آیا مارول شخصیتی مشابه سوپرمن دنیای دی سی دارد؟
کتابهای کامیک همیشه به شکلی که امروز با آنها آشنا هستیم نبودند و بیشتر کامیکها تنها کتابهای چندصفحهای بودند یک داستان جالب از یک سری شخصیتهای نامعلوم و ناآشنا را بیان میکردند. هیچ وابستگی نسبت به این کتابها وجود نداشت و تهیه کردن این کتابها، صرفا جهت سرگرمی و گذراندن کمی وقت بود. اما در سال ۱۹۳۸، این موضوع یک بار برای همیشه تغییر کرد و انتشارات دی سی جریان کامیکهای میناستریم را با خلق کردن شخصیت سوپرمن به راه انداخت. شخصیتی که توسط جری سیگل و جو شاستر طراحی شد و توانست از همان ابتدا به یکی از مطرحترین کاراکترهای دنیای کتابهای کامیک بدل شود.
سوپرمن یک ابرقهرمان از سیاره فرضی کریپتون است که وقتی کودک بود و سیارهاش در حالت نابودی قرار داشت، پدرش او را به سیاره زمین میفرستد و وقتی که او بزرگ میشود، متوجه میشود که قدرتهای فرازمینی دارد.
او قدرت زیادی داشت و سلولهای بدن او توسط نور خورشید انرژی میگرفت و تمام ویژگیهای این شخصیت با تمام انسانهای روی زمین فرق داشت؛ این در حالی بود که سوپرمن شبیه به تمام انسانهای روی زمین بود و تفاوتی از لحاظ ظاهر با انسانها نداشت.
این ابرقهرمان از آن زمان تا به حال تبدیل به سمبل مهمی در کتابهای مهمی شده است؛ لوگوی S که روی لباس او نقش بسته، تا به امروز سمبل امید، حقیقت و عدالت است و دی سی از این موهبت تا به امروز به خوبی محافظت کرده است.
سوپرمن را میتوان قلب و روح دنیای DC دانست؛ اما با وجود سوپرمن، این سوال مطرح میشود که آیا مارول هم میتواند ادعا کند که یکی از هزاران شخصیت و ابرقهرمانهایی که تا به امروز معرفی کرده، قلب و روح مارول محسوب میشود؟
خیلی قهرمانهای دنیای مارول شباهت بسیار زیادی از لحاظ کاریزما و مفهوم شخصیتپردازیشان با سوپرمن دارند و حتی اگرچندتا از فیلمهای مارول را مشاهده کنید میتوانید الگوی شخصیتی میان آنها و شخصیت سوپرمن را پیدا کنید.
قطعا مارول و تمام انتشارات کامیکبوکی، چند نکته را از کلاس درس ابرقهرمانسازی دی سی برداشتهاند و روی شخصیتهایشان پیادهسازی کردهاند. اما فاکتورهای مختلفی وجود دارد که سوپرمن را، تبدیل به سوپرمن میکند.
با این که شاید فکر کنید کاراکترهای زیادی در دنیای مارول هستند که میتوانند مثل سوپرمن باشند، اما تنها چند کاراکتر هستند که آینهای از این شخصیت محسوب میشوند و قرار است در این مقاله، به این موضوع بپردازیم که سوپرمن دنیای مارول چه شخصیتهایی هستند. با بلاگ مایکت همراه باشید.
- تحلیل شخصیت سوپرمن: رویای آمریکایی
- تحلیل شخصیت بتمن: شوالیه تاریکی گاتهام
- تحلیل شخصیت کاپیتان آمریکا: قلندر آمریکایی در جنگ سرد
معادلهای قدرت
اگر بخواهیم که معادل سوپرمن را در دنیاهای کامیکی دیگر پیدا کنیم، باید دو فاکتور بسیار مهم را در نظر بگیریم؛ فاکتور اول شباهت قدرتهای دیگر ابرقهرمانها با سوپرمن است و فاکتور دوم شباهت ارزشهایی است که دو ابرقهرمان به دنیای کامیکی خود اضافه میکنند.
اگر بخواهیم که راجع به قدرت صحبت کنیم، شاید شخصیت ثور و دونالد بلیک از جمله شخصیتهایی باشند که بتوان شباهتهای زیادی از لحاظ قدرتهایی که ارائه میدهند، پیدا کرد.
این شباهتها حتی از لحاظ هویت مخفی سوپرمن یعنی کلارک کنت هم بسیار شباهت زیادی دارد. همه این شخصیتها وقتی دنیا را نجات میدهند یک شنل میپوشند اما وقتی مشغول این کار نیتسند، شبیه آدمهای معمولی هستند.
حتی این موضوع که همه این کاراکترها در اصل از دنیای دیگری به جز زمین هستند، باعث میشود که وجه تشابه آنها بسیار بیشتر از قبل شود و به آنها یک حس همذات پنداری بدهد.
اگر سوپرمن قصد داشته باشد که با یک ابرقهرمان دنیای کامیکهای مارول زورآزمایی کند، شاید ثور بهترین گزینه ممکن باشد. از انجا که بعضی از قدرتهای این دو شخصیت شبیه به یکدیگر هستند.
یک بیگانه فضایی که به زمین فرستاده شده است تا میان انسانها به عنوان یک قهرمان زندگی کند. شخصیت Mar-Vell هم دقیقا همین ویژگی را با سوپرمن به اشتراک میگذارد اما میتوان گفت که این تنها نقطه مشترک شخصیت مار-ول با شخصیت سوپرمن است.
به خاطر این که سوپرمن از کودکی واره کره زمین شده و توسط یک خانواده عادی و به عنوان یک فرد عادی رشد میکند. در حالی که شخصیت مار-ول به عنوان یک فرد بالغ وارد زمین میشود که در جنگ بین کری و اسکرالها مبارزه کند.
بعضی از طرفداران کتابهای کامیک هم سوپرمن را با شخصیت هالک شگفتانگیز مقایسه میکند. طرفداران معتقد هستند که هالک هر چقدر عصبانی میشود، قدرت بیشتری را جذب میکند و مبارزه با سوپرمن میتواند در نهایت باعث شود که خشم ناشی از عدم شکست دادن او باعث شود تا هالک به مقدار قدرتی دست پیدا کند که سوپرمن را به راحتی شکست دهد یا حداقل قدرتهایشان با یکدیگر برابر شود.
اما از لحاظ قدرتهای ریشهای، نمیتوان چندان به این موضوع اکتفا کرد. بدین خاطر که سوپرمن بارها نشان داده است که قدرت حرکت دادن اجسام بسیار بزرگ و سنگینی را دارد که از مهمترین آنها میتوان به کره زمین و خورشید اشاره کرد. نمیتوانیم بگویید که هالک شگفتانگیز تا به حال توانسته است که از لحاظ قدرت، به کارهای خارقالعادهای که سوپرمن انجام داده است، حتی نزدیک شود.
سوپرمن یکی از مهمترین ابرقهرمانهای گروه ابرقهرمانی دی سی یعنی لیگ عدالت یا همان Justice League محسوب میشود. مارول در گذشته سعی کرده بود که به نوعی لیگ عدالت خودش را راهاندازی کند که این تیم Squadron Supreme نام داشت.
معادل سوپرمن در این تیم Hyperion بود که شاید از لحاظ قدرت، بتواند نزدیک به سوپرمن باشد اما از لحاظ نحوه ارائه این قدرتها، هایپریون بیشتر شبیه به سوپرمن دنیای Injustice محسوب میشود و نمیتوان او را معادل شخصیت سوپرمن در نظر گرفت.
بدین خاطر که ما راجع به سوپرمن دنیای واقعی خودمان یعنی زمین ۶۱۶ صحبت میکنیم و این همان سوپرمنی است که برای اولین بار رونمایی شد. در حالی که هایپریون شخصیتی از دنیای کاملا متفاوت است و تنها برای تمسخر کردن جاستیس لیگ و سوپرمن توسط مارول ساخته شده است.
پس اگر بخواهیم شخصیتی نزدیک به سوپرمن پیدا کنیم، باید در دنیای اصلی مارول به دنبال آن بگردیم و تئوری چنددنیایی و ابرقهرمانها از زمینهای مختلف، نمیتوانند چندان الگوی مناسبی برای پیدا کردن سوپرمن دنیای مارول باشیم.
حتی شخصیتی مثل آدام وارلاک که بسیار قدرتمند است هم شاید بتواند از لحاظ قدرت بدنی با سوپرمن رقابت کند، اما از لحاظ دیگر قابلیتهایی که این شخصیت ارائه میدهد، نمیتوانیم دلمان را به این خوش کنیم که معادل سوپرمن در دنیای مارول را پیدا کردهایم.
ارزشهای سوپرمن در دنیای مارول
در هسته شخصیتپردازی سوپرمن میتوانید صفات بسیار خوب و پسندیدهای را پیدا کنید؛ صفاتی مثل شجاعت، رهبری، نیکوصفت بودن و در نهایت درستکاری و راستگویی. حتی شعاری که برای این کاراکتر در نظر گرفته شده بود، «حقیقت، عدالت به روش آمریکایی» نامگذاری شده بود که اگر به روش آمریکایی را کنار بگذاریم که بیشتر یک پروپاگاندا در زمان جنگ جهانی اول بود، بقیه موارد نشان میدهد که سوپرمن به این دلیل خلق شده است تا یک الگوی نمونه برای جامعه باشد.
البته بعد از این که سوپرمن توانست به محبوبیت زیادی برسد، این وفاداری به آمریکا کم کم از این شخصیت کمرنگتر شد و دی سی تصمیم گرفت تا سوپرمن را قهرمانی نشان بدهد که حاضر است به تمام مردم دنیا کمک کند و میخواهد که قهرمانی برای همه مردم جهان باشد.
ایده شخصیت سوپرمن این است که یک قهرمانی ساخته شود که قدرت خدایان در مشتهای او قرار بگیرد و بتواند هر وقت که بخواهد به خبیثترین مرد جهان تبدیل شده و بتواند خرابی به بار بیاورد که کاملا جبرانناپذیر است.
اما این قهرمان، به خواسته خود قهرمان باقی مانده و دوست ندارد که از قدرتهایش در راه اشتباهی استفاده کند. این دقیقا همان نیکوصفت بودن سوپرمن است؛ با وجود این که کسی نمیهواند جلوی او را بگیرد، اما همه به او اعتماد دارند و تنها افرادی مثل لکس لوتور هستند که از وجود چنین قدرتی در دنیا وحشت دارند.
ارزش بعدی که سوپرمن به میان میآورد، این است که اگر تمام قدرتهای او را ازش بگیرید، او باز هم کلارک کنت است که به هر شکلی که بتواند و به عنوان یک فرد عادی به مردم کمک میکند و تمام سعیش را انجام میدهد که در قالب یک شهروند خوب به زندگیاش ادامهدهد.
این موضوع را در کامیکهای دی سی و به خصوص آرک داستانی Warworld Saga دیدهایم که حتی سوپرمن ضعیف شده هم میتواند به اطرافیانش کمک کند و مهمتر از هر چیزی، به آنها انگیزه دهد و برای آنها الگویی باشد تا بتوانند از پس بدیها گذشته و به پیروزی برسند.
اما چند قهرمان در دنیای مارول وجود دارند که میتوانند چنین ادعایی داشته باشند؟ شاید با فکر کردن گذری به این موضوع، تنها چند اسم مدنظرتان قرار بگیرد که در ادامه راجع به آنها هم صحبت خواهیم کرد.
شاید اولین اسمهایی که در ذهن شما قرار میگیرد، مرد عنکبوتی و کاپیتان آمریکا باشد که به راستی هم دو کاندیدای مناسب برای این سوال هستند که چه شخصیتهایی از مارول میتوانند جای سوپرمن را بگیرند؟
مرد عنکبوتی با شعار «همسایه و دوست شما» به دنیای کتابهای کامیک قدم گذاشت اما شهرت مرد عنکبوتی در شهر نیویورک است که معنا پیدا میکند. حتی در دنیاهای موازی هم، همیشه اسپایدرمن در شهر نیویورک فعالیت میکند و او متعلق به این شهر است.
این موضوع تا حدی راجع به سوپرمن هم صدق میکند؛ بدین خاطر که سوپرمن هم متعلق به شهر متروپلیس است و نام این شهر مثل برچسبی به شناسنامه سوپرمن چسبیده است. اما سوپرمن بارها ثابت کرده است که او تنها به متروپلیس تعلق ندارد و در کامیکبوکهای جاستیس لیگ، او نشان داده است که برای نجات دادن دنیا، او حتی حاضر است با دشمنهای خارج از کره زمین هم بجنگد.
این نوع از شخصیتپردازی که تنها به یک شهر یا حتی یک کشور خلاصه نباشد، بیشتر شباهعت را به شخصیتهای کاپیتان آمریکا و ثور منتهی میکند که در کامیکهای اونجرز بیشتر به نجات دنیا میروند تا نجات دادن یک شهر و کشور به خصوص؛ درست مثل اسپایدرمن!
شاید اگر به کامیکهای گذشته برگردیم و بخواهیم که جایگزینی برای سوپرمن در دنیای کامیکهای مارول پیدا کنیم، میتوانیم سراغ کتابهای کامیک ثور به نویسندگی سیمونسون و کتابهای کامیکی کاپیتان آمریکا به نویسندگی مارک گرونوالد برویم که بیشترین شباهت را از لحاظ خلق ارزش با سوپرمن دارند.
هم کاپیتان آمریکا و هم سوپرمن شخصیتهایی هستند که برای پیدا کردن ارزش خود تلاش زیادی کردهاند و ماجراجوییهای زیادی را داشتهاند تا بتوانند خودشان را پیدا کنند و شخصیتشان را به عنوان یک قهرمان تثبیت کنند.
هر دو شخصیت بارها با دولت زمانهشان مبارزه کردهاند به خاطر این که سیستم به آنها اعتنایی نکرده و یا سیستم راههای اشتباهی را پیش رفتهاند که سوپرمن و کاپیتان آمریکا با این راهها موافق نبودهاند و باعث شده است که این قهرمانها مشکلهای زیادی در راهشان داشته باشند.
سوپرمن در یک خانواده معمولی درایالت کانزاس بزرگ شده است و تربیت خانوادگی او به شکلی بوده است که از کودکی یاد گرفته است که مهم نیست اوضاع چقدر سخت میشود، او همیشه باید درستکار و راستگو باشد.
کاپیتانم آمریکا هم دقیقا به همین شکل است؛ او به کشورش خدمت زیادی میکند و همیشه یک وطنپرست واقعی بوده است. به همین خاطر او یک ابرقهرمان اجیر شده نیست که دولت هر زمان که احتیاج داشته باشد به کمک او بیاید. کاپیتان آمریکا همیشه به دنبال پیدا کردن راه درست است؛ حتی اگر قرار است با سیستم دچار مشکل شود.
حتی رابطه دوستانه کاپیتان آمریکا و آیرون من به شدت یادآور رابطه دوستانه میان سوپرمن و بتمن است. نمیتوان گفت که مارول این موضوع را از دی سی قرض گرفته است اما این شباهت را هم نمیتوان نادیده گرفت.
ارزشهای مشترک کاپیتان آمریکا و سوپرمن
با این که هم سوپرمن و هم کاپیتان آمریکا دو ابرقهرمانی هستند که قدرتهای بسیار خوبی دارند که شاید این قدرتهای لوکس را در ابرقهرمانهای بسیار کمی پیدا میکنید، اما نقطه اشتراک این ابرقهرمانها، ایدئالی است که ارائه میدهند.
با این که قدرتهای زیادی در این دو شخصیت پیادهسازی شده است اما این قدرتهای شخصیتها نیست که آنها را خارقالعاده میکند. این دو شخصیت یک حفره و خلا در کتابهای کامیک ابرقهرمانی دو دنیای دی سی و مارول را پر میکنند.
همه کتابهای کامیک و حتی فیلمهای سینمایی ابرقهرمانانه، نیاز به یک ابرقهرمان دارد که خوشبین هستند و همیشه در حال انگیزه دادن به دیگر کاراکترهای داخل آرک داستانی هستند و باید اعتراف کرد که سوپرمن و کاپیتان آمریکا این کار با به استادانهترین شکل ممکن انجام میدهند.
این دو کاراکتر بارها این کار را انجام دادهاند؛ حتی در حالی که همه رویدادها برخلاف این کاراکترها هستند، کاپیتان آمریکا و سوپرمن خوشبین هستند که بالاخره راهی مناسب برای پیشروی در این بحران و نجات یافتن از آن پیدا میکنند.
با این که این ویژگیها را تا درصد قابل توجهی میتوانید در شخصیتهای ثور و مرد عنکبوتی هم پیدا کنید، باید قبول داشته باشید که این دو شخصیت به هیچوجه نمیتوانند آنطور که کاپیتان آمریکا و سوپرمن این کار را انجام میدهند، انگیزه را به تیم منتقل و این خلا را پر کنند.
این دو کاراکتر سمبلی که ارائه میدهند بسیار قدرتمند از قدرتهایی است که در اختیار دارند. باید به یاد بیاورید که سوپرمن به عنوان مرد پولادین شناخته میشود و کاپیتان آمریکا هم لقب اولین انتقامجوی کرهزمین را دارد.
البته تفاوتی هم میان این دو کاراکتر وجود دارد؛ به عنوان مثال، برخلاف سوپرمن، کاپیتان آمریکا از ابتدا با قدرتهای فرازمینی به دنیا نیامده است و سوپرمن مثل کاپیتان آمریکا از ابتدا یک جوان لاغر و بدون قدرت و زور نبوده است.
اما از لحاظ لایق قدرتهای فرازمینی بودن، شخصیت ثور هم میتواند با سوپرمن همذات پنداری کند. فراموش نکنیم که اکثر قدرتهای ثور از چکش او یعنی میلونیر ساطع میشود که برای برداشتن این چکش از روی زمین، ثور باید لایق آن باشد و قطعا ثور هم مثل سوپرمن به درستکاری ایمان دارد که میتواند این کار را انجام دهد. اما از لحاظ انتقال دادن پیام دوستی، صلح، ِآزادی و عدالت، این کاپیتان آمریکا است که پیروز میدان است.
اما از لحاظ قدرت و برتری فیزیکی شاید بتوان قهرمانهایی مثل مار-ول، آدام وارلاک و ثور بتوانند با سوپرمن رقابت کنند. اما اینجا صحبت از ارزش است نه فقط قدرتهای فیزیکی.
یعنی در دنیای واقعی، وقتی سوپرمن لباس انسان عادی میپوشد و تبدیل به کلارک کنت میشود، برتری نسبی را در شخصیت او پیدا میکنید تا ثور که بدون لباس و چکشش نمیتواند آن شخصیتی که از او انتظار داریم را ارائه بدهد.
سمبل هر دو دنیا
سوپرمن و کاپیتان آمریکا شخصیتهایی هستند که مردم در دنیای کامیکی میتوانند به آنها اعتماد کنند. اعتماد مردم به این ابرقهرمان در حدی است که آنها هر کاری هم انجام دهند، به این موضوع اعتماد دارند که آنها همیشه راه درست را پیش میروند و حتی اگر از مسیر خود خارج شوند، بالاخره مسیر درست را پیدا میکنند.
البته داستانهایی مثل Secret Empire و Injustice تا حدی نمایش داد که جنبه شیطانی و خبیث این دو ابرقهرمان به چه شکل خواهد بود اما حتی در این کتابها هم نشان داده شد که این شخصیتها بالاخره راه درست را پیدا میکنند.
البته این شخصیتها همیشه به خوبی یاد نمیشوند و این دو کاراکتر به خاطر ظاهر و منش مثبت بودنشان همیشه توسط طرفداران زیادی مسخره میشوند. بدین خاطر که این شخصیتها شبیه بتمن نیستند و پسزمینه داستانی تاریکی ندارند.
خبیثهای واقعا خبیث
یک ترند همیشگی در رابطه با نوشتن یک شخصیت منفی وجود دارد، این است که معمولا خیلی از داستانها نشان میدهند که شخصیت منفی به دنبال پیدا کردن آرامش و رستگاری است.
در حالی که شرورهای دنیای مارول و دی سی زمانی داستان را جذاب میکنند که ذات خبیث خود را در بر میگیرند و از هر راهی استفاده میکنند تا این خبیث بودن خودشان را به حداکثر برسانند.
مارول و دی سی همیشه در ارائه دادن آرکهای داستانی مختلف سعی کردهاند که شبیه به یکدیگر رفتار کنند؛ این موضوع بیشتر شامل کتابهای کامیک میشود تا دنیاهای سینمایی و سریالهای تلویزیونی.
اما یک موضوع که در بین این دو ناشر بسیار شبیه به یکدیگر پیادهسازی میشود، شرورهای داستان هستند. به جای این که صرفا شرورهایی ساخته شوند که به خاطر ذات بد شرور هستند، مارول و دی سی همیشه تلاش کردهاند تا شرورهایی بسازند که به دلیل خاصی و داستان پسزمینهای که دارند، شرور واقعا شوند.
این مدل شخصیتنویسی در دنیای کامیکها تاریخچهای به اندازه ظهور کتابهای کامیک دارد و از ابتدا همراه این صنعت بوده است. اما مارول طی چند سال اخیر نشان داده است که نسبت به این فرم از شرورسازی اهمیت ویژهای میدهد و طی چند سال اخیر شخصیتهای این چنینی مثل زیمو، کیلمانگر و تسکمستر را دقیقا با همین رویکرد نوشته است.
جذابیت دنیای کتابهای کامیک هم دقیقا همین است که شما میتوانید شرور داستان را درک کنید و متوجه شوید چرا کارهای خبیثی که انجام میدهد، میتوانند از دید آنها منطقی باشد و شاید اگر شما هم جای آنها بودید، دقیقا همین کار را انجام میدادید.
شرورها، قهرمانها را تعریف میکنند
در نهایت باید به یاد داشته باشیم که تمام این ابرقهرمانها بدون داشتن یک شرور که با آنها مبارزه کند هیچ معنایی ندارد و این شخصیتها به خودی خودشان نمیتوانند تعریفی از شخصیتی که دارند، ارائه دهند.
در دوران طلایی کتابهای کامیک، شرورسازی تنها به یک سناریویی منتهی میشد که در آن شخصیت منفی یک هیکل بسیار بزرگ و قدرت زیاد داشت و هویت این شخصیت به راحتی نادیده گرفته میشد. این شخصیت بد بود فقط به خاطر این که سازندگان تصمیم گرفته بودند که ذات او را بد بنویسند!
اکثر انگیزه آنها برای انجام دادن کارهای خبیث، به دست آوردن پول بود و مثل شرورهای امروزی، انگیزههایی مثل انتقام یا رسیدن به هدف والاتر از پول در آن زمان منطقی نداشت و در داستانها به ندرت مشاهده میکردیم.
با این که دوران طلایی کتابهای کامیک باعث شد تا این صنعت رشد چشمگیری داشته باشد، اما نمیتوان کتمان کرد که این موضوع بزرگترین ایراد و نقطه ضعف دوران طلایی به حساب میآمد.
اما زمانی که به دوران نقرهای کامیک وارد شدیم، قهرمانها و شرورها بالاخره یک رنگ و بوی جدید به خود گرفتند و میشد اعتراف کرد که این شخصیتها حالا یک معنی و مفهوم منطقی و جالب را در اختیار دارند.
مثلا همه شرورها یک گیمیک و امضای مخصوص به خودشان را دریافت کردند و درست مثل ابرقهرمانها، شرورها هم لباسهای مخصوص خودشان را داشتند که میتوانستیم با دیدن لباس آنها، تشخیص دهیم که پنلهای یک کتاب مخصوص کدام شرور است.
بالاخره نویسندهها به این نتیجه رسیدند که قهرمانها توسط این شرورها تعریف میشوند و بیشتر از این که شرورها به این قهرمانها نیاز داشته باشند، این قهرمانها هستند که به یک شرور خوب نیاز دارند؛ نیازی است که یک ابرقهرمان شخصیتپردازی بهتر از یک شرور داشته باشد اما اگر شخصیتپردازی شرور بهتر از ابرقهرمان باشد، قطعا ابرقهرمان میتواند مانور بیشتری روی داستان خود بدهد.
شاید بهترین مثال ممکن برای این به تصویر کشیدن یک شرور به خاطر داستان پسزمینهاش، مستر فریز در دنیای کتابهای بتمن باشد. او در ابتدا یک شرور با قدرت یخ کردن هر جسم و شخصی بود و هیچ انگیزهای برای بد بودن نداشت.
اما با انتشار انیمیشن سریالی بتمن، دی سی تصمیم گرفت که یک رنگ و بوی جدید به این شخصیت بدهد. حالا مستر فریز یک دانشمند بود که هر کاری انجام میداد تا بتواند زن خود یعنی نورا را از مریضی لاعلاجش نجات بدهد.
مستر فریز زن خود را به طور کامل تبدیل به یخ میکند تا شاید بتواند او را برای مدت زمان بیشتری زنده نگهدارد تا روزی که بالاخره بتواند درمانی برای مریضی لاعلاج او پیدا کند. اینجاست که میتوانیم با شرور قصه ارتباط بگیریم و بفهمیم که چرا او تبدیل به مستر فریز شده است و چرا ورود بتمن به زندگی او میهواند جلوی این شخصیت را برای نجات دادن زنش بگیرد.
اما ساختن چنین شروری همیشه یک شرط مهم دارد که با یک مثال به خوبی به شما توضیح خواهم داد؛ مثلا مستر فریز هر کاری انجام میدهد تا زمان بیشتری داشته باشد و بتواند درمانی برای زنش پیدا کند. زن او هیچوقت در کتابهای کامیک، قرار نیست که خوب شود و به زندگی عادی بازگردد.
به خاطر این که اگر نورا شفا پیدا کند و به زندگی عادی برگردد، آن وقت مستر فریز دنیای جرم و جنایت را کنار گذاشته و برای همیشه از کتابهای کامیک میرود و این یعنی از بین رفتن یک شرور بسیار خوب در دنیای کتابهای کامیک بتمن که دی سی چنین چیزی را به هیچوجه نمیخواهد.
شرورها در عین حال بهترین و بدترین ویژگیهای قهرمان مقابلشان را به نمایش میکشند. مثلا لکس لوتور همیشه شخصیتی است که از لحاظ ذهنی و هوش سوپرمن را به چالش میکشد، متالو شخصیت است که قدرتهای سوپرمن را به اندازه یک انسان عادی کم میکند و زاد هم شخصیتی است که میتواند از لحاظ قدرت بدنی با سوپرمن یکسان باشد.
این موضوع را میتوانید در بین تمام کاراکترهای قهرمان و شرور پیدا کنید و همیشه شرور اصلی دنیای یک شخصیت، مخالف طرز فکر قهرمان داستان است. مثلا بتمن شخصیتی بسیار جدی و با نظم بسیار بالا است و جوکر که شرور اصلی دنیای کتابهای کامیکی بوکی بتمن محسوب میشود، یک دلقک با جوکهای بیمزه و خطرناک و البته هرج و مرج بسیار زیاد است.
بدون شرورهای جالب که بتوانند ایرادها و ضعفهای این قهرمانان را نشان دهند، به هیچوجه قهرمانهای خوبی در کتابهای کامیک نخواهیم داشت و این قهرمانها فقط یک سری جنگجوی بیهویت و حوصلهسربر محسوب میشوند.
شرورهای بینقص، نایاب هستند
با این که شرورهای دنیای دی سی و مارول بسیار جذاب هستند، باید در نظر داشت که این کمنقص یا حتی بینقص بودن حاصل بیش از ۸۰ سال تلاش، آزمون و خطای این دو انتشارات است تا بتوانند به یک فرمول موفق در ساختن شرورهای مختلف برسند.
حتی در دنیای سینماتیک مارول هم شرورهای زیادی را پیدا نمیکنید که طرفداران بتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند. مثلا یکی از بهترین شرورهای ام سی یو، رد اسکال است که در قسمت اول کاپیتان آمریکا ظاهر شد و قطعا یکی از بهترین مخلوقات مارول محسوب میشود.
اما متاسفانهه مارول نتوانست به خوبی از این شخصیت استفاده کند و با کشتن این شخصیت در همین اوایل فازهای سینمایی، دیگر نتوانستند شخصیتی را پیدا کنند که بتواند یک داستان جذاب و کاریزمای کاراکتری را به دنیای سینماتیک مارول اضافه کند.
شخصیتهایی مثل زیمو سعی کردند تا جایی که میتوانند جای رد اسکال را بگیرند اما نمیتوانید قبول داشته باشید که با همه خوب بودن زیمو، او میتوانست کاریزمایی مثل رد اسکال داشته باشد. رد اسکال به اندازهای خوب بود که میتوانست دکتر دوم بعدی دنیای سینماتیک مارول محسوب شود.
طرفداران دوست دارند که شخصیتهای شرور به معنای واقعی کلمه خبیث باشند و زمانی که شکست میخورند، لایق این شکست خوردن باشند. به همین خاطر است که خیلی از شرورهایی که امروز میبینید، در ریشه شخصیتپردازیشان به زمان جنگ جهانی دوم و نازیهای مربوط هستند.
مثلا با این که ریدلر کاراکتر بسیار جالب است و داستانهای بسیار جذابی را با بتمن رقم زده، اما اگر دو کتاب کامیک را به فروش بگذارید که یکی از آنها عکس ریدلر است و دیگری عکس جوکر، شک نکنید که همه خواهان خرید کامیکی هستند که عکس جوکر روی آن نقش بسته.
این ماجرا راجع به سوپرمن هم صدق میکند؛ همه دوست دارند که سوپرمن را درحال مبارزه با شخصیتهایی مثل زاد، دارکساید و متالو ببینند تا شخصیتی مثل لکس لوتور؛ البته در نظر داشته باشید که لکس لوتور بیشتر مثل یک شرور نابغه است که سوپرمن را از جهات دیگری مورد چالش قرار میدهد. در حال حاضر راجع به مبارزه کردن واقعی صحبت میکنیم.
به جای شرورها، ضدقهرمانها محبوب شدهاند
ددپول یکی از بهترین مخلوقات دنیای کتابهای کامیک مارول است اما شاید جالب باشد بدانید که ددپول از ابتدا یک شخصیت ضدقهرمان نبود و مارول از این شخصیت قرار بود که به عنوان یک شرور استفاده کند.
اما این ماجرا سالها پیش تغییر کرد و ددپول از یک شرور به یک ضدقهرمان تبدیل شد که در کامیکهایش دیوار چهارم را میکشند، با خوانندهها صحبت میکند و با طنازی زیاد آنها را میخنداند.
حتی دکتر دوم که شاید بتوان او را بزرگترین شرور دنیای مارول دانست، بعضی اوقات کارهای خیرخواهانهای انجام داده و در چندین کتاب کامیک به چهار شگفتانگیز کمک کرده است تا بتوانند دنیا را نجات دهند.
این تم بارها و بارها تکرار شده است؛ پیوستن لکس لوتور به لیگ عدالت، داستان رستگاری هارلی کویین و پیوستن او به خانواده بتمن و کلی موارد از این قبیل که اولین بار که آن را میشنوید، احساس میکنید که این احمقانهترین ایده دنیاست.
اما این موضوع بارها جواب داده و این شخصیتها را تبدیل به شخصیتهای بسیار جالبتر کرده که میتوانند آرکهای داستانی بسیار درگیرکنندهای را ارائه دهند که به خودی خودشان و به عنوان یک شرور نمیتوانستند.
اما این موضوع باعث میشود که دشمنها و شرورهای ابرقهرمانها کمتر شود و نویسندهها انتخابهای زیادی را نداشته باشند تا بتوانند یک داستان پیچیده و بزرگ بنویسند. مثلا شخصیت Deathstroke در دنیای دی سی بسیار شخصیت جذابی است و میتوان با او چندین صفحه جذاب کامیک پیادهسازی کرد؛ اما نمیتوانید انتظار داشته باشید که یک آرک داستانی چند جلدی از شخصیتی مثل دثاستروک خروجی گرفت.
سخن آخر
پیدا کردن یک ابرقهرمانی که بتواند تداعیگر سوپرمن باشد، آن هم در دنیاهای دیگر کاربسیار سختی است. اما خب باید در نظر داشته باشید که با توجه به سمبلی که این شخصیت دارد و دشمنهایی که این شخصیت را تعریف میکنند، بالاخره میتوانید شباهتهایی بین این ابرقهرمان و جمعی از ابرقهرمان دنیاهای دیگر پیدا کنید.