نقد فیلم مایسترو (Maestro) – پرتره‌ای خودمانی از موسیقی‌دان بزرگ آمریکایی

زندگی رهبر ارکستر معروف در خلسه و رنج

بردلی کوپر در فیلم مایسترو Maestro به عنوان کارگردان و بازیگر، پرتره‌ای بسیار خودمانی از زندگی خصوصی و غیرخصوصی لئونارد برنستاین بزرگترین رهبر ارکستر امریکایی کشیده‌است. فیلم با نشان دادن برنستاین جوان با بازی بردلی کوپر که یک تماس تلفنی دریافت می‌کند، شروع می‌شود. این تماس تلفنی زندگی برنستاین را تغییر می‌دهد، زیرا از او خواسته می‌شود که به عنوان یک رهبر ارکستر مهمان، فیلارمونیک نیویورک را رهبری کند. این اولین اجرای او به عنوان رهبر ارکستر خواهد بود. لنی، همانطور که اغلب او را صدا می‌کنند، بسیار خوشحال از جایش می‌پرد، پرده را کنار می‌زند و سپس با رب‌دشامبر از آپارتمانش بیرون می‌رود، تا با چشم‌اندازی به آینده خود، به عنوان یک نابغه امریکایی تا آخرین نفس تلاش کند.

مایسترو وقایع‌نگاری از اوج‌های بسیار بلند، فرودهای بسیار پست و نقاط عطف هنری زندگی لئونارد برنستاین روی دور تند است. بردلی کوپر در این فیلم مسائل مهم و بسیاری را بدون توضیح زیاد از حد یا بزرگ کردن غیرضروری، به تصویر می‌کشد. سال‌ها در یک پلک زدن می‌گذرد، وقایع انگار از روی هم می‌لغزند، یا ناگفته می‌مانند. درواقع کوپر بیشتر به احساسات علاقه‌مند است تا اتفاقات. اگرچه بخشی از آنچه که فیلم را در فرهنگ پاپ جا می‌دهد و به آن اعتبار می‌بخشد، این است که چگونه الگوی آشنای تصویر مردان بزرگ تاریخ را، پیچیده می‌کند. برنستاین بدون شک رویداد اصلی فیلم مایسترو است، اما بار معنایی فیلم برعهده، رابطه او با خانواده‌اش، به‌ویژه همسرش، فلیسیا مانتیلگره برنستاین با بازی درخشان کری مولیگان است.

لئونارد برنستاین، رویداد اصلی فیلم مایسترو

برنستاین

لئونارد برنستاین واقعی در 25 سالگی دستیار رهبر ارکستر فیلارمونیک بوده و در 14 نوامبر 1943 روی صحنه تالار معروف کارنگی‌هال، مورد تشویق قشر فاخر جامعه قرار گرفته‌است. این اجرا با شومان آغاز شده و با واگنر به پایان می‌رسد. زمانیکه این اجرا به پایان می‌رسد، به قول برادر برنستاین، برتون، «مجلس مانند یک حیوان غول‌پیکر در باغ وحش غرش می‌کند». روز بعد، نیویورک تایمز گزارشی را درباره کنسرت در صفحه اول منتشر کرده‌است. چند روز بعد هم، تایمز کنسرت را در بخش کوچکی بررسی کرده و اولین حضور برنستاین را به سرجوخه‌ای جوان تشبیه کرده، که در زمان از کار افتادن افسران، مسئولیت یک جوخه را برعهده گرفته‌است. این فیلم، داستانی جذاب از موفقیت از نوع امریکایی آن است».

برنستاین پسر یک خانواده مهاجر یهودی روسی است، که خود را از تجارت خانوادگی رها کرده و به انقلاب فرهنگی قرن بیستمی می‌پیوندد. او رهبری و آهنگسازی کرده، برای باله، اپرا و برادوی نوشته و در تلویزیون به صورت ثابت اجرا کرده‌است. لئونارد برنستاین آلبوم‌های طلایی و پلاتین دارد، روی جلد مجلات تایم و نیوزویک بوده و برنده جوایز گرمی و امی شده‌است. لئونارد برنستاین را اولین و بزرگترین رهبر ارکستر اهل امریکا می‌دانند، که مورد تحسین جوامع جهانی قرار گرفته‌است. او همچنین از بزرگترین موسیقیدانان تاریخ امریکا محسوب می‌شود.   

آناتومی یک چشم‌انداز

مایسترو

در مایسترو بردلی کوپر آناتومی چشم‌انداز زندگی لئونارد برنستاین را نشانمان می‌دهد. او با همدردی عمیق، موسیقی تمام‌عیار و بسیار زیبا و ضرب‌آهنگ روایی درست؛ تعریف و خسارات ناگزیر موفقیت از نوع برنستاین را بررسی می‌کند. در کلیت خودش، این فیلم یک داستان آشنا از مبارزی آمریکایی آن هم از نوع کلاسیکش را روایت می‌کند. لئونارد برنستاین یک زندگی مهم و پرآب‌و‌تاب داشته‌، همان زندگی که بردلی کوپر همراه با جاش سینگر فیلمنامه‌اش را نوشته‌است. این فیلمنامه زندگی برنستاین را در دو ساعت پرحادثه و از نظر بصری گویا خلاصه کرده‌است.

مایسترو به اندازه اولین کارگردانی کوپر یعنی فیلم «ستاره‌ای متولد شد» جاه‌طلب است، اما فیلم جدیدش بیشتر از قبلی، به طور خودآگاهانه سینمایی است. بعضی از انتخاب‌های کوپر مانند؛ نسبت‌های تصویر و همچنین استفاده از تصاویر سیاه‌وسفید و رنگی در کنار هم، اشاره‌ای همراه با رضایت و تحسین به فیلم‌های دوره‌های قبل سینما دارد. صحنه‌های بصری؛ درونیات، موج‌هایی از نوسانات خلق‌وخو و احساساتی را منتقل می‌کند، که می‌توان در شخصیت لنی و هیجانات و حرکات وجد‌آمیز او مشاهده کرد. همین نوسانات هیجانی را می‌توان در سبک رهبری لئونارد برنستاین هم مشاهده کرد.  

تمرکز خستگی‌ناپذیر بر ازدواج برنستاین

مایسترو

فیلم بردلی کوپر تاکید و تمرکزی خستگی‌ناپذیر بر ازدواج برنستاین دارد. اما آنچه نادیده گرفته شده‌است، مبارزات و تلاش‌های او به عنوان یک موسیقیدان است. رابطه لئونارد برنستاین و فلیسیا مانتیلگره، رابطه‌ای طولانی بود، که در دهه 1940، زمانیکه آنها در یکی از مهمانی‌های جذاب نیویورکی یکدیگر را ملاقات کردند، شروع شد. همان مهمانی‌هایی که در فیلم‌های قدیمی هالیوود یا در زندگی‌نامه افراد مشهور بسیار زیاد به آن اشاره می‌شود. لنی و دوستانش بتی کامدن و آدولف گرین با بازی مالوری پورتنوی و نیک بلیمیر در آن مهمانی، در میان جمعیت پرهیاهوی خوش‌گذرانی که در دود سیگار و روی اقیانوسی از مشروبات الکلی معلقند، دیده می‌شوند. لنی و فلیسیا به یکدیگر معرفی می‌شوند و در گوشه‌ای ساکت به معاشرت و خندیدن مشغول می‌شوند. خیلی زود اتفاقی بینشان می‌افتد که آنها را به هم نزدیک می‌کند. و وقتیکه شب تمام می‌شود، آنها طوری در کنار هم قدم می‌زنند، که انگار قرار است برای همیشه در کنار هم خوشبخت باشند.  

اما این اتفاق به دلایل مختلف، از جمله درخشش برنستاین، نمی‌افتد. به‌علاوه برنستاین گرایشاتی دارد، که البته فیلم زیرکانه از برچسب زدن به آن اجتناب می‌کند. مایسترو ویژگی‌های خصوصی و غیرخصوصی لنی را بیان می‌کند. از همان تماس تلفنی اول فیلم که لنی را برای رهبری فیلارمونیک دعوت می‌کند، مشخص می‌شود که برنستاین همراهانی را در کنار خود دارد، که البته بدون آنها از خانه بیرون می‌رود!

پیچی به سوی سورئال

مایسترو

شروع فیلم زندگی لنی را به عنوان شخصی که موسیقی را نمایش می‌دهد، معرفی کرده و همان به استعاره‌ای تبدیل می‌شود که کنترل فیلم را به عهده می‌گیرد. کوپر بارها بر این ایده تأکید می‌کند، از جمله زمانی که فلیسیا لنی را به تئاتر خالی می‌برد، درحالیکه هنوز دانشجو است و یکی از جذاب‌ترین صحنه‌های عاشقانه فیلم در آن رقم می‌خورد. کمی بعد، که فیلم وارد یک فاز پر شور و حرارت و پیچی به سوی سوررئال می‌شود، فلیسیا دست او را می‌گیرد و از یک قرار غذا خوردن در بیرون از خانه با دوستانشان، وارد تئاتر دیگری می‌شوند، که در آن سه رقصنده با لباس‌های سفید ملوانی روی صحنه منتظرند. همانطور که در ابتدای فیلم لنی از اتاق خوابش بیرون می‌رود و وارد کارنگی‌هال می‌شود، کوپر این سرعت را حفظ کرده و دوربین را به سمت شخصیت‌ها نشانه می‌گیرد، گویی دوربین به دست در حال دویدن در مسیر باریکی است، که فیلم در آن روایت می‌شود.

در حالی که فلیسیا و لنی وارد تئاتر می‌شوند، شبیه رقصنده‌هایی به نظر می‌رسند که در خانه‌های عروسکی در حال فرار هستند. رقصندگان شروع به اجرای رقص باله Fancy Free می‌کنند. این اثر به عنوان یک موزیکال درباره ملوانان در ساحل نیویورک، توسط برنستاین به عنوان آهنگساز و جروم رابینز به عنوان طراح رقص اقتباس شده‌است. این اقتباس که در براودوی اجرا شده‌است، On the Town نام دارد. با حضور فلیسیا و لنی، ملوانان شروع به حرکت کرده و با موسیقی زنده و جاز می‌رقصند. یونیفرم‌های تنگ رقصنده‌ها، رقص عضلانی آنها را به خوبی به نمایش می‌گذارد و سپس یکی از ملوانان به لنی اشاره می‌کند تا به آنها بپیوندد.  

در این سکانس و در سکانس‌های دیگر، کوپر به این نکته اشاره می‌کند که فلیسیا را در حال تماشا و تحسین لنی یا حداقل شخصی که به نظر می‌رسد نشان می‌دهد. سپس عشق و یا نسخه تاریک‌تر، غم‌انگیزتر و ناامیدکننده‌تر آن به تصویر کشیده می‌شود. او فقط نامی از چیزی است که در زمان اولین ملاقاتشان دیده‌است. با این وجود او ستاره‌ای است که همه چیز و همه به دور آن می‌چرخند، از جمله فلیسیا و سه فرزندی که با هم دارند. او شخصیتی بزرگتر از بزرگ است. سرزندگی هولناکی که برنستاین دارد درست مانند نیروی زندگی، اعتیاد‌آور و دردناک به نظر می‌رسد. به راحتی می‌توان فهمید که چرا فلیسیا ابتدای فیلم انرژی بالایی دارد و به تدریج این انرژی و نشاطش فروکش می‌کند.

آیکون فیلم ستاره‌ای متولد شده‌ است A Star Is Born
فیلم

ستاره‌ای متولد شده‌ است

A Star Is Born

تماشای فیلم ستاره‌ای متولد شده‌ است

فلیسیا، محور اصلی رویزیونیسم در برنستاین

مایسترو

این فیلم نشان می‌دهد که عشق بین لئونارد برنستاین و همسرش واقعی بوده‌است، حتی اگر بردلی کوپر و کری مولیگان هرگز به طور قانع‌کننده‌ای با هم جور نشوند. این ناهماهنگی عمدی به نظر نمی‌رسد، اما به داستان و شخصیت‌ها هم کمک می‌کند، از جمله در اوایل زمانی که احساسات و لبخندهای لنی و فلیسیا باید اجباری به نظر برسد. با این حال، شما به عنوان مخاطب باور خواهید کرد که این دو یکدیگر را دوست دارند، هر چند به شیوه‌ای متفاوت. و از آنجایی که کوپر زمان زیادی را صرف پرداخت شخصیت فلیسیا می‌کند، شما به روشنی متوجه می‌شوید او می‌داند که هرگز برای لنی کافی نخواهد بود. با این حال، کوپر با تمرکز بسیار روی فلیسیا، که نورش را هرچه شعله‌هایش روشن‌تر می‌شود، کم‌تر می‌کند؛ تاکید می‌کند که زندگی در قالب شخصیتی مانند لئونارد برنستاین چه هزینه‌ای برای دیگران دارد.

اگرچه کوپر فلیسیا را به عنوان محور اصلی رویزیونیسم مرد بزرگ خود می‌سازد، اما عمیق‌ترین صحنه‌های فیلم شامل لنی با فرزندانش و دوستان مذکرش است. یکی از آنها بر رویارویی غمگینی که با دیوید دارد، متمرکز است. دیگری پس از تولد یکی از فرزندانشان در خانه روستایی لنی و فلیسیا اشاره دارد و او را در حال قدم زدن روی چمن، درحالیکه نوزاد تازه متولد‌شده در آغوشش است، نشان می‌دهد. در این صحنه لنی به سمت آرون کوپلند، که با لبخند زیر درختی روی تاب نشسته‌است، می‌رود. لنی به او ملحق می‌شود و به آرامی نوزاد را طوری در آغوش می‌گیرد، تا آرون بتواند صورت نوزاد را ببیند. لنی نوزاد را با محبت تمام نوازش می‌کند و در کنار دوستش آرام می‌نشیند. لطافت این لحظه در کنار بی‌رحمی غیرقابل وصف این دنیا و تمام دروغ‌های وحشتناکش، شما را از پا در‌می‌آورد.

و اما موسیقی کلاسیکی که برنستاین رهبری می‌کند

مایسترو

شاید از جذاب‌ترین سکانس‌های این فیلم بتوان به بازی‌های بردلی کوپر به عنوان رهبر ارکستر اشاره کرد. کوپر برای به تصویر کشیدن برنستاین، خود را به معنای واقعی کلمه در موسیقی کلاسیک غوطه‌ور کرده‌است. او از رهبران ارشد موسیقی کلاسیک، رهبری یاد گرفته و وقت زیادی را برای شناخت سالن‌های کنسرت و جایگاه‌های رهبر ارکستر صرف کرده‌است.

در آخر، توصیف بردلی کوپر از سکانس کلیدی فیلم

مایسترو

ابتدا باید بدانید که خانه روستایی لئونارد برنستاین در کنتیکت، به عنوان صحنه فیلمبرداری در خانه مورداستفاده قرار گرفته‌است. برای پرداخت بهتر، جیمی دختر برنستاین خاطرات خود از این خانه را با تیم سازنده فیلم به اشتراک گذاشته‌است. بردلی کوپر یکی از کلیدی‌ترین سکانس مهم فیلم را در این خانه که در آن در کنار کری مولیگان بازیگر نقش همسر برنستاین یعنی فلیسیا بازی می‌کند، اینگونه روایت می‌کند:
«در شروع این سکانس برای من بسیار مهم بود که او (فلیسیا) در موقعیتی قدرتمند قرار گیرد. بنابراین، او روی لبه پنجره نشسته‌است، نوری پشت سرش هاله انداخته‌ و منتظر است تا هرکسی که قرار است وارد شود، تا سرزنشش کند. و بعد لئونارد برنستاین به نوعی شبیه سگی که می‌داند کار بدی انجام داده‌است، داخل می‌آید، دقیقاً در آن طرف قاب دوربین می‌ماند، تقریباً پشت به صحنه. سپس به آرامی جلو می‌آید و خودش را در موقعیتی قرار می‌دهد که انگار از کادر خارج است. من می‌خواستم شما هم این جشن روز شکرگزاری را که در جریان است، درک کنید و تعلیق موجود در آن را ‌بینید. ببینید که تناقض بین این فضای وحشتناک و مناسبت شادی که در بیرون اتاق جاری است؛ به نوعی هم کمدی است و هم مضحک».  

کوپر در ادامه می‌گوید: «این صحنه‌ای بود که سال‌ها پیش، زمانی که برای اولین بار روی این پروژه شروع به کار کردم، نوشتم و ثابت ماند تا اینکه پنج سال و نیم بعد شروع به فیلم‌برداری آن کردیم».

مکالمه بین برنستاین و فلیسیا در این صحنه به اینگونه در جریان است:

برنستاین: «تو داری اجازه می‌دی غمت، تو رو …»

فلیسیا: «اوه، تمومش کن»

برنستاین: «اجازه بده حداقل حرفمو تموم کنم»

فلیسیا: «این به من هیچ ربطی نداره»

برنستاین: «اجازه بده چیزی رو که می‌خوام بگم تموم کنم»

فلیسیا: «نه! نه!»

برنستاین: «من فکر می‌کنم تو داری اجازه می‌دی غمی که داری کنترلت کنه»

فلیسیا: «این ربطی به من نداره. همه اینا درباره تویه، پس حتما خیلی‌ام خوشت می‌آد ازش»

این نقطه‌ای از فیلم است که همه چیز به طور خاص برای فلیسیا به نقطه جوش رسیده‌است. او با چشمان باز وارد یک ازدواج شده‌است و برداشت واضحی از طرف مقابلش داشته‌است. اما رفتار لئونارد برنستاین او را به جایی رسانده‌است، که انگار بارها و بارها به عاطفه‌اش تجاوز شده و دیگر نمی‌تواند تحمل کند.

فلیسیا در ادامه می‌گوید: «تو دلت نفرت وجود داره. تو دلت پر از نفرت و خشمه. انقدر زیادن که شمردنشون سخته. اینه که تو رو به جلو می‌رونه. دلیل کارهات یه خشم عمیقه. روی سکوی رهبری ارکستر نیستی، که ما موسیقی رو اونطور که باید تجربه کنیم. تو داری اون موسیقی رو میزنی تو صورتمون».

برنستاین پاسخ می‌دهد: «چطور جرات می‌کنی؟ به چه حقی اینو میگی؟»

ترس من این بود که نتوانیم این قاب‌بندی را برای کل صحنه حفظ کنیم. اما از آنجایی که کری مولیگان یک بازیگر فوق‌العاده است، بدون زحمت زیاد صحنه را مدیریت کرد. ما این صحنه را در سه برداشت گرفتیم. این سومین برداشت بود. و وقتی به آن رسیدیم، دقیقا همان چیزی بود، که می‌خواستیم. منظور فلیسیا این است که برنستاین در قلبش نفرت دارد، و او روی جایگاه رهبری ارکستر قرار نمی‌گیرد، مگر برای اینکه به همه حضار بفهماند که از همه برتر است. برای من خیلی مهم بود که مخاطبان، در حالی که با فیلم پیش می‌روند، بعد از این صحنه بدانند که واقعاً این چیزی نیست که فلیسیا احساس می‌کند، چون غیرممکن است فلیسیا عاشق مردی شود، که در قلبش نفرت دارد. اما وقتی می‌خواهیم به کسی که دوستش داریم صدمه بزنیم، سعی می‌کنیم تا از جایی به او صدمه بزنیم، که بیشتر آسیب ببیند. و روی جایگاه رهبری ارکستر جایی است که برنستاین احساس می‌کند آزادترین و قدرتمندترین است. به نظر من اگر اینجا شما به عنوان مخاطب کات نکنید، ممکن است احساس ناامنی به شما دست بدهد. نمی‌دانید قرار است این وضعیت به کجا کشیده شود. اما اگر اینجا کات کنید، همه چیز تغییر می‌کند».

جالب است بدانید زندگینامه‌نویسان برنستاین از واژه flamboyance برای توصیف او استفاده کرده‌اند. اگر معنای این لغت را در زبان فارسی بررسی کنید، به صفتی می‌رسید که یک شخص را بسیار پرحرارت، جلب‌توجه‌کننده و نمایشی به معنای خوبش تعریف می‌کند، درست مانند اجراهای برنستاین.

خروج از نسخه موبایل