راز پیشرفت مداوم ژانر وحشت و فروش موفق فیلم‌های ترسناک چیست؟

تقریبا هر هفته شاهد اکران یک فیلم ترسناک و اثری تازه در ژانر وحشت هستیم. اگر مثل می‌دانم تابستان گذشته چه کردی (I Know What You Did Last Summer) دنباله‌ یا مثل مقصد نهایی: خط خون (Final Destination: Bloodlines) قسمت جدیدی از یک فرنچایز قدیمی نباشد احتمالا مثل نخستین نفرین (The First Omen) یا یک مکان ساکت: روز یک (A Quiet Place: Day One) پیش‌درآمد است.

گاهی هم شاهد بازگشت یکی از چهره‌های کلاسیک ژانر وحشت هستیم مثل دراکولا: یک قصه‌ی عاشقانه (Dracula: A Love Tale) ساخته‌ی لوک بسون یا فرانکشتاین (Frankenstein) ساخته‌ی گی‌یرمو دل تورو. اگر هیچ‌کدام از این‌ها نباشد، شاید یک اسلشر تازه مثل حیوانات خطرناک (Dangerous Animals) اکران شود که در آن قاتل روانی داستان به‌جای چاقو، کوسه را به‌عنوان سلاح انتخاب کرده!

شاید مثل گناهکاران (Sinners) اثر رایان کوگلر یا سلاح‌ها (Weapons) ساخته‌ی زک کرگر اثری است از موج جدید فیلم‌سازان خلاق ژانر وحشت که در حال تکاندن روح زمانه‌ی سینما هستند. ژانر وحشت با بازی با استعاره، تصویر و روایت، همیشه سراغ حقیقت‌های تلخی رفته است که سینمای جریان اصلی از آن‌ها فرار می‌کند. چیزهایی مثل مرگ، فساد و شرایط انسانی. موضوعاتی که برای فیلم‌های معمولی زیادی چندش‌آور، زیادی شرم‌آور یا زیادی ناراحت‌کننده به نظر می‌رسند.

در روزگاری که تریلرها، کمدی‌های عاشقانه و فیلم‌های اکشن از ترسِ ناراحت کردن استودیوها و پلتفرم‌های محتاط، جرات خطر کردن ندارند، فیلم‌های ترسناک تبدیل شده‌اند به تنها ژانری که هنوز توان روبه‌رو شدن با مسائل داغ زمانه را دارد. مثلا فیلم خانه‌اش (His House) که به مهاجرت می‌پردازد، لبخند 2 (Smile 2) که سلامت روان را محور اصلی خود قرار می‌دهد، مرد نامرئی (The Invisible Man) که مردسالاری سمی را نشان می‌دهد.

فیلم‌های مگان (M3GAN) با تمرکز بر هوش مصنوعی، میدسامر (Midsommar) درباره فرقه‌گرایی، مرتد (Heretic) با تمرکز بر تعصب دینی، درخشش تلویزیون را دیدم (I Saw the TV Glow) با محوریت مسائل مربوط به جنسیت، نفوذ در سیگنال پخش (Broadcast Signal Intrusion) با موضوع تئوری توطئه، میزبان (Host) با محوریت جلسات آنلاین، غم و اندوه (The Sadness) درباره بیماری همه‌گیری، در زمین (In the Earth) با موضوع محیط‌ زیست، پاکسازی (The Purge) با موضوع سیاست، یادگار (Relic) با موضوع زوال عقل نمونه‌های دیگرند.

هوسیرا: زن استخوانی (Huesera: The Bone Woman) و مادر بچه (Mother’s Baby) درباره بارداری و البته یکی از همیشگی‌ترین درون‌مایه‌های وحشت یعنی سوگواری و فقدان که به خوبی در فیلم‌های بابادوک (The Babadook)، موروثی (Hereditary)، با من حرف بزن (Talk to Me) و نمونه‌های دیگر بررسی شده‌اند. در عصری که درگیر فروپاشی نهادها، اضطراب‌های ناشی از تغییرات اقلیمی و فرو ریختن واقعیت‌های مشترک هستیم، ژانر وحشت به مهم‌ترین ابزار برای فهم و پردازش این موضوعات حساس تبدیل شده است.

روزگاری که منتقدان جدی سینما، وحشت را تنها یک گام بالاتر از فیلم‌های مستهجن بزرگسالانه می‌دانستند، امروز این ژانر فقط در کانون توجه نیست؛ بلکه خودش را به‌عنوان ژانر معرف قرن بیست‌ویکم نشان می‌دهد.

the-monkey

آخرین دوره‌ی درخشان ژانر وحشت به دهه‌ی 1970 و زمانی برمی‌گردد که جورج ای رومرو، توبی هوپر، جان کارپنتر و وس کریون این ژانر را از دل گذشته‌ی گوتیک بیرون کشیدند و در فیلم‌هایی زیرکانه و شورش‌گر که بازتاب‌دهنده‌ی بی‌قراری اجتماعی گسترده و بی‌اعتمادی به قدرت در دوران ویتنام و واترگیت بودند به دنیای روستایی آمریکا‌، مراکز خرید و حومه‌ی شهرها آوردند. اما ژانر وحشت از نوآوری به کشف، تا بازتولید و هجو همیشه به صورت چرخه‌ای حرکت می‌کند.

تا دهه‌ی 1990 فیلم‌ها در دام تقلیدها و هجوها گرفتار شدند. مثلا فیلم‌هایی مثل فیلم ترسناک (Scary Movie)، بازسازی‌های ضعیف مثل شکار (The Haunting) و کارگردانان سرشناس که با فیلم‌هایی چون دراکولای برام‌استوکر (Bram Stoker’s Dracula)، فرانکنشتاین مری شلی (Mary Shelley’s Frankenstein) یا گرگ (Wolf) تصور می‌کردند به لایه‌هایی دست یافته‌اند که هیچ‌کس قبلا ندیده بود.

درست به موقع و برای هزاره‌ی جدید، یک سه‌گانه‌ی غیرمتعارف از موفقیت‌ها، نبض رو به افول ژانر وحشت را دوباره به حرکت درآورد و آن را با هیاهو به قرن جدید برد. پروژه‌ی جادوگر بلر (The Blair Witch Project) نشان داد که شاخه‌ای کامل از سینما را می‌توان با بودجه‌ای بسیار پایین متحول کرد. این فیلم به شکل هوشمندانه از اینترنت به‌عنوان ابزار تبلیغاتی بهره برد و ترس اولیه‌ی گم شدن در دل جنگل را جایگزین جلوه‌های ویژه‌ی پرهزینه کرد.

حلقه اولین فیلم ترسناک در زیرژانر فیلم‌های یافت‌شده نبود، اما نقش کلیدی در تبدیل این روش به یکی از مقرون‌به‌صرفه‌ترین راهبردهای سینمای کم‌هزینه داشت. در کنار جادوگر بلر دو فیلم دیگر هم زیرژانر داستان ارواح را که تقریبا فراموش‌شده بود برای عصر مدرن و مخاطبی آشنا با رسانه‌ها احیا کردند. حس ششم (The Sixth Sense) ساخته‌ی ام نایت شیامالان با یک پیچش شوکه‌کننده، سناریوی واقعیت جایگزین را معرفی کرد که پایه و اساس بسیاری از فیلم‌های ترسناک و علمی-‌تخیلی قرن جدید شد.

نوار وی‌اچ‌اس نفرین‌شده‌ی پدیده‌ی ژاپنی یعنی حلقه (Ring) نوید استفاده از تکنولوژی‌های نوین را می‌داد که ژانر وحشت را با پیچش‌های حیرت‌انگیز در شبکه‌های اجتماعی، اینفلوئنسرها، هوش مصنوعی و دارک وب پر خواهد کرد.

ring

پس از موفقیت فیلم حلقه، دسترسی راحت‌تر و بیشتر به دی‌وی‌دی‌ها و گسترش اینترنت پرسرعت باعث شد سینمای وحشت غیرانگلیسی‌زبان، به‌ویژه از فرانسه، ژاپن و کره‌جنوبی، برای طرفداران غربی در دسترس‌تر شود و معنای وحشت آمریکایی یا وحشت غربی را به‌طور دائم تغییر داد، طوری که کارگردانانی مثل جوردن پیل و آری آستر بعدها آگاهانه از آن‌ها الهام گرفتند. جنبش سینمای افراط‌گرایی نوین فرانسه (New French Extremity) با نمونه‌هایی مثل برگشت‌ناپذیر (Irréversible)، یا شهدا (Martyrs) مرزهای معمول آنچه روی پرده بود را جابه‌جا کرد.

در فیلم برگشت‌ناپذیر صورت مردی با یک کپسول آتش‌نشانی له می‌شود و در فیلم شهدا پوست زنی کنده می‌شود و تا پیش از اکران این فیلم‌ها خبری از چنین خشونت بی‌پرده‌ای نبود. زیرژانری که در نهایت به نام تورچر-پورن (torture-porn) شناخته شد با فیلم‌هایی چون هزارپای انسانی: دنباله‌ی نخست (The Human Centipede: First Sequence) و یک فیلم صربستانی (A Serbian Film) برای چند سال محتوای فوق‌العاده خونین را بالا برد. این هم پیش از آن بود که راه برای ارواح، نفرین‌ها و هیولاهای نه‌چندان وحشتناک و دوست‌دار مخاطب هموار شود.

تاثیر تورچر-پورن امروز هم در ضیافت‌های خون‌آلود و خشن همچون ترساننده 3 (Terrifier 3) دیده می‌شود، که 45 برابر بودجه‌ی 2 میلیون دلاری‌اش بازگشت مالی داشت. بنابراین واضح است که هنوز بازاری برای سادیسم مهارنشدنی به سبک دلقک‌های قاتل وجود دارد. موفقیت ترساننده 3 در گیشه در کنار نوسفراتو ساخته‌ی رابرت اگرز، که به سمت وحشت هنری متمایل است، اکوسیستم جدید ژانر وحشت را نشان می‌دهد که وحشت هنری و وحشت سودگرا، با هم تعامل دارند و از هم تغذیه می‌کنند.

بعد از آنکه جادوگر بلر و حلقه نشان دادند که ژانر وحشت می‌تواند هم سودآور باشد و هم نوآور، نقطه عطف موج کنونی با فیلم جادوگر (The Witch) در سال 2015 آغاز شد و سپس با برو بیرون (Get Out) در سال 2017 و موروثی در سال 2018 تثبیت شد. این آثار در حالی به موفقیت رسیدند که تغییرات قبلی شکست خوردند چون با افزایش احساس بیگانگی تقویت‌شده توسط اینترنت و درک تازه‌ای از تروماهای فرهنگی و نسلی که در ژانر وحشت به‌طرز منحصر‌به‌فردی پردازش می‌شد همراه بود.

در همین حال، موج جدید فیلم‌سازان خلاق، به ژانر وحشت کمک کرده است تا از دایره‌ی فیلم‌های سودگرا و فیلم‌های نیمه‌شب خارج، و وارد سینمای هنری شود. افرادی مثل جوردن پیل، جنیفر کنت و رابرت اگرز ظاهرا وحشت را به‌عنوان ژانری جداگانه نمی‌بینند، بلکه بخشی جدایی‌ناپذیر از ابزار خلاقانه‌ی خود می‌دانند. آن‌ها همچنین از زمان همیشگی 90 دقیقه‌ای فاصله گرفته‌اند و به طول فیلم‌های حماسی که بیشتر با آثار بلاک‌باستر مرتبط است روی آورده‌اند تا فضای کافی برای بررسی تم‌ها و توسعه‌ی کامل‌تر شخصیت‌ها داشته باشند.

babadook

فیلم نُچ (Nope) ساخته جوردن پیل (130 دقیقه) فقط یک فیلم ترسناک نیست، بلکه یک ترکیب نئو-وسترن، علمی‌-تخیلی و وحشت است. بلبل (The Nightingale) اثر جنیفر کنت (136 دقیقه) یک درام ترسناک انتقام‌محور درباره تجاوز در دوره‌ای از تاریخی است که همزمان به مسئله استعمار هم می‌پردازد. میدسامر آری آستر (147 دقیقه) وحشت فولکلوریک است که به سوگواری، تروما و فروپاشی یک رابطه می‌پردازد.

گناهکاران رایان کوگلر (137 دقیقه) یک موزیکال گوتیک با تم اکشن و تاریخی با حضور خون‌آشام‌ها است. (اینکه برخی منتقدان جریان اصلی نتوانستند با ورود خون‌آشام‌ها به داستان کوگلر کنار بیایند، نشان می‌دهد که پیش‌داوری‌های قدیمی علیه وحشت هنوز به قوت خود باقی‌اند.) فیلم‌سازان جدید ژانر وحشت تاریخ آن را خوب می‌شناسند و از دانش خود برای افزودن پیچش‌های غیرقابل پیش‌بینی و وارونه کردن انتظارات مخاطب استفاده می‌کنند.

فراتر از طولانی‌تر شدن زمان اجرا، کارگردانانی مثل زک کرگر، جوردن پیل و آری آستر در سطح فنی نوآوری‌هایی به کار می‌برند که آثارشان را متمایز می‌کند. مثلا پالت‌های رنگی دل‌مرده یا غیرطبیعی، قاب‌بندی‌هایی که حس امنیت را از بیننده می‌گیرند و به شکل رادیکال، استفاده از سکوت‌های طولانی و ابهام روایی برای ایجاد اضطراب یا دلهره در مخاطب، به جای شوک‌های مداوم و ترساندن با جامپ‌اسکر (وحشت ناگهانی) نمونه‌هایی از این عناصر هستند.

بربر (Barbarian) ساخته‌ی کرگر، درباره‌ی اقامت در خانه‌ای دور افتاده است که به اتفاقات فاجعه‌باری ختم می‌شود. این فیلم با 102 دقیقه زمان نسبتا جمع‌وجور، اما ساختار غیرمتعارفش کاملا قرن بیست‌ویکمی است. همچنین انتخاب‌های هوشمندانه‌ی بازیگرانش، تنش را به شکل قابل‌توجهی بالا می‌برد. دنباله‌ی فیلمش یعنی سلاح‌ها (128 دقیقه)، جزئیات راز مرکزی‌اش را که مفقود شدن ۱۷ کودک است از دیدگاه‌های مختلف به تدریج آشکار می‌کند، تا در نهایت به یک اوج کاملا حساب‌شده برسد که هم طنز و هم وحشت را به طور کامل در بر می‌گیرد، بدون اینکه فیلم به ژانر کمدی ترسناک تبدیل شود.

weapons

فیلم‌های موج جدید فیلم‌سازان ژانر وحشت توسط منتقدان بسیار جدی گرفته می‌شوند، تا حدی که گاهی از اصطلاح فیلم ترسناک هنری برای تمایز آن‌ها از ضیافت‌های خون‌آلود کم‌هزینه و پرهیجان گذشته استفاده می‌شود. این تغییر زمانی رسمی شد که جشنواره‌های ساندنس، کن و تورنتو شروع به برنامه‌ریزی برای فیلم‌های ترسناک در بخش مسابقه‌ی اصلی خود کردند؛ تحولی که با تغییر نسلی در دنیای نقد فیلم ممکن شد، زیرا منتقدان جوان‌تری که درک هنری از وحشت داشتند، جایگزین نگهبانان قدیمی این حوزه شدند.

اما ژانر وحشت همچنین در محو کردن مرز بین سینمای هنری و جریان اصلی نقش دارد. مدل اقتصادی منحصربه‌فرد ژانر وحشت، که بودجه‌های کم با پتانسیل سود نجومی است، به فیلم‌سازان آزادی زیادی برای خلاقیت می‌دهد. چیزی که کارگردانان فیلم‌های پرهزینه فقط می‌توانند آرزوی آن را داشته باشند و توضیح می‌دهد که چرا استودیوها و سرویس‌های استریم که معمولا ریسک‌گریزند، حاضرند روی پروژه‌های ترسناک جسورانه‌ای سرمایه‌گذاری کنند که در ژانرهای دیگر هیچ‌گاه چراغ سبز نمی‌گرفتند.

شرکت تولید و پخش بلوم‌هاوس که درام‌های نامزد اسکاری مانند ویپلش (Whiplash) و بلکککنزمن (BlacKkKlansman) را تولید کرده است، نام خود را با فرنچایز موفق فعالیت فراطبیعی (Paranormal Activity) تثبیت کرد و فیلم برو بیرون ساخته‌ی جوردن پیل را به موفقیتی تجاری و منتقدپسند رساند که موجی از بحث‌های رسانه‌ای درباره‌ی آمریکا پس از نژاد و توانایی فیلم‌سازان رنگین‌پوست یا زن برای وارد کردن دیدگاه‌های تازه به ژانری که پیش‌تر تقریبا به‌طور انحصاری تحت سلطه مردان سفیدپوست بود، به راه انداخت.

نام شرکت توزیع دیگری به نام A24 به قدری با وحشت هنری عجین شده است که وقتی مخاطبان و منتقدان آن را در پروژه‌های جدید می‌بینند، فورا توجهشان جلب می‌شود. چه آثار برنده جایزه‌ی یورگوس لانتیموس، جوآنا هاگ یا شان بیکر باشد، یا آخرین فیلم زوج استرالیایی دنی و مایکل فیلیپو، که با تریلر ماورایی با من حرف بزن (Talk to Me) چند سال پیش به موفقیتی قابل توجه رسید.

دنباله‌ی اخیر آن‌ها با عنوان آن زن را برگردان، حول بازی ترسناکی از سالی هاوکینز شکل گرفته که بعد از دیدنش هرگز نمی‌توانید فیلم خانوادگی و شیرین پدینگتون (Paddington) را بدون ترس تماشا کنید.

آیکون فیلم احضار: مراسم آخر The Conjuring: Last Rites
فیلم

احضار: مراسم آخر

The Conjuring: Last Rites

تماشای فیلم احضار: مراسم آخر

possessor

در فهرست آثار کمپانی نئون که یکی دیگر از توزیع‌کنندگان مطرح است، فیلم‌های تحسین‌شده‌ای چون انگل (Parasite) اثر بونگ جون‌هو که برنده اسکار شد و پرتره‌ی زنی در آتش (Portrait of a Lady on Fire) به کارگردانی سلین سیاما به چشم می‌خورد. این فیلم‌ها در کنار آثار جنجالی‌تری مثل معصوم (Immaculate) با بازی سیدنی سویینی که به‌وضوح استعاره‌ای از بارداری اجباری است و فیلم انتقام (Revenge) ساخته‌ی کورالی فارژا درباره‌ی انتقام یک تجاوز است قرار می‌گیرد.

فارژا همان کارگردانی است که بعدتر با فیلم بادی هارر ماده (The Substance) با بازی دمی مور، تماشاگران سراسر جهان را بهت‌زده کرد. همچنین آثار براندون کراننبرگ، از جمله متصرف (Possessor) و استخر بی‌انتها (Infinity Pool) در همان مسیر بادی هارری حرکت می‌کنند که پدرش دیوید کراننبرگ در دهه‌ی 1970 پایه‌گذاری کرد. کمپانی نئون در فاصله‌ی تنها شش ماه با دو موفقیت پیاپی از فیلم‌سازی دیگر که وحشت در خونش جریان دارد، درخشید.

آن فیلم‌ساز آزگود پرکینز، پسر آنتونی پرکینز بود. همان بازیگری که نقش نورمن بیتس را در فیلم روانی (Psycho) هیچکاک بازی کرده بود. فیلم لنگ‌درازها (Longlegs) ساخته‌ی پرکینز یک تریلر کابوس‌وار پلیسی بود که نیکلاس کیج در آن نقش یک قاتل زنجیره‌ای شیطان‌پرست و چندش‌آور را بازی می‌کرد. نئون برای تبلیغ آن از شیوه‌های پروژه‌ی جادوگر بلر الهام گرفت و به‌جای تبلیغات تلویزیونی پرهزینه، از کلیپ‌های مرموز اینترنتی و بیلبوردهایی با شماره تلفن‌هایی استفاده کرد که مخاطب را به پیام‌های ضبط‌شده‌ی قاتل فیلم وصل می‌کردند.

پرکینز پس از آن، فیلم کمدی خون‌آلود میمون را ساخت که اقتباسی از داستانی به قلم استیون کینگ بود. در بخشی از فیلم یکی از شخصیت‌های محکوم به مرگ جمله‌ای می‌گوید که به‌اندازه‌ی خودش ترسناک و واقعی است: «همه می‌میرن. بعضیا آروم، توی خوابشون… و بعضیا به بدترین شکل ممکن. زندگی همینه.» در دنیای امروز، واقعیت از هر چیزی که یک فیلم‌ساز بتواند تصور کند، ترسناک‌تر و افسرده‌کننده‌تر است.

در مدل سنتی هالیوود، فساد همیشه توسط رسانه‌ای درستکار افشا می‌شود و رئیس‌جمهور ایالات متحده (که در فیلم‌های اخیر معمولا نقشش را وایولا دیویس یا جان سینا بازی می‌کنند) قهرمانی است که در جبهه‌ی خیر می‌جنگد اما دیگر این فرمول جواب نمی‌دهد. شاید وحشت تنها ژانری باشد که با چشمان باز با چالش‌ها و اضطراب‌های جهانِ در حال فروپاشی ما روبه‌رو می‌شود.

اگر واقعا در آخرالزمان زندگی می‌کنیم، ژانر وحشت با فراهم کردن فضایی که در آن ترس‌های جمعی‌مان آزاد می‌شوند تا بی‌محابا بتازند از ما مراقبت می‌کند، در حالی که این ترس‌ها همچنان در مرزهای امنِ قاب تصویر و مدت‌زمان محدود فیلم مهار شده‌اند.

منبع: theguardian

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
تماشای رایگان ×