نقد مینی سریال سیبها هرگز نمیافتند (Apples Never Fall)
ادای احترام و عشق به زنان نامرئی
زنهای زیادی در سینما مفقود یا کشته شدهاند، اما این یکی فرق دارد. سیبها هرگز نمیافتند (Apples Never Fall)، نمایش مردههای متحرک یا یک درام جنایی پر از خون نیست. این مینیسریال قصد ندارد با نشان دادن جسد یک زن قدرتنمایی کند. سیبها هرگز نمیافتند بهعنوان محصول شبکه پیکاک، معمای زن گمشدهای را مطرح میکند، که آنت بنینگ قدرتمند و دوستداشتنی نقش آن را بازی میکند. سیبها هرگز نمیافتند، سومین کتاب لیان موریارتی است که پس از دروغهای کوچک بزرگ و نه غریبه کامل برای تلویزیون امریکا اقتباس شدهاست. مینیسریال هفت اپیزودی اقتباسی این اثر، آنقدر خوب و غافلگیرکننده است، که به سادگی نباید از کنار آن عبور کرد.
آنت بنینگ و سم نیل در نقش جوی و استن دلینی، ستونهای وست پالم بیچ فلوریدا، که زوجهای اصلی در نمایش هستند، بهظاهر یک زوج کامل اما از درون آسیبدیدهاند. آنها به تازگی آکادمی تنیس خود را فروختهاند و از آزادیهای بازنشستگی که جوی فکر میکرد با چهار فرزند بزرگسالش از آن لذت میبرند، محروم شدهاند. بچهها نمیخواهند با مادر بلاتکلیف و پدر بیثبات و تلخ خود معاشرت کنند. آنها میخواهند زندگی خود را هرچند با ناامیدی و نه چندان آرام، داشتهباشند. تروی با بازی جیک لیسی برادر ثروتمندی است، که در انتهای فرآیند طلاق از زنی است، که دیگران واقعاً دوستش دارند. امی با بازی آلیسون بری به قول مادرش یک جستجوگر است، یک مربی مشتاق زندگی که در هر رویدادی به خانه میآید. لوگان با بازی کانر مریگان ترنر میخواهد در ساحل باشد، نه ورزشکار، بنابراین با نامزدش در یک تفرجگاه ساحلی کار میکند و یوگا انجام میدهد. بروک با بازی اسی راندلز یک فیزیوتراپیست قوی است که قرار است عروسی خود را برنامهریزی کند، اما انگار پاهایش یاری نمیکنند. طبق ضربالمثلی که به سریال هیجانانگیز تازه شبکه پیکاک هویت میدهد، سیب هرگز از درخت نمیافتد، اما اگر درخت آن دروغهای کوچک بزرگ باشد، خلافش ثابت میشود. همانطور که گفتیم، هر دوی این سریالها براساس رمانهای پرفروش معمایی لیان موریارتی اقتباس شدهاند، که نه غریبه کامل یکی دیگر از رمانهایش است. هر کدام از شخصیتهای این نمایش، ابهامات خاص خود را دارند. اما شاید بتوان گفت داستان از جایی شروع میشود، که این چهار فرزند متوجه میشوند مادرشان به تماسهایشان پاسخ نمیدهد. اینجاست که هیجان سیبها هرگز نمیافتند آغاز میشود.
سیبی که از درخت لیان موریارتی افتادهاست
نویسنده استرالیایی، لیان موریارتی، منبع اصلی فصل اول دروغهای کوچک بزرگ، خالق یکی از داستانهای موفقیتآمیز اخیر تلویزیون امریکا است. از زمانیکه آن سریال کوتاه موریارتی در سال 2017 گل کرد و علاقمندان با ابرنواختری از قدرت ستارگان و کشمکشهای هوشمندانه روبرو شدند، تولیدکنندگان به استخراج معدن موریارتی در جستجوی طلای بیشتر ادامه دادند. فصل دوم دروغهای کوچک بزرگ که خود موریارتی با فیلمنامهنویس دیگر دیوید ای. کلی نوشتهاست، ناامیدکننده بود. برداشت کمپانی هولو از نه غریبه کامل، یکی دیگر از رمانهای موریارتی، مجموعهای از نامهای بزرگ و داستانهای پسزمینهای بود، که در جستوجوی یک خط اصلی متقاعدکننده به جایی نرسید. با این وجود، ادامه این کار و همچنین بررسی کتابهای راز شوهر و آخرین سالگرد موریارتی در حال انجاماست. آثار موریارتی جوامع مرفه در معرض خشونت و رسوایی را نشان میدهد، که هنوز هم برای خوانندگان و بینندگان جذاب است، اما مسیر خلاقانه اقتباسهای پس از دروغهای کوچک بزرگ؛ شیب نزولی داشتهاست. البته خوشبختانه، سریال سیبها هرگز نمیافتند تفاوتهایی با کارهای قبلی دارد. در این سریال از بازیگران کمحاشیهتر و زرقوبرق کمتر استفاده شدهاست. با این حال، هر اثر موریارتی پتانسیل این را دارد؛ که مدتها شما را سرگرم کند، تا اثر دیگری از این نویسنده معروف منتشر شود.
همه رازهایی که در حیاطخلوت مدفون شدهاند
در صحنه شروع سریال، جوی با دوچرخه سبز رنگ سیب خود از شهرش وست پالم بیچ میگذرد. او با ناراحتی از آکادمی تنیس گارس که دلینی سابق است، میگذرد و یک سیب قرمز درشت را در بازاری روباز انتخاب میکند. آهنگ آرام و حسی مدفونشده اثر کیتی هرزیگ در زمینه پخش میشود. بخشی از آهنگ میگوید: «همه رازها در حیاطخلوت مدفون شدهاند». سپس دوربین دنبالهای از سیبهای پراکنده در آسفالت را دنبال میکند و روی دوچرخه رهاشده با خونی که دندههای آن را لکهدار کردهاست، زوم میکند. در ادامه ناپدید شدن جوی برای فرزندانش تردید ایجاد میکند، زیرا بهزودی متوجه میشوند که دسترسی به مادرشان که هرگز از تماس و ارسال پیام به آنها دست نمیکشد، غیرممکن شدهاست. باتوجه به نبود یک توضیح قابلباور از استن دلینی یعنی پدر خانواده، آنها شروع به تحقیق میکنند. تعدادی از دلینیها، که هر کدام دیدگاه خود را دارند، کاریکاتورهای گستردهای با حالات مختلف دارند. اما پدر خانواده استن دلینی فقط یک حالت دارد؛ او همیشه عصبانی است. درست مانند تروی دلینی پسر بزرگ خانواده که مانند نسخهای ضعیف از خود اوست. تروی همانطور که مادرش به ساوانا میگوید، در صندوق سرمایهگذاری ریسکپذیر (یک موسسه سرمایهگذاری معروف در کشورهای مختلف جهان) کار میکند و تیشرتهایی میپوشد که همه را به یاد رفتن او به استنفورد میاندازد. بروک در شرف ازدواج با شریک زندگی خود است و یک موسسه فیزیوتراپی دارد. لوگان همانطور که خودش علاقه نشان میدهد، با قایق و یوگا پول درمیآورد. بهلطف امتناع از ادامه فعالیتهای ورزشی در زمینه تنیس دلینی، هر چهار بچه برای استن ناامیدکننده هستند.
وقتی جوی دلینی، تکیهگاه نامرئی خانواده گم میشود
آنت بنینگ و سم نیل در نقش جوی و استن دیلینی که هر دو مربی تنیس بودهاند، بهتازگی آکادمی خود را فروخته و بازنشسته شدهاند. بزرگترین فرزندان این خانواده یعنی تروی و امی توسط جیک لیسی و آلیسون بری بازی میشود و دو فرزند دیگر آنها یعنی بروک دلینی با بازی اسی رندلز و لوگان با بازی کانر مریگان ترنر؛ بهعنوان جوی دلینی، او مادر یک خانواده با چهار فرزند بزرگسال است، که هیچکدام از آنها در تنیس که حرفه خانوادگیشان است موفق نشدهاند و این ناکامی باعث ناراحتی پدرسالار خانواده است. وقتی جوی ناپدید میشود، فرزندان این زوج با ترکیبی از آسیبهای میاننسلی آشکار و پنهان مواجه میشوند و با این احتمال دستوپنجه نرم میکنند، که ممکن است پدرشان استن دلینی با بازی سم نیل، بلایی سر او آوردهباشد. وقتی جوی را از طریق فلاشبکهای سریال میبینیم، به تدریج شخصیتش آشکار میشود. این سکانسها طرح معما را قویتر میکند، اما این کار بیشتر در غیاب او انجام میشود، زیرا ما جوی را از دیدگاه دیگران میبینیم. بهلطف این دیدگاهها، ما متوجه میشویم که جوی دلینی کیست. سنگبنای خانواده و تکیهگاه همه، کسی که خانواده را در کنار هم نگه داشته، اما برای نزدیکترین افراد خانوادهاش به نوعی نامرئی بودهاست. بیش از یک بار، از فرزندانش میشنویم که جوی آنها را از دردسر نجات داده، اما وقتی که هنوز گم نشدهاست، این موضوع به چشمشان نمیآید.
- نقد فیلم اکشن مرد میمونی (Monkey Man)
- نقد سریال شوگون (Shōgun)
- نقد سریال ریپلی (Ripley) – بازگشت به ریشههای سبک نوآر
هیچکس مثل بچههای خودت، قلبت را نمیشکند
حقیقت دیگری که در همان شروع سریال افشا میشود، این است که جوی در روز ناپدید شدنش با هر یک از چهار فرزندش تماس گرفتهاست و هیچیک از آنها به خود زحمت ندادهاند، تلفنهایشان را جواب دهند. درواقع، ما تنها یک نفر را در سریال میبینیم، که واقعا به جوی وابسته است و آن کسی نیست جز ساوانا. ساوانایی، که نقشش را جورجیا فلاد بسیار گرم و جذاب بازی میکند. همانطور که درسریال میبینیم، ساوانا یک زن مرموز و بدون خانواده است، که بیشتر بواسطه کمک کردن به جوی در خانهداری، خودش را در خانواده دلینی جا میدهد. او متوجه چیزهایی میشود، که خانواده دلینی برای چندین دهه از آن غفلت کردهاند. صحنهای وجود دارد که جوی به ساوانا میگوید: «هیچکس مثل بچههای خودت، قلبت را نمیشکند» و این میتواند درس اخلاقی این داستان باشد. سیبها هرگز نمیافتند، رسالهای درباره روشهای نادیدهگرفتن زنان از هر نوعی است. البته جای تعجب نیست، چراکه این سریال هم براساس رمان لیان موریارتی نوشته شدهاست!
تروی از پدرش زخمی برداشتهاست، که هیچ ایدهای برای درمان آن ندارد
شخصیتها در این سریال کار را به جایی میرسانند، که تنش ارتباطات هرلحظه بیشتر شده و به اوجش برسد. آلیسون بری در نقش امی دختر بزرگتر خانواده، در باورهای ماوراءطبیعه کاراکتر خود زندگی میکند و رفتارهای متمایزی دارد، که درگیریهای درونی او را نشان میدهد. البته تحت مراقبت متفکرانه جوی، امی یک شخصیت ضعیف یا یک روح زخمی نیست، او زنی است که در تلاش است تا جایگاه خود را پیدا کند؛ و درعین حال بسیار متفاوت از کسانی است که او را بزرگ کردهاند. جیک لیسی که در سریال نیلوفر آبی سفید نقش یک تازه داماد را بازی میکرد، نقش تروی دلینی پسر بزرگ خانواده را بازی میکند. او تنها فرزندی است، که توانستهاست به ثروت برسد و یک زندگی لوکس برای خودش درست کند. تروی اشتباهات خود را مرتکب میشود، اما به نظر میرسد این بار بیشتر آسیبدیده است، تا آسیبزننده. او کسی است که از پدرش زخمی برداشتهاست، که هیچ ایدهای برای درمان آن ندارد. بههمینترتیب، بروک دلینی با بازی اسی رندلز و لوگان با بازی کانر مریگان ترنر (که بهطرز عجیبی شبیه به شخصیت مرد عاشقپیشه انیمیشنهای دیزنی بهخصوص در راپونزل است)؛ خواهر و برادر کوچکتر خانواده هستند. همه بچههای این خانواده چشمهای درشت و ترسناکی دارند؛ مگر زمانی که نخواهند اینطور باشند. گاهیاوقات، حتی بیگناهترین دلینیها هم، خشم دارند و نمیتوانند بهمعنای واقعی کلمه از مادرشان پیروی کنند، چراکه او را کوچک میبینند.
فقط بروک مامنی روشن دارد، که البته بهزودی خرابش میکند
هرچه سریال بهطور هوشمندانه لایههای تازهای رو میکند، خطاهای بیشتری از شخصیتها نمایان میشود. زمینهای تنیس و باشگاههای بزرگ، قایقها و ماشینهای شیک؛ بیشتر از هر فضایی به چشم میآید. اما خانه دلینیها باوجود اینکه شیک و زیباست، از آن خانههایی نیست که احساس خوبی به شما بدهد. این خانه انگار همیشه یک بههمریختگی دارد و فقط قرار است رازهای خانواده را پنهان نگهدارد. زیباییشناختی فضا بوی احترام و درعینحال خشونت پنهانی میدهد، که جوی دلینی وقتی درباره خانوادهاش صحبت میکند، ابراز میکند. به همین ترتیب، خانههای تک تک خواهربردارها همینطور است؛ مگر تروی که در یک خانه بسیار مدرن و شیک زندگی میکند؛ چون از میان همه آنها او یک احمق است. به همین ترتیب امی یک آشفته به تمام معناست، که در یک خانه ویلایی همراه با شخص دیگری و در یک اتاق بههمریخته زندگی میکند. لوگان در یک کلبه در تفرجگاه ساحلی زندگی میکند. بروک بهنسبت در جای بهتری زندگی میکند و درظاهر مامن روشنی دارد، که البته قرار است به زودی خرابش کند.
ساوانای اسرارآمیز با پیشانی خونآلود و شریک بدسرپست
هنگامیکه جستجو برای جوی بهطور جدی آغاز میشود، رازهای قابل پیشبینی همه که خیانت بخش عمده آن است آشکار میشود. و البته دو مظنون کلیدی ظاهر میشوند. استن دلینی پدر خوانواده که که خراش بدی روی صورتش دارد و دروغهای مشکوکی درباره نبود همسرش گفتهاست، و همانطور که سریال هرگز اجازه نمیدهد آن را فراموش کنیم، بسیار بداخلاق است. اما مظنون دوم ساوانای اسرارآمیز است، زنی جوان که ماهها پیش با پیشانی خونآلود و داستانی درباره یک شریک زندگی بدسرپرست در آستانه در ظاهر شدهاست. جوی که در دوران بازنشستگی حوصلهاش سر رفته و از مادری برای فرزندانش که او را نادیده میگیرند، ناامید است، با وجود مخالفتهای شوهرش، ساوانا را در خانهاش نگه میدارد. زمانیکه جوی ناپدید میشود، ساوانا مدتهاست که از آنجا رفتهاست، اما لوگان از پلیس میخواهد که سابقه او را، هر کسی که است، بررسی کنند.
کشف لایهها در اکنون و آنگاه
این تنشها بهخودی خود میتوانند یک درام خانوادگی خلق کنند، اما با یک سری چرخشهای هیجانانگیز تشدید میشوند. غیبت غیرقابلتوضیح جوی، اکشن را به دو خط زمانی تقسیم میکند، که بهشکل خوبی با برچسبهای «اکنون» و «آنگاه» نامگذاری شدهاند. در حال حاضر، سابقه غفلت عاطفی استن او را نه تنها یک شوهر ضعیف، بلکه یک مظنون بالقوه میسازد. با وجود اینکه ساوانا برای جوی یک حضور دلگرمکننده است، حضور او شک و بدبینی دیگر دلینیها و در نهایت، کارآگاهانی را که وظیفه پیدا کردن جوی را دارند، به خود جلب میکند. به عنوان بچههای بزرگتر، تروی و امی پدرشان را بهعنوان مردی آسیبپذیر و عصبانی به یاد میآورند. رویای او با مصدومیت به پایان رسیدهاست و حالا تلختر از همیشه است. استن دلینی عادت داشتهاست که جوی و بچهها را برای روزها رها کند، تا اینکه آکادمی تنیس به او هویت جدیدی بهعنوان مربی و رییس باشگاه تنیس میدهد. جاییکه بروک و لوگان پدرشان را حمایت میکنند، خواهر و برادرهایشان به طور متقابل در کنار مادرشان قرار میگیرند. تروی، بهویژه، نسبت به مربیگری استن برای هری حداد با بازی جایلز ماتی، اعجوبه ای که برنده جایزه گرند اسلم شد و استن دلینی را در همان نوجوانی بهطور ناگهانی اخراج کرد، خشم دارد. استن وقتی تروی با هری بازی میکند، آشکارا تقلب هری را نادیده گرفته و تروی را برای همیشه از خود میرنجاند. سم نیل بازیگر نقش استن که آشکارا درباره تشخیص سرطان خون پیشرفته خود که در حالحاضر در حال بهبودی است، صحبت کردهاست، به مردی که با حسرت به زندگی خود نگاه میکند عمق میدهد. بهعنوان بزرگسالان، این خطوط و ترکها به زخمهای ماندگار تبدیل شدهاند، که توسط ساوانا موردسوءاستفاده قرار میگیرند و بر نتایج تحقیقات عمومی درباره گم شدن جوی تأثیر میگذارند.
عمق فجایع روشن میشوند
جوی از ساوانا توجه و محبت میگیرد، بنابراین او از هشدارهای فراوانی که درباره این مهمان ناخوانده دریافت میکند، چشم میپوشد. آنت بنینگ، نامزد اسکار، بهعنوان یک شخصیت مادرانه که با یک آشیانه خالی روبرو میشود، حضور گرم و روشنی در سریال دارد. سالها قبل، تروی از قرض دادن پول به لوگان برای خرید آکادمی از پدر و مادرشان امتناع کرد، این بخشی از الگوی استفاده از پول برای حل مشکلاتی است، که از نظر عاطفی آسیب میزند. درواقع تروی نمیخواهد لوگان به نسخه دیگری از پدرش تبدیل شود. بازیگر تروی در این سریال تبدیل به نسخه حساستر و دلسوزتر از بچه پولدار بیتفاوت در نیلوفر آبی سفید است. حتی خیانت دراماتیک تروی باعث نمیشود که شما به ضرر او رای دهید. درواقع در ابتدا سریال نشان میدهد که او بدون اینکه به کسی ضربهای وارد کند، به همسرش خیانت کردهاست. اما هرچه سریال پیش میرود عمق این فاجعه برای چهار نفر یعنی تروی و همسرش و معشوق و همسرش مشخص میگردد. صدماتی از این رفتار تروی وارد میشود که حتی بسیاری از اعضای خانواده، در آن سهیم هستند.
یک نقص تراژیک ساختار اجتماعی که در سریال برجسته میشود
همه عناصر، همراهبا تدوین هوشمندانه آن، بر روی یکدیگر بنا میشوند، تا سیبها هرگز نمیافتند؛ از مشکلات زن گمشده یا مرده به عنوان ابزار درس گرفتن مخاطب استفاده کند. آنت بنینگ هنرمند نقش جوی هرگز اجازه نمیدهد امید پیدا شدنش محو شود. او زمانی که نیاز دارد قدرتمند یا آسیبپذیر و به یکباره متفکر است. در او، تصویری از یک زن ترکخورده اما پویا را میبینیم، که از انتخابهای خود راضی است، البته اگر در مرحله فعلی زندگیاش نباشد. بازیگر نامزد اسکار برای فیلم نیاد، چنان ستاره خارقالعادهای است، که در اینجا میتواند تواضعی را به تصویر بکشد که به دیگران اجازه میدهد از موفقیتها و برتریهای او بگذرند، حتی اگر به همه آنها آسیب برساند. این مینیسریال یک تصویر گیرا است، که بر انسانیت جوی پافشاری میکند، حتی زمانی که داستان او توسط کسانی گفته میشود که آن را همیشه نفی کردهاند. و شاید این درس واقعی در سیبها هرگز نمیافتد باشد: احترام گذاشتن به مادران، زنان و بزرگسالانی که از ما محافظت میکردند، زمانی که ما نمیتوانستیم از خود محافظت کنیم. این کار گاهی سخت است و ما باید در بالاترین سطح برای آن ارزش قائلشویم. این که ما به این مهم دست نیافتهایم، نقص تراژیک ساختار اجتماعی ماست.
پایان ماجراجویی در رازهای خانواده دلینی
ملانی مارنیچ بهعنوان تهیهکننده اجرایی، با همکاری کارگردانان اثر یعنی کریس سوینی و داون شادفورت، سوژههای سریال و موضوعات مختلف را بهطرز ماهرانهای به هم پیوند دادهاند. سال گذشتهاش، کمدی تاریک خواهران بد از ساختاری مشابه استفاده کرده و گاهیاوقات برای نشان دادن نحوه آگاهی شخصیتها از آنچه پیشتر اتفاق افتاده با آشکار کردن تدریجی آن وقایع برای مخاطب، تعادلش را از دست میداد. اما سیبها هرگز نمیافتند در هفت قسمت فشردهتر، وقتی بین این دو مرحله از زندگی دلینیها جابهجا میشود، بههیچ عنوان مخاطب را سردرگرم نمیکند. وقایعنگاری بیش از حد پیچیده اکنون به کلیشهای از داستانسرایی تلویزیونی مدرن تبدیل شدهاست، اما یک تیم خوب میداند که چگونه از کلیشه به خوبی استفاده کند. پس از شروع، هر قسمت از سیبها هرگز نمیافتند به نام یکی از اعضای دیگر خانواده دلینی اختصاص دادهمیشود. این سریال بهطور خاص درباره ورزش تنیس نیست، اما دو به دو بودن دلینیها و پویایی و تحرک بدون توقف بین آنها بهسرعت موردتوجه قرار میگیرند.
درباره پایان سریال باید گفت این طوفان با همان قدرتی که شروع میشود، پایان نمییابد. و این آسیبی است، که سریال به بازیگران بااستعداد و تماشاگران مشتاق برای یک غذای خوشمزه دیگر از لیان موریارتی وارد میکند. سیبها هرگز نمیافتند، بهجای گفتن یک حرف خاص و درست درباره زندگی زنان، مانند دروغهای کوچک بزرگ، جوی را به سادهترین و غیرمعمولترین کلیشه مادری تقلیل میدهد. در پایانی که بهطور واضح طراحی شدهاست تا ما را به گریه بیاندازد، چیزی جز ناکامی نصیب مخاطب نمیشود. شاید اگر جوی یا هر شخصیت دیگری در وهله اول بهعنوان یک شخص واقعی ظاهر میشد، همهچیز فرق میکرد. مانند بسیاری از آثار موریارتی، سیبها هرگز نمیافتند، با ابهاماتی به پایان میرسد. پاسخ به این سوال که جوی در نهایت به کجا رفتهاست، با بسیاری از حقایق پیشتر نشاندادهشده سازگار نیست و پایان آن اگرچه در ظاهر امیدواری است، اما مخاطب را کمی دلسرد میکند. البته سریال هرگز ادعا نمیکند، که به نتیجهگیری بستگی دارد یا از زمینه درستی برای افشاگری نهایی استفاده میکند، درست مانند بسیاری از جعبههای پازل. حتی اگر مقصد چیزی شبیه به ناامیدی باشد، سفر از طریق رازهای مدفون یک خانواده بهاندازه کافی زیبا، جذاب و خوشریتم است، که ارزشش را داشتهباشد.