نقد فصل سوم سریال آلیس در سرزمین مرزی (Alice in Borderland)

مرز میان زندگی و معنا

فصل سوم سریال آلیس در سرزمین مرزی (Alice in Borderland) در نقطه‌ای آغاز می‌شود که دیگر بازی مرگ و بقا تنها محور داستان نیست؛ بلکه خودِ زندگی، حافظه و معنا به میدان آمده‌اند. اگر فصل‌های نخست بیشتر بر شوک، خشونت و منطق بقا متکی بودند، فصل سوم این سریال کره‌ای با چرخشی آرام اما بنیادی، وارد قلمرو فلسفی‌تری می‌شود؛ قلمرویی که در آن مرز میان واقعیت و خیال، زندگی و مرگ، و انتخاب و جبر در هم می‌آمیزند. سریال تحسین برانگیز شینسوکه ساتو در این فصل، بیش از آنکه ادامه‌ای صرف بر مانگای هارو آسو باشد، تفسیری تازه از جهان اوست: تفسیری که دیگر به «چگونگی زنده ماندن» نمی‌پردازد، بلکه از «چرایی زنده ماندن» می‌پرسد.

مشخصات سریال آلیس در سرزمین مرزی
خالق شینسوکه هاتو
بازیگران کنتو یامازاکی، تائو تسوچیا، نیجیرو موراکامی، آیاکی میوشی
استودیو سازنده نتفلیکس
تاریخ انتشار ۲۰۲۵

در شرایطی که پس از موفقیت جهانی سریال «بازی مرکب» (Squid Game)، سریال‌های بقامحور به‌شدت تکراری و قابل پیش‌بینی شده‌اند، «آلیس در سرزمین مرزی» توانسته با اتکا به هویت شرقی و درون‌مایه فلسفی خود از تقلید بگریزد. جهان بی‌مرز و تیره این فصل، نه تنها میدان نبرد انسان‌ها با یکدیگر، بلکه صحنه‌ی نبرد انسان با حافظه، احساس گناه و میل به رهایی است. از این منظر، فصل سوم اهمیت مضاعفی دارد: نخست به‌عنوان گامی فراتر از منبع اقتباس، و دوم به‌عنوان تلاشی برای بازتعریف ژانر بقا در یک بستر بومی و تأمل‌برانگیز.

در عین حال، این فصل آزمونی است برای سنجش توانایی سریال در حفظ هویت خویش پس از پایان مانگا. نویسندگان سریال مجبورند جهانی را گسترش دهند که پیش‌تر به پایان رسیده بود؛ و همین، هم فرصت خلق مفاهیم جدید را فراهم می‌کند، هم خطر از دست رفتن انسجام را در پی دارد. در نتیجه، فصل سوم در مرز میان نوآوری و تکرار حرکت می‌کند، درست مانند شخصیت‌هایش که میان مرگ و زندگی سرگردان‌اند.

داستان و روایت

فصل سوم سریال آلیس در سرزمین مرزی (Alice in Borderland)

روایت فصل سوم پس از بازگشت آریسو و اوساگی به جهان واقعی آغاز می‌شود. آنها ظاهراً از سرزمین مرزی جان سالم به در برده‌اند، اما ردّ خاطرات آن سرزمین کابوس‌گونه هنوز در ذهن‌شان باقی است. خاطراتی که هرچه بیشتر می‌کوشند فراموشش کنند، آشکارتر به سراغشان می‌آید. در این فصل، «بازی» در قالب سنتی خود پایان یافته، اما واقعیت نیز دیگر امن نیست. جهان واقعی، ادامه‌ی منطقی همان مرز است؛ جایی که اضطراب، مرگ و پوچی در چهره‌ای روزمره بازمی‌گردند. آریسو باید بار دیگر معنای بودن را در جهانی بی‌ثبات بیابد، و اوساگی با فقدان پدر و احساس پوچی دست‌وپنجه نرم می‌کند.

نویسندگان با افزودن عنصر تازه‌ای به نام کارت جوکر، بُعدی رازآلود و فلسفی‌تر به روایت می‌دهند. جوکر نه یک دشمن بیرونی، بلکه استعاره‌ای از بی‌نظمی و تصادف در هستی است؛ نیرو یا شخصیتی که مرز میان اختیار و جبر را بر هم می‌زند. در واقع، فصل سوم تلاش می‌کند منطق بازی‌ها را به منطق زندگی پیوند دهد: اگر در فصل‌های قبلی قهرمانان در برابر قوانین بیرونی می‌جنگیدند، اکنون باید با قوانین درونی خود مواجه شوند.

اما از حیث ساختار، روایت این فصل دچار فشردگی زیادی است. با کاهش تعداد قسمت‌ها، ریتم داستان تندتر شده و بسیاری از لحظات تأملی یا زمینه‌ساز از دست رفته‌اند. در نتیجه، اگرچه مفاهیم کلیدی پررنگ‌تر بیان می‌شوند، اما عمق احساسی و پیوستگی دراماتیک در بعضی قسمت‌ها قربانی سرعت شده است. روایت به سمت نمادگرایی می‌رود، اما گاه در مرز ابهام بیش از حد قرار می‌گیرد؛ گویی خودِ سریال نیز میان مرگ روایت‌محور و تولد اندیشه‌محور سرگردان است.

اهمیت فصل سوم برای مخاطبان در بازتابی است که از وضعیت روانی انسان معاصر ارائه می‌دهد: انسانی که در مرز میان واقعیت مجازی و واقعی، میان رنج و امید، میان حافظه و فراموشی گرفتار است.

مضمون‌ها و مفاهیم عمیق‌تر

فصل سوم سریال آلیس در سرزمین مرزی (Alice in Borderland)

در فصل سوم، مضمون محوری داستان از بقا به سمت هویت و حافظه تغییر می‌کند. آریسو در پی آن است بداند چه چیزی او را زنده نگه داشته، و اگر همه چیز توهم باشد، آیا زنده بودن هنوز معنا دارد؟ این پرسش، یادآور فلسفه‌ی هستی‌گرایانه‌ای است که بر آزادی انسان در برابر پوچی جهان تأکید دارد. سرزمین مرزی دیگر مکانی فیزیکی نیست، بلکه استعاره‌ای از ذهن انسان است؛ ذهنی که میان فراموشی و یادآوری، میان میل به زندگی و خستگی از آن معلق مانده.

مضمون مرز میان زندگی و مرگ همچنان برجسته است، اما با رویکردی شاعرانه‌تر. سریال به‌جای نمایش خشونت بیرونی، به اضطراب درونی می‌پردازد. اوساگی در رؤیاهایش پدر مرده‌اش را می‌بیند، آریسو صدای دوستان از دست‌رفته‌اش را می‌شنود، و هر دو درمی‌یابند که شاید هرگز از سرزمین مرزی خارج نشده‌اند. این درهم‌تنیدگی خاطره و واقعیت، یادآور اندیشه‌های کی‌یرکگور و هایدگر درباره‌ی «بودن در مرگ» است: زندگی تنها زمانی معنا می‌یابد که انسان مرگ را بپذیرد و از ترس آن عبور کند.

از سوی دیگر، مفهوم تصادف و تقدیر در قالب کارت جوکر به اوج می‌رسد. جوکر نماد نیرویی است که از کنترل بشر بیرون است، اما سرنوشت او را رقم می‌زند. در فلسفه‌ی شرقی، این مفهوم با کارما و چرخه تولد و مرگ پیوند دارد. در نتیجه، فصل سوم نه فقط درباره مرگ، بلکه درباره چرخه‌ی بی‌پایان تجربه، رنج و تولد دوباره است. شخصیت‌ها درمی‌یابند که نجات از سرزمین مرزی پایان نیست، بلکه آغازی برای درک ماهیت واقعی زندگی است.

ساختار دراماتیک

 آلیس در سرزمین مرزی (Alice in Borderland)

از منظر ساختار، فصل سوم بر پایه‌ی تضاد بنا شده است: سرعت بالا در روایت در برابر کندی مفهوم‌ها. در حالی که رخدادها با ریتمی تند پیش می‌روند، بار معنایی هر سکانس سنگین‌تر شده است. این دوگانگی گاه به نفع سریال تمام می‌شود، چرا که تماشاگر را هم‌زمان درگیر تعلیق و تفکر می‌کند، و گاه باعث خستگی ذهنی می‌شود. با حذف برخی شخصیت‌های فرعی و تمرکز بیشتر بر آریسو و اوساگی، روایت فشرده‌تر و شخصی‌تر می‌شود، اما از تنوع روابط انسانی فصل‌های پیشین می‌کاهد.

از سوی دیگر، این فصل با تغییر در طراحی بازی‌ها و فضای بصری، از شکل تکراری فصل‌های قبل فاصله می‌گیرد. بازی‌ها کمتر به رقابت فیزیکی شباهت دارند و بیشتر شبیه آزمون‌های روانی‌اند. محیط‌ها از میدان‌های صنعتی و متروک به فضاهای ذهنی‌تر مانند بیمارستان، خانه‌ی کودکی، و ایستگاه قطار تبدیل شده‌اند. این تغییر در لحن تصویری، به جنبه‌ی فراگیتایی سریال قوت می‌بخشد و نشان می‌دهد که «مرز» بیش از آنکه مکانی در بیرون باشد، درون ذهن انسان است.

در پایان، ساختار فصل سوم نوعی حلقه‌ی بسته ایجاد می‌کند: شخصیت‌ها از واقعیت به مرز، از مرز به واقعیت، و دوباره به مرز بازمی‌گردند. این چرخه، هم تداعی‌کننده‌ی ساختار اسطوره‌ای «بازگشت قهرمان» است و هم نمایانگر دیدگاه شرقی نسبت به زمان و هستی. در عین حال، همین ساختار باعث شده پایان فصل باز بماند؛ با نشانه‌هایی از گسترش جهانی روایت و ورود شخصیت‌های جدید، که راه را برای فصل چهارم یا نسخه‌های فرعی احتمالی باز می‌گذارد.

اهمیت فصل سوم برای مخاطبان در بازتابی است که از وضعیت روانی انسان معاصر ارائه می‌دهد: انسانی که در مرز میان واقعیت مجازی و واقعی، میان رنج و امید، میان حافظه و فراموشی گرفتار است. تماشای این فصل نوعی تجربه درون‌نگرانه است؛ آینه‌ای که درست مانند آریسو و اوساگی، بیننده را به مواجهه با ترس‌ها و انتخاب‌های خود وادار می‌کند.

آیکون سریال آلیس در سرزمین مرزی Alice in Borderland
سریال

آلیس در سرزمین مرزی

Alice in Borderland

تماشای سریال آلیس در سرزمین مرزی

نقاط ضعف

سریال آلیس در سرزمین مرزی (Alice in Borderland)

با تمام این دستاوردها، فصل سوم خالی از کاستی نیست. نخستین ضعف در فشردگی روایت است. کاهش تعداد قسمت‌ها باعث شده بسیاری از تحولات شخصیتی به‌سرعت رخ دهند. رابطه‌ی میان آریسو و اوساگی، که می‌توانست ستون احساسی اثر باشد، در بخش‌هایی سطحی باقی می‌ماند و فراز و فرودهای آن به‌اندازه‌ی کافی پرورده نمی‌شود.

در فصل سوم، نویسندگان تلاش کرده‌اند با معرفی یک شخصیت تازه به نام ریوجی و برقراری یک مثلث عشقی بین او، اوساگی و آریسو، کمی بر تنش داستان اضافه کنند. ولی متأسفانه این مثلث عشقی اصلا نتیجه نمی‌دهد. عشق بین آریسو و اوساگی به قوت خود باقی می‌ماند و از همان ابتدا مشخص است که تلاش ریوجی بی‌فایده است. از طرف دیگر، ریوجی شخصیت گنگ و پرداخت نشده‌ای دارد و عمق آریسو و اوساگی را ندارد. نه معلوم است چرا این همه به جهان پس از مرگ علاقه دارد، و نه حتی دقیقا مشخص است که چه نوع علاقه‌ای به اوساگی دارد.

و نهایتاً، ابهام بیش از حد در پایان‌بندی ممکن است برای بخشی از بینندگان ناخوشایند باشد. گرچه ناتمام گذاشتن سرنوشت‌ها با هدف حفظ رمز و راز انجام شده، اما نبود جمع‌بندی روشن می‌تواند احساس رضایت را کاهش دهد. مخاطب میان درک فلسفی و انتظاراتش از داستان معلق می‌ماند، و این تعارض، تجربه تماشای فصل را اندکی نامتوازن می‌سازد.

فصل سوم «آلیس در سرزمین مرزی» تلاشی جسورانه برای عبور از مرزهای خود، چه در معنا و چه در فرم است. این فصل با تبدیل بازی مرگ و زندگی به جست‌وجوی معنا، از اثری اکشن به اثری فلسفی و درون‌نگر بدل می‌شود. شخصیت‌ها دیگر نه در برابر دشمنان، بلکه در برابر ذهن خود می‌جنگند، و مرز میان واقعیت و خیال چنان باریک می‌شود که بیننده نیز ناچار است این سوال را از خود بپرسد: آیا ما نیز در سرزمین مرزی خویش زندگی نمی‌کنیم؟

از نظر هنری، این فصل، چه در طراحی بصری، چه در پرداخت روان‌شناختی داستان، اوج بلوغ سازندگان را نشان می‌دهد؛ اما در عین حال، ضعف‌هایی مانند سرعت بالای روایت و پایان مبهم، از انسجام کلی آن می‌کاهد. فصل سوم «آلیس در سرزمین مرزی» بیش از آنکه صرفاً ادامه‌ای بر دو فصل قبل باشد، بازتابی از وضعیت انسان معاصر است: انسانی که در دنیایی پر از مرزهای نامرئی، میان میل به فراموشی و نیاز به معنا سرگردان است. اگر هدف سریال در ابتدا بقا بود، در این فصل هدف، جست‌وجوی معناست. و همین تحول، آن را به اثری ماندگار در میان تولیدات معاصر ژاپنی بدل می‌سازد.

نقاط قوت:

  • گسترش مفهومی جهان سریال
  • نمادگرایی دقیق و چندلایه
  • پختگی در کارگردانی 
  • هویت شرقی و تمایز فرهنگی

نقاط ضعف:

  • فشردگی بیش از حد روایت
  • پرداخت نه چندان کافی روابط بین شخصیت‌ها
  • ابهام در پایان‌بندی
  • ریتم ناهماهنگ برخی قسمت‌ها

امتیاز فیلم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
تماشای رایگان ×