نقد سریال بی گناه فرضی (Presumed Innocent)

مرز باریک گناه و معصومیت

قسمت آخر سریال بی گناه فرضی (Presumed Innocent) به تازگی منتشر شده و پایان غیرمنتظره و شوکه کننده‌اش مورد توجه منتقدان و مخاطبان قرار گرفته. با این حال سریال تازه جیک جیلنهال مسیر ساده ای را پیش رو نداشت و از همان ابتدا با روی خوش منتقدان مواجه نشد و به عنوان یک درام حقوقی کم فروغ از سوی رسانه‌های مطرح با رگبار انتقادها مواجه شد اما با گذشت زمان و پیشرفت داستان کم کم جایگاه خودش را پیدا کرد و در حال حاضر حداقل تا این جای کار، به عنوان یکی از بهترین سریال‌های امسال شناخته می‌شود. در ادامه با نقد و بررسی سریال «بی گناه فرضی» همراه مایکت باشید.

نگاه کلی به داستان

جیک جیلنهال

«بی گناه فرضی» یا در بعضی دیگر از ترجمه‌ها «اصل برائت» درام حقوقی است که از رمانی به همین نام نوشته اسکات تارو اقتباس شده و به نوعی بازآفرینی فیلم سینمایی «بی گناه فرضی» محصول سال 1990 به کارگردانی آلن جی پاکولا و با بازی هریسون فورد به حساب می‌آید. فیلمی که از قضا در همان سال با استقبال فوق العاده‌ای در باکس آفیس مواجه شد و حتی بعد از گذشت 3 دهه یکی از برترین‌های ژانر درام حقوقی است. با این اوصاف تصمیم اپل تی وی پلاس برای بازآفرینی چنین اثری، کنجکاوی برانگیز و البته پرمخاطره بود و طبیعتا عملکرد کلی سریال با فیلم اصلی مقایسه می‌شد و انتظاراتی را به وجود می‌آورد.

با این همه «بی گناه فرضی» توسط دیوید ای کلی در هشت قسمت ساخته شده و ستاره‌هایی مثل جیک جیلنهال، روث نیگا، بیل کمپ و پیتر سارسگارد در آن نقش‌آفرینی کردند. ماجرا درباره قتل وحشیانه یک از کارمند دادستانی شیکاگو به نام کارولین پولیموس (رناته رینس‌وه) است. شیوه قتل کارولین شباهت زیادی به یکی از پرونده‌های گذشته اش دارد. با این حال کم کم رازهایی درباره ارتباط شخصی او با یکی از همکارانش به نام راستی سبیچ (جیک جیلنهال) فاش می‌شود و سبیچ باید تلاش کند بی‌گناهی‌اش را در این پرونده عجیب اثبات کند.

آیکون سریال بی گناه فرضی Presumed Innocent
سریال

بی گناه فرضی

Presumed Innocent

تماشای سریال بی گناه فرضی

نقد سریال

سریال بی گناه فرضی

سریال «بی گناه فرضی» بر خلاف فیلم سینمایی آلن جی پاکولا، از همان ابتدا پرشور ظاهر نشد و در عوض کارگردان ترجیح داد با حوصله تمام به بخش‌هایی از داستان بپردازد که از دید پاکولا دور مانده بود. با توجه به زمان طولانی‌تر سریال، این کار چندان عجیب و دور از انتظار نبود و مشابه این تصمیم را به تازگی در سریالی مثل «ریپلی» (Ripley) هم دیده بودم. پس در قسمت ابتدایی پس از نشان دادن جزئیات قتل کارولین به زندگی خانوادگی راستی سرک می‌کشیم که در ظاهر ایده آل است اما در باطن به لطف خیانت او از هم پاشیده و با تلاش‌های همسرش باربارا سرپا مانده. این جزئیات احتمالا برای بسیاری از مخاطبان حوصله سر بر است و شاید اگر تعداد قسمت‌های سریال کم‌تر از 8 اپیزود بود، می‌توانستیم به سادگی از کنارشان بگذریم. با این حال چندان هم ناکارآمد نیستند و در نهایت به درک درست‌تری از شخصیت‌ها منجر می شوند.

 زندگی خانوادگی راستی سبیچ به معنای واقعی کلمه مثل ظرف شکسته‌ای است که به زور چسب کنار هم قرار گرفته و با نگاهی دقیق‌تر به بخش‌های مجزایی می‌رسیم که هر کدام ساز خودشان را می‌زنند و هیچ وقت نمی‌توانند مثل روز اول کنار هم قرار بگیرند و یک بدنه واحد را تشکیل بدهند. این از هم گسیختگی با پیشرفت داستان و رسوایی اخلاقی پدر خانواده، بیش‌تر هم می‌شود و از هر سمتی که به قضیه نگاه کنیم به جز راستی نمی‌توانیم هیچ کسی را مقصر این شرایط نابه سامان بدانیم. رابطه عاشقانه راستی و کارولین خودخواهانه و غیر قابل دفاع است و خود راستی هم به این موضوع کاملا اذعان دارد و حتی در اوج تلاش برای اثبات بی گناهی‌اشریال به خاطر رابطه خارج از عرف و عذابی که متوجه خانواده‌اش کرده اظهار ندامت می‌کند.

اما در سمت دیگر باربارا همسر راستی را داریم که علیرغم خیانت‌های پی در پی او، تلاش می‌کند خانواده‌اش را حفظ کند و با فداکاری آخرین تکه‌های باقی مانده از رابطه عاشقانه‌اش را به هم بچسباند. رفتارهای باربارا با توجه به پایان رمان توجیه پذیر است اما با توجه به تغییر پایان سریال، توجیه منطقی ندارد و حتی با فرض قرار گرفتن باربارا در یک رابطه عاشقانه سمی و ابتلایش به سندروم استکهلم باز هم تماشای این حجم از فداکاری و سکوت در برابر رفتارهای خودخواهانه راستی، در لحظاتی برای مخاطب دشوار است.

هرچند قسمت های ابتدایی بیش از اندازه به ابعاد شخصی زندگی راستی پرداخته و به باور بسیاری کشدار و حوصله سر بر است اما در عوض مخاطب می‌تواند احساس همدلی بیش‌تری با شخصیت‌ها بکند و هویت دوگانه بسیاری از آن‌ها را بپذیرد. همین پذیرش کلید اصلی جذابیت داستان است چون از هر کسی هر انتظاری دارید و به همین دلیل هم پیدا کردن قاتل به یکی از چالش‌های اصلی شما هنگام تماشای سریال تبدیل می‌شود. برای مثال در این که راستی همسر و پدر بی مسئولیتی است هیچ شکی نیست و هیچ توجیه و دلیل منطقی برای رابطه او و همکارش وجود ندارد اما به دلیل ابعاد دیگر شخصیت او مثل رابطه دوستانه با فرزندانش یا جدیتش در کار و تلاش برای برقراری عدالت در پرونده‌های قبلی می‌توانیم رحم بیش‌تری نسبت به او نشان دهیم؛ پس نه می توانیم راستی را با قطعیت یک دادستان فاسد و مرد خائنی بدانیم که معشوقه‌اش را به وحشیانه‌ترین شکل ممکن به قتل رسانده نه کاملا مبرا از گناه و اشتباه بدانیمش.

این اتفاق درباره شخصیت‌های دیگری مثل کارولین و تامی مولتو هم می‌افتد. کارولین در سریال شخصیت پیچیده‌تری نسبت به فیلم دارد و چند بعدی است. در این جا با دختر بلوند اغواگری سر و کار نداریم که برای بالا رفتن از پله‌های ترقی با همکاران مردش وارد رابطه می شود بلکه رابطه راستی و کارولین به شکل صادقانه‌ای عاشقانه به نظر می‌رسد یا تامی تا قسمت پایانی رگه‌هایی از حسادت، عشق، لجبازی و حتی خباثت را از خودش نشان می‌دهد و همیشه در مظان اتهام مخاطب است.

عملکرد بازیگران

سریال بی گناه فرضی

قسمت‌های ابتدایی «بی گناه فرضی» چندان پرفروغ ظاهر نشد و حتی عملکرد بازیگرانی مثل جیک جیلنهال هم با انتقاداتی مواجه شد و با روزهای اوجش فاصله محسوسی داشت اما با گذشت زمان ورق برگشت و مخاطبانی که سریال را در قسمت‌های ابتدایی رها نکرده بودند پاداش صبرشان را گرفتند؛ داستان بعد از ورود به جلسات دادگاه چرخش خیره کننده‌‎ای داشت و «بی گناه فرضی» توانست به عنوان یک درام حقوقی چشم نواز ظاهر شود و حتی عملکرد بازیگران هم به اوج رسید.

جیک جیلنهال «بی گناه فرضی» به اندازه آثاری مثل «تخریب» (Demolition)، «برادران» (Brothers)، «زودیاک» (Zodiac) و حتی «پیمان» (The Covenant) گای ریچی درخشان نیست و این موضوع در مقایسه با بازی هریسون فورد برجسته‌تر هم می‌شود. اضطراب و خشم جیلنهال در بعضی از لحظات کنترل نشده است و این سوال را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند که «چطور یک دادستان خبره نمی‌تواند در لحظات حساس حداقل ظاهرش را حفظ کند؟» با این حال در قسمت‌های پایانی با اوج گرفتن تنش و به ویژه در سکانس‌های دادگاه و مقابله‌اش با تامی عملکرد بهتری را نشان می‌دهد. همچنین پیتر سارسگارد علیرغم باگ‌های شخصیت تامی مولتو در فیلمنامه، بازی درخشانی را ارائه می‌دهد و متقاعد کننده است اما بدون شک درخشان‌ترین بازیگر «بی گناه فرضی» روث نیگا در نقش باربارا است که توانسته درد و رنجی آمیخته به فداکاری زنی که تلاش می‌کند خانواده‌اش را کنار هم نگه دارد را به بهترین شکل به تصویر بکشد. برای پی بردن به عملکرد درخشان او شما را به تماشای ده دقیقه آخر قسمت هشت دعوت می‌کنم. هرچند هنوز نیمه اول سال 2024 هستیم و سریال‌های زیادی در آستانه انتشار قرار دارند و تجربه نشان می‌دهد آثار منتشر شده در پاییز و زمستان بیش‌تر مورد توجه منتقدان قرار می‌گیرند اما با توجه به عملکرد قابل قبول «بی گناه فرضی« احتمالا می‌توانیم چند نامزدی امی در بخش بهترین بازیگر را برایش کنار بگذاریم.

«بی گناه فرضی» را ببینیم یا نه؟

با نگاهی کلی به محبوب‌ترین سریال‌های چند سال اخیر بیش‌تر به نام سریال‌های فانتزی و اکشنی می‌رسیم که اصطلاحا بیگ پروداکشن بودند. «بی گناه فرضی» سریال جمع و جوری است که در این دسته بندی جا نمی‌گیرد اما توانسته توجه مخاطبان را به خودش جلب کند و رونق را به درام های حقوقی بازگرداند. پس تماشای آن در دل آثار تجاری و صرفا سرگرم کننده این روزها خالی از لطف نیست و پایان متفاوتش می‌تواند برای حتی چند لحظه هم که شده غافلگیرتان کند.

خروج از نسخه موبایل