نقد فصل هفتم سریال آینه سیاه (Black Mirror)

انسان در آینه‌ فناوری

فصل هفتم سریال آینه سیاه  (Black Mirror)، ساخته‌ی چارلی بروکر، بار دیگر ما را به دنیای تاریک و آینده‌نگرانه‌ خودش می‌برد، اما این‌بار با نگاهی شخصی‌تر، عاطفی‌تر و انسانی‌تر. برخلاف برخی فصل‌های پیشین که گاه بیش از حد درگیر پیچیدگی‌های فناوری یا فرم‌های روایی تجربی می‌شدند، این فصل تلاش می‌کند تا در میان زرق و برق مصنوعی دنیای فناوری، رگه‌ای از اضطراب‌های انسان معاصر را بیابد و آن را با یک لحن دراماتیک، گاه طنزآمیز و گاه سوگناک بازگو کند. مسیر زندگی که چارلی بروکر به آن دست یافته است، احتمالا رویای هر نویسنده‌ای در هرجایی از دنیا باشد. این که به عنوان یک نویسنده موفق، یک سریال تضمینی و قطعی با بودجه‌ای تقریبا نامحدود در اختیار دارید که کاملا در اختیار ایده‌های شماست. تنها باید چند داستان برای هر فصل آماده کنید و روند ساخت را شروع کنید! البته از حق نگذریم، چارلی بروکر تا به این‌جای کار ثابت کرده است که قدر این موقعیت را می‌داند. هیچ‌وقت هیچ کدام از فصل‌های سریال «آینه سیاه»، با یک افت شدید طرف نبوده است.  

فصل هفتم شامل شش قسمت مستقل است که هرکدام در بستر زمانی و مکانی متفاوتی رخ می‌دهند، اما همگی به نحوی با پرسش‌های بنیادین درباره هویت، حافظه، واقعیت، و اخلاق در دنیای دیجیتال پیوند دارند. این تنوع فرمی و محتوایی، از نقاط قوت فصل هفتم است که اجازه می‌دهد بیننده در هر قسمت، تجربه‌ای منحصربه‌فرد و متفکرانه داشته باشد. در ادامه، نگاهی به هر قسمت می‌اندازیم.

مشخصات سریال آینه سیاه
خالق چارلی بروکر
بازیگران رشیدا جونز، اما کورین، پل جیاماتی، کریستین میلیوتی
استودیو سازنده نتفلیکس
تاریخ انتشار ۲۰۲۵

شش داستان متفاوت

فصل هفتم سریال «آینه سیاه»

اولین قسمت فصل اول با عنوان «مردم عادی»، و با بازی رشیدا جونز و کریس اودوود، داستان زوجی به نام آماندا و مایک را روایت می‌کند که برای نجات جان آماندا، به یک شرکت فناوری متوسل می‌شوند که وعده‌ ادامه زندگی از طریق اشتراک‌گذاری دیجیتال را می‌دهد. درون‌مایه‌ی اصلی این قسمت، کالاسازی زندگی است؛ جایی که حتی لحظات انسانی نیز مشمول قوانین اقتصاد سرمایه‌داری می‌شوند. این قسمت با طراحی مینیمالیستی و روایت آرام، موفق می‌شود فشار عاطفی تصمیمات اخلاقی را منتقل کند، گرچه این نکته را هم باید اذعان کرد که این قسمت پایان‌بندی قابل پیش‌بینی دارد و جسارت چندانی در آن دیده نمی‌شود.

«بت نوآر»، یکی از تماشایی‌ترین قسمت‌های این فصل است که بر روی تنش‌های روانی میان دو زن در محیط کاری خود تمرکز کرده است. ماریا، محقق ارشد یک شرکت شکلات‌سازی، با ورود همکلاسی قدیمی‌اش به نام وریتی، دچار اضطراب و احساس تهدید می‌شود. آنچه در آغاز یک داستان ساده‌ رقابت شغلی به نظر می‌رسد، به‌تدریج به تریلری روان‌شناختی بدل می‌شود که مرز میان واقعیت و خیال را از بین می‌برد. این قسمت با بازی‌های درخشان، روایت هنرمندانه و ریتم تدریجی و کنترل‌شده‌ خود، به‌خوبی موفق می‌شود استیصال ذهنی یک شخصیت را در مواجهه با گذشته سیاه خود بازنمایی کند. البته این قسمت در بخش پایانی خود کمی غیرقابل باور می‌شود. درست است که سریال «آینه سیاه» به عنوان یک اثر علمی تخیلی، از منطق دنیای واقعی به آن صورت پیروی نمی‌کند، ولی با این وجود، همیشه در قسمت‌های این سریال یک نوع منطق باورپذیر خاص دیده می‌شود. چارلی بروکر و تیم نویسندگانش همیشه سعی می‌کنند یک دنیای پرجزئیات و مستدل به مخاطب ارائه بدهند، در این قسمت چنین چیزی خیلی کم دیده می‌شود و همه‌چیز در حد کلیات توضیح داده می‌شود.

تغییر قابل توجه فصل هفتم سریال «آینه سیاه»، گرایش به مضامین انسانی‌تر و روایت‌های احساسی‌تر است؛ این فصل به اندازه فصل‌های قبلی درگیر این نیست که شوک و غافلگیری ناشی از پیشرفت فناوری را نشان دهد، و بیشتر می‌کوشد تصویری واقعی از اضطراب، حسرت، و ناامیدی انسان معاصر در دنیایی دیجیتال را ارائه دهد.

قسمت «هتل روری» با بازی ایسا ری و اما کورین، هم ادای دینی است به سینمای کلاسیک هالیوود و هم تأملی بر حافظه و هویت در عصر واقعیت‌های مصنوعی. بازیگر زن جوانی که برای بازسازی یک فیلم کلاسیک وارد یک شبیه‌سازی مجازی می‌شود، رفته‌رفته در نقش خود گم می‌شود. این قسمت با بهره‌گیری از شگردهای سینمایی قدیمی، طراحی صحنه‌های چشمگیر، و بازی با قواعد ژانری، سعی دارد میان نوستالژی و آینده‌گرایی پلی بزند. هرچند گاهی روایت بیش از حد پیچیده و گنگ می‌شود، اما جسارت فرمی و مضمونی آن ستودنی است. «هتل روری» یکی از خلاقانه‌ترین ایده‌های تمام فصل‌های سریال «آینه سیاه» را در خود دارد.

قسمت چهارم با نام «اسباب‌بازی» با بازی پیتر کاپالدی، مخاطب را وارد دنیای بازی‌های ویدیویی و اثرات روانی آن‌ها بر ذهن بازیکن، آن هم در یک فضای سایبرپانکی می‌کند. این قسمت داستان جوانی است که در یک بازی واقعیت مجازی غوطه‌ور می‌شود، و مرز میان بازی و زندگی را از دست می‌دهد. علی‌رغم ایده‌ اولیه جذاب، این قسمت در پرداخت شخصیت‌ها و گسترش درام ضعیف عمل می‌کند. پایان‌بندی شتاب‌زده و فقدان تعلیق لازم، باعث می‌شود که «اسباب‌بازی» نتواند ظرفیت بالقوه‌ی خودش را محقق کند. شاید با تمرکز بیشتر بر روانشناسی شخصیت‌ها، می‌توانست به یکی از آثار درخشان فصل تبدیل شود.

قسمت «مرثیه»، پل جیاماتی را در یکی از پراحساس‌ترین نقش‌های کل دوران کاریش قرار می‌دهد. این قسمت حول محور حافظه، سوگ، و امکان بازگشت به گذشته می‌چرخد. مردی که می‌خواهد گذشته‌ ازدست‌رفته‌اش را بازسازی کند، با خاطرات تحریف‌شده و نسخه‌های موازی زندگی‌اش روبه‌رو می‌شود. فیلمنامه «مرثیه» با روایتی ساده اما موثر، تصویر بسیار خوبی از حسرت، پشیمانی و میل به بازسازی گذشته می‌سازد. جیاماتی در نقش خود می‌درخشد و موسیقی متن نیز با ملایمت، بار عاطفی صحنه‌ها را دوچندان می‌کند. اگرچه این قسمت آن نوآوری‌های فناوری نبوغ‌آمیز قسمت‌های دیگر سریال را ندارد، اما از نظر احساسی بسیار تاثیرگذار است. داستان عشق‌های حسرت‌آمیز گذشته، احتمالا هر مخاطبی را به یاد گذشته خود می‌اندازد.

آخرین قسمت فصل هفتم با نام «یواس‌اس کالیستر: به‌سوی بی‌نهایت»، دنباله‌ای بر قسمت محبوب فصل چهارم است، و احتمالا با هدف جذب دوباره مخاطبان نوستالژیک باز ساخته شده است. این اولین بار است که «آینه سیاه» ادامه یکی از داستان‌های قدیمی خود را بازگو می‌کند. قطعا بازگشت همان شخصیت‌ها و فضاسازی مشابه با قسمت پیشین برای طرفداران جذاب است، اما مشکل اصلی این است که داستان جدید نوآوری لازم را ندارد. روایت تا حدودی بازگویی همان مسائل اخلاقی پیشین است: قدرت، کنترل، و محدودیت‌های واقعیت مجازی. این قسمت سرگرم‌کننده است، اما در قیاس با نسخه‌ی قبلی‌اش کم‌رمق‌تر جلوه می‌کند. سوالی که پیش می‌آید این است که آیا دنباله این قسمت لازم بود؟ قطعا هریک از داستان‌های سریال «آینه سیاه» ظرفیت دنباله‌سازی و ادامه داستان را دارند، ولی ویژگی این سریال این است که همیشه برخوردی کوتاه با داستان‌ها و دنیاهای خلاقانه دارد و حسرت بازگشت به آن دنیاها را همیشه بر دل مخاطب می‌گذارد! اگر از فضای داستانی یک قسمت لذت می‌بریم، چاره‌ای جز تماشای دوباره آن نداریم.

فصل هفتم آینه سیاه: انسانی‌تر و احساسی‌تر از گذشته

فصل هفتم سریال «آینه سیاه»

با پخش فصل هفتم، سوالی که به ذهن می‌رسد این است که  آیا می‌توان گفت «آینه سیاه» هنوز می‌درخشد؟ فصل هفتم «آینه سیاه» ترکیبی از دو عنصر مختلف است، هم در بعضی قسمت‌ها از نظر خلاقیت بسیار عالی عمل می‌کند، و هم در بعضی قسمت‌ها لغزش‌های آشکاری در بخش روایت دیده می‌شود. قسمت‌هایی مانند «بت نوآر»، «مرثیه»، و «هتل روِری» نشان می‌دهند که چارلی بروکر همچنان توانایی خلق جهان‌هایی با مضامین پیچیده انسانی و اجتماعی را دارد. در عوض، قسمت‌هایی مانند «اسباب‌بازی» و «کالیستر» درگیر کلیشه‌ها یا تکرار ایده‌های قبلی می‌شوند.

تغییر قابل توجه این فصل، گرایش به مضامین انسانی‌تر و روایت‌های احساسی‌تر است؛ این فصل به اندازه فصل‌های قبلی درگیر این نیست که شوک و غافلگیری ناشی از پیشرفت فناوری را نشان دهد، و بیشتر می‌کوشد تصویری واقعی از اضطراب، حسرت، و ناامیدی انسان معاصر در دنیایی دیجیتال را ارائه دهد. اگرچه همه قسمت‌ها موفق نیستند، اما فصل هفتم در مجموع همچنان تأمل‌برانگیز، تأثیرگذار، و ارزشمند باقی می‌ماند. «آینه سیاه» به ما نشان می‌دهد که آینه، نه صرفا برای دیدن آینده، که برای شناختن حالِ خودمان است. و در انعکاس این تصویر شاید بیشتر از فناوری، باید از آن‌چه که در دل خودمان نهفته است، هراس داشته باشیم.

نقاط قوت:

  • داستان‌های خلاقانه و جذاب
  • نگاهی عمیق به دنیای فناوری

نقاط ضعف: 

  • بعضی قسمت‌ها تکرار ایده‌های جذاب فصل‌های قبلی هستند

امتیاز فیلم

1 دیدگاه

  1. دوقسمت اولشو دیدم،
    کاملاً دپرس کننده و زجر آور بود.

    اگه دوست دارید اثری ببینید که همه چیز
    ضد شخصیت اصلیه و پر از بدبختی و فلاکت
    و حس‌ بده و هیچ چیزی خوب پیش نمیره..

    دیدن این دوقسمتو بهتون پیشنهاد میکنم.
    من که دراپ کردم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
تماشای رایگان ×