگمار کار درستی انجام داده است؟ نکند کشتن این کودکان بهتر از این است که به آنها اجازه دهیم وارد این دنیای کثیف و سرشار از ناامیدی شوند؟
خوشبختانه فیلم این پرسشها را تنها در حد تلنگر مطرح میکند. عناصر دیگری در فیلم «دختری با سوزن» وجود دارند که نشان میدهند کارگردان آنقدرها هم که به نظر میآید، دنیا را پوچ و ناامیدانه نمیبیند. اولین عنصر خود کارولین است. او زنی جنگنده و جسور است که تا پایان فیلم بر سر موضع اخلاقی خود باقی میماند، کاملا در نقطه مقابل داگمار قرار دارد و بارها تلاش میکند به احساسات مادرانه خود فرصت بروز بدهد. آن صحنه پایانی فیلم هم که کارولین به سراغ اِرِنا میرود، کاملا تایید کننده این ادعا است. کارولین هم ارنا را نجات میدهد و هم بالاخره فرصتی برای مادری کردن پیدا میکند، حس فروخفتهای که در تمام طول فیلم سرکوب شده است.
دومین عنصر امیدبخش فیلم، پیتر، شوهر کارولین است. او با وجود ظاهر از ریخت افتاده خود، با وجود اینکه در جنگ نهایت شرارت بشر را تجربه کرده است و هنوز شبها کابوس آن را میبیند، هنوز نگاه محبتآمیز و مهربانانهای به دنیا دارد. تمام بدیهایی که کارولین در حق او انجام داده است را میبخشد، و معتقد است که کارولین باید بچه خود را نگه دارد و آن را بزرگ کند. این هم یک نکته جالب است که مهربانترین و پرمحبتترین شخصیت فیلم، ترسناکترین ظاهر را هم دارد، در حدی که در سیرک به عنوان یک موجود عجیبالخلقه فعالیت میکند.
با این حال، «دختری با سوزن» بدون ایراد نیست. ریتم کند آن در برخی بخشها میتواند باعث شود که مخاطب احساس خستگی کند، بهویژه در میانهی فیلم که برخی صحنهها بیش از حد کشدار به نظر میرسند. همچنین، در حالی که فیلم سعی میکند از کلیشههای رایج فاصله بگیرد، اما همچنان در برخی لحظات، دچار تکرار میشود. مثلا صحنه دادگاه فیلم نمونههای آشنای زیادی دارد و تاثیرگذاری چندانی ندارد.
با وجود این ایرادات جزئی، «دختری با سوزن» یکی از مهمترین آثار سال است. فیلمی که نهتنها داستانی تلخ و تأثیرگذار را روایت میکند، بلکه به نقدی اجتماعی بر شرایط زنان و فقرا در اوایل قرن بیستم تبدیل میشود. بازیهای درخشان، فیلمنامهی قوی و کارگردانی دقیق، این اثر را به فیلمی فراموشنشدنی تبدیل کرده است. در نهایت، این فیلم نشان میدهد که چگونه زندگی میتواند انسان را به ورطهای تاریک بکشاند، جایی که اخلاق و بقا در هم میآمیزند و مرزهای میان قربانی و جنایتکار محو میشوند. «دختری با سوزن» نهتنها داستان قتل است، بلکه داستان یک جامعه بیمار است که در آن، ظلم و فقر، افراد را به هیولا تبدیل میکند. فیلم، همانقدر که تلخ است، تأملبرانگیز نیز هست.
نقاط قوت:
- کارگردانی عالی
- فیلمنامه هوشمندانه
- بازیهای خوب
نقاط ضعف:
- ریتم کند فیلم
- استفاده از برخی تمهیدهای کلیشهای