هر کسی که قدری طرفدار سینما باشد، خوب میداند که همه فیلمهای تاریخ سینما خوب نیستند؛ درصد خیلی کمی از فیلمهای ساخته شده در هر سال به موفقیت فیلمهایی همچون «باربی» و «اوپنهایمر» میرسند و فیلمهای دیگر به سادگی فراموش شده، یا توسط مخاطبان و منتقدان مورد اعتراض قرار میگیرند. همچنین افرادی که در این صنعت فعالیت میکنند هم علیرغم شهرتی که دارند، همیشه بهترین تصمیمها را نمیگیرند و تاریخ سینما پر از اشتباهات درست و غلط است. در این مطلب، بدترین تصمیم های تاریخ سینما را بررسی میکنیم. با این مطلب همراه باشید.
18. دستگیری هیو گرانت در بلوار سانست لسآنجلس
هنگامی که هیو گرانت در 10 ژوئیه 1995 برای تبلیغ فیلم سینمایی «نه ماه» (Nine Months) به برنامه گفتگومحور امشب با جی لنو رفت، مجری این مصاحبه را با یکی از معروفترین سوالات تاریخ برنامههای تاکشو آغاز کرد: «لعنتی، چه فکری میکردی؟» از آنجایی که گرانت تنها چند هفته قبل به دلیل رفتار ناشایست با یک مدل به نام داین براون در بلوار سانست دستگیر شده بود، این سوال تقریباً ذهن همه را درگیر کرده بود.
گرانت در آن زمان با الیزابت هرلی مدل و بازیگر قرار میگذاشت و یکی از پرطرفدارترین بازیگران جوان جهان بود که موفقیتش را به لطف بازی در فیلم «چهار عروسی و یک تشییع جنازه» (Four Weddings and a Funeral) در سال قبل به دست آورده بود. زندگی او نمیتوانست بهتر از این پیش برود. چرا او باید کاری بسیار احمقانه و شرمآور انجام میداد؟
گرانت در میان پوزخندهای دردناک به لنو گفت: «من به خواندن نظریههای روانشناختی جدید ادامه میدهم. شما در زندگی میدانید که چه کاری خوب است و چه کاری بد. من کار بدی کردم و حالا همه شما آن را میدانید.»
مخاطبان در نهایت این رسوایی را فراموش کردند و گرانت امروزه از وجهه بسیار خوبی برخوردار است. (هرچند بازی در نقش اومپا لوپا در اقتباس جدید «وhنکا» (Wonka) از داستان چارلی و کارخانه شکلاتسازی، باعث شد که مخاطبان دوباره قدرت تصمیمگیری این بازیگر را زیر سوال ببرند.)
17. ویل اسمیت و رد پیشنهاد بازی در ماتریکس
در پایان دهه نود میلادی، ویل اسمیت یکی از بزرگترین ستارههای هالیوود بود. نام او روی یک پوستر به تنهایی میتوانست موفقیت یک فیلم را تضمین کند. اما این بازیگر پس از رسیدن به شهرت با فیلمهایی همچون «پسران بد» (Bad Boys) و «روز استقلال» (Independence Day)، یک سری تصمیمات واقعا بد گرفت.
اولین مورد زمانی رخ داد که واچوفسکیها که تازه اکران فیلم موفق خود به نام «محدودیت» (Bound) را پشت سر گذاشته بودند، با ویل اسمیت ملاقات کردند تا ببینند آیا او نقش اصلی فیلم جدیدشان با نام ماتریکس را بر عهده خواهد گرفت یا نه. اسمیت در سال 2019 توضیح داد: «آنها فقط یک فیلم ساخته بودند. بعد رفتند و ماتریکس را ساختند و معلوم شد که واقعا نابغه هستند. من هم رفتم و در «غرب وحشی وحشی» (Wild Wild West) بازی کردم که اصلا به آن افتخار نمی کنم.»
سالها بعد، کوئنتین تارانتینو، فیلمسازی با تجربهای بسیار بیشتر از واچوفسکیها، در سال 1998 با فیلمنامه «جنگوی رها شده» (Django Unchained) به سراغ اسمیت آمد. او میخواست که اسمیت نقش جنگو را بازی کند، اما اسمیت پیشنهاد او را رد کرد. این بازیگر بعدها گفت: «من و کوئنتین نمیتوانستیم به یک نظر مشترک برسیم. خیلی دلم میخواست در آن فیلم بازی کنم، اما احساس میکردم تنها راه این بود که این باید یک داستان عاشقانه باشد، نه یک داستان انتقامی.» درست در همان زمان، او در «مردان سیاهپوش 3» (Men in Black III) و «پس از زمین» (After Earth) ایفای نقش کرد.
16. ارنست به آفریقا میرود؛ یک کمدی نژادپرستانه
جیم وارنی در طول سالها بازی در نقش شخصیت محبوب ارنست پی ورل، از مکانهای مختلفی دیدن کرد. او در اولین فیلم به یک اردوی تابستانی رفت و در فیلمهای بعدی به جاهایی همچون دنیای جادویی بابانوئل، زندان، شهری پر از هیولاها، یک دبیرستان، لیگ بسکتبال و حتی ارتش سر زد. (کیفیت این فیلمها بسیار متفاوت است، اما اگر قرار است فقط یکی از فیلمهای این مجموعه را ببینید، «ارنست به زندان میرود» (Ernest Goes to Jail) را پیشنهاد میکنیم.)
اما در سال 1997، تقریباً در همان زمانی که مجموعه فیلمهای اولیه به فیلمهای کمهزینه ویدیویی تبدیل شد، عوامل ساخت تصمیم ناخوشایندی گرفتند. این تصمیم، فرستادن ارنست به آفریقا و درگیر شدن او با قبیله خیالی سینکاتوتو بود. در نقطهای از فیلم، ارنست برای اینکه خودش را به عنوان یک خدمتکار جا بزند، صورتش را تیره میکند. این همان تصویری از آفریقاست که مستقیماً از دل کارتونهای باگزبانی در دهه 1940 بیرون آمده و به طرز تکاندهندهای نژادپرستانه است.
15. زن گربهای بدون حضور میشل فایفر
تا پیش از اینکه کریستوفر نولان اقدام به ساخت مجموعه فیلمهای بتمن کند، «بازگشت بتمن» (Batman Returns) بهترین فیلم این فرنچایز محسوب میشد. جهان مایکل کیتون را در نقش این شخصیت، پس از شک و تردیدهای فراوان پذیرفته بود و دنی دویتو و میشل فایفر در نقش پنگوئن و زن گربهای عالی بودند. فیلم با مرگ پنگوئن به پایان میرسد، اما زن گربهای پس از از دست دادن 8 جان از 9 زندگی جان، هنوز زنده بود.
این یک بهانه عالی برای یک فیلم اسپینآف درباره زن گربهای بود، اما استودیوها در آن زمان به توسعه جهانهای سینمایی چندان فکر نمیکردند. در حالی که سالها بعد سرانجام تصمیم گرفتند فیلم زن گربهای را بسازند، فایفر را کنار گذاشتند و به جای او، هالی بری را انتخاب کردند. بری دو سال قبل برنده جایزه بهترین بازیگر زن شده بود و در اوج شهرت بود، اما نتیجه فیلم چنان بد بود که باعث افت چند پلهای کارنامه کاریاش شد.
اگر استودیوها در همان زمان که همه زن گربهای را دوست داشتند برایش فیلم میساختند و 12 سال منتظر نمیماندند، میشد از همه این اتفاقات جلوگیری کرد.
14. شکست 80 میلیون دلاری کوین کاستنر در گیشه
کوین کاستنر ممکن است به لطف «یلواستون» (Yellowstone) پردرآمدترین بازیگر امروز تلویزیون باشد. همچنین درست است که او سابقه طولانی حضور در فیلمهای بزرگی مانند «بادیگارد» (The Bodyguard)، «سرزمین رویاها» (Field of Dreams)، «رقصنده با گرگها» (Dances With Wolves) و «رابین هود: شاهزاده دزدان» (Robin Hood: Prince of Thieves) را داشته است. با این حال، همین بازیگر مسئول برخی از بزرگترین شکستهای گیشه در دهه نود میلادی است.
همهچیز از سال 1995 شروع شد؛ زمانی که بودجه فیلم پسا آخرالزمانی او با نام «دنیای آب» (Waterworld) چنان سر به فلک کشید که به گرانترین فیلم وقت تاریخ تبدیل شد. این فیلم در نهایت به لطف حضور در بازارهای خارج از کشور به سود ناچیزی دست یافت، اما همچنان برای کاستنر شرمآور بود.
شاید حرکت هوشمندانه برای کاستنر این بود که دیگر هرگز فیلمی مانند آن نسازد. اما کاستنر تنها دو سال بعد با «پستچی» (The Postman) برگشت و حتی بودجه فیلم را دو برابر کرد. این فیلم با بودجه 80 میلیون دلاری، تنها 20 میلیون دلار در گیشه به دست آورد.
13. حضور سوفیا کاپولا در پدرخوانده 3
«پدرخوانده 3» (The Godfather III) حتی قبل از شروع فیلمبرداری با نقدهای زیادی مواجه بود. از آخرین فیلم پدرخوانده، یکی از دو دنباله تاریخ هالیوود که برنده بهترین فیلم اسکار شده بود، 16 سال طولانی می گذشت و فیلمهایی که فرانسیس فورد کاپولا در طول این وقفه ساخته بود، حرف چندانی برای گفتن نداشتند. او میخواست با ساختن سومین پدرخوانده دوباره به اوج برگردد، اما رابرت دووال از امضای قرارداد با او خودداری کرد و آنها را مجبور کرد که داستان را از نو بنویسند و بدون حضور یکی از شخصیتهای اصلی دو فیلم اول ادامه دهند.
عوامل پدرخوانده وینونا رایدر را برای بازی در نقش حیاتی مری کورلئونه انتخاب کردند، اما او مدت کوتاهی قبل از شروع فیلمبرداری، به دلیل خستگی از کار انصراف داد. کاپولا میتوانست از هر بازیگر جوان و بااستعداد دیگری برای این نقش استفاده کند، زیرا خیلیها در هالیوود این نقش را رد نمیکردند. اما او تصمیم گرفت این نقش را به دختر 18 ساله خود سوفیا بدهد.
واضح است که سوفیا کاپولا یک نویسنده و کارگردان با استعداد است که فیلمهای درخشانی مانند «گمشده در ترجمه» (Lost in Translation)، «خودکشی باکرهها» (The Virgin Suicides) و «حلقه بلینگ» (The Bling Ring) را خلق کرده است. اما حضور در پدرخوانده 3 برای او زیادی بود. او مهارتهای بازیگری لازم را برای همراه کردن تماشاگران با مری نداشت و در نتیجه فیلم به شدت آسیب دید.
12. کارگردانی شاتنر در فیلم پیشتازان فضا ۵: واپسین مانع
در طول دوره اولیه محبوبیت «پیشتازان فضا»، ویلیام شاتنر و لئونارد نیموی از اتحادی برخوردار بودند که دیگر بازیگران هالیوود از آن بیبهره بودند. به این معنی که هر دو به یک اندازه از فیلم سود میبردند. بنابراین وقتی به نیموی فرصت کارگردانی «پیشتازان فضا ۳: جستجو برای اسپاک» (Star Trek III: The Search for Spock) و «پیشتازان فضا ۴: سفر به خانه» (Star Trek IV: The Voyage Home) داده شد، شاتنر اصرار داشت که به او اجازه داده شود تا فیلم بعدی را کارگردانی کند.
تنها مشکل این بود که نیموی کارگردان بسیار بااستعدادتری بود. او یک بار دیگر در سال 1987 با فیلم «سه مرد و یک نوزاد» (Three Men and a Baby) این موضوع را ثابت کرد. متأسفانه ویلیام شاتنر چنین استعدادی نداشت. «پیشتازان فضا ۵: واپسین مانع» (Star Trek: The Final Frontier) از ابتدا تا انتها آشفته است. طرح اولیه داستان چندان منطقی نیست، جلوههای ویژه زشت و ارزان هستند و این فیلم نقطه ضعف واضح کل مجموعه است.
شانتر در نقش کاپیتان کرک درخشان بود پس از ساخت این فیلم، مخاطبان به این نتیجه رسیدند که او فقط به صندلی کاپیتانی تعلق دارد، نه صندلی کارگردانی.
11. تبدیل کردن هابیت به سه فیلم
مدیران هالیوود با دانستن آنچه اکنون میدانند، هرگز اجازه نمیدهند که کل حماسه «ارباب حلقهها» (The Lord of the Rings) تنها در سه فیلم بیان شود. آن سه کتاب به قدری طولانی هستند که میتوانستند به راحتی هر کدامشان به دو فیلم تبدیل شوند. با این کار میتوانستند پول بیشتری هم به دست بیاورند. آنها این درس را زمانی آموختند که سازندگان هری پاتر برای ساخت اقتباس کتاب آخر یعنی «هری پاتر و یادگاران مرگ» (Harry Potter and the Deathly Hallows)، داستان را به دو نیمه تقسیم کردند.
هنگامی که در نهایت «هابیت» (The Hobbit) توسط پیتر جکسون -کارگردان ارباب حلقهها- اقتباس شد، تصمیم گرفتند آن را به سه فیلم تبدیل کنند. تنها مشکل این است که هابیت یک کتاب برای کودکان است. داستان حول محور بیلبو بگینز است که به دنبال طلای یک اژدهاست. این داستان فقط برای یک فیلم کافی است. تبدیل این کتاب به سه فیلم تصمیمی بسیار اشتباه بود و فقط بوی حرص و طمع میداد.
10. پایان سینمای مولف در آمریکا با دروازه بهشت
برای مقطعی باشکوه در دهه هفتاد میلادی، کارگردانان شناخته شدهای مانند مارتین اسکورسیزی، استنلی کوبریک، فرانسیس فورد کاپولا، رابرت آلتمن، جورج لوکاس، سیدنی لومت و استیون اسپیلبرگ کنترل هالیوود را از استودیوهای بزرگ گرفتند. آنها اجازه داشتند فیلمهای پرهزینهای مانند «پدرخوانده»، «جنگ ستارگان» (Star Wars)، «پرتقال کوکی» (A Clockwork Orange) و «راننده تاکسی» (Taxi Driver) را بسازند، بدون اینکه لازم باشد به استودیوها جواب پس بدهند.
این اتفاق، به ما تعدادی از بهترین فیلمهای ساخته شده در تاریخ سینما را داد. اما همه چیز در سال 1980 به هم خورد؛ زمانی که مایکل چیمینو تصمیم گرفت «دروازه بهشت» (Heaven’s Gate) را بسازد. این یک فیلم وسترن با بازی جف بریجز، جان هرت و کریس کریستوفرسون بود. فیلمبرداری اثر، مجموعهای بیپایان از فاجعههای پیاپی بود که در آن بودجه ساخت فیلم به چهار برابر برآورد اولیهاش رسید و ضبطهای چند باره صحنهها، بازیگران را به جنون کشاند.
امروزه بسیاری از منتقدان، دروازه بهشت را یک سوء تفاهم کلاسیک میدانند، اما این مانع از آسیب دیگران نشد. این شکست یکی از دلایل اصلی بود که باعث شد در دهه هشتاد استودیوها کنترل را از دست کارگردانان پس بگیرند و به دوران باشکوه سینمای مولف پایان بدهند.
- 10 فیلم زندگینامهای هیجانانگیز؛ از اوپنهایمر تا کاپیتان فیلیپس
- بهترین فیلمهای کارآگاهی نوآر؛ از «غرامت مضاعف» تا «شاهین مالت»
- 10 شخصیت مهم مارول که با الهام از افراد واقعی خلق شدهاند
9. فروش 500 هزار دلاری حق امتیاز جنگ ستارگان
زمانی که جورج لوکاس در سال 1976 برای فیلمبرداری «جنگ ستارگان» به بیابانهای تونس رفت، هالیوود توجه چندانی به او و فیلمش نکرد. لوکاس ارزش خود را در سال 1973 با کارگردانی «گرافیتی آمریکایی» (American Graffiti) ثابت کرده بود. همین برای فاکس قرن بیستم کافی بود تا به پروژه فضایی او توجه کند، اما آنها کوچکترین پیشبینی از این واقعیت نداشتند که او میخواهد صنعت فیلم را برای همیشه تغییر دهد. آنها فقط امیدوار بودند که بازگشت سرمایه خود را دریافت کنند.
در نتیجه هنگامی که لوکاس پیشنهاد داد که حقوق 500 هزار دلاری خود را در ازای خرید حق امتیاز ساخت فیلمهای بعدی مبادله کند، آنها با خوشحالی موافقت کردند. عوامل فاکس نمیتوانستند آیندهای را برای جعبههای غذاخوری، فیگور اکشنها و شمشیرهای نوری جنگ ستارگان تصور کنند. آنها مطمئناً فکر نمیکردند که فیلمها و برنامههای تلویزیونی جدید جنگ ستارگان تقریباً 50 سال بعد همچنان اکران شوند. در سال 2012، جورج لوکاس حقوق جنگ ستارگان خود را به مبلغ 4 میلیارد دلار به دیزنی فروخت.
8. اورسن ولز و سرنوشت غمانگیز آمبرسونهای باشکوه
در یک دنیای عادلانه، اورسون ولز پس از ساخت «همشهری کین» (Citizen Kane) این آزادی را داشت که تا آخر عمر هر فیلمی را که میخواست بسازد. این اولین فیلم او بود؛ در آن زمان فقط 24 سال داشت و بدون شک یکی از بهترین فیلمهای تمام دوران را ساخت. اما در این جهان، این فیلم یک شکست بود و به مذاق برخی از صاحبان قدرت خوش نیامد.
این زمانی بود که استودیوها -و نه کارگردانان- نیروهای اصلی هالیوود بودند. در آن زمان کارگردانها به عنوان چرخ دندههای قابل تعویض در ماشین فیلم دیده میشدند و بنابراین وقتی ولز رمان سال ۱۹۱۸ بوث تارکینگتون را درباره یک خانواده ثروتمند در آغاز قرن اقتباس کرد، به او اجازه ندادند ساخت «آمبرسونهای باشکوه» (The Magnificent Ambersons) را کامل کند. استودیو که اقتباس او از فیلم را دوست نداشتند، به سادگی او را کنار زدند و کنترل فیلم را در دست گرفتند. آنها نزدیک به یک ساعت از فیلم را حذف کردند، پایان خوشی را به آن اضافه کردند و حتی تعدادی از نگاتیوها را از بین برداند.
در سالهای اخیر ویرایشهایی از فیلم بر اساس یادداشتهای اصلی ولز انجام شده و حتی تلاشهایی برای دوباره ساختن چیزی که از دست رفته صورت گرفته است. با این حال ساخت دوباره فیلم به همان شکلی که ولز میخواست، غیرممکن است. متأسفانه، این آخرین باری نبود که ولز در زندگی حرفهای خود با چنین مشکلاتی مواجه شد.
7. استفاده از بازیگران سفیدپوست به جای بازیگران چینی در زمین خوب
تبدیل کتاب «زمین خوب» (The Good Earth) نوشته پرل اس باک در سال 1931 به فیلم ایده خوبی بود. داستان درباره یک خانواده چینی است که در دهکدهای کوچک در استان آنهویی زندگی میکنند. این کتاب پرفروش چیزهای زیادی در مورد زندگی روزمره در روستاهای چین به آمریکاییها آموخت و بسیاری از مورخان استدلال میکنند که داستان آن به آمریکاییها کمک کرد تا در آغاز جنگ جهانی دوم، با چین علیه ژاپن همدردی کنند.
با این حال آنها در ساخت این فیلم اقتباسی اشتباه بزرگی کردند. اشتباه آنها، انتخاب بازیگران سفیدپوست آمریکایی در همه نقشهای اصلی و با گریم برای شبیه شدن به مردم چینی بود. در سالهای بعد، استودیو سعی کرد چنین استدلال کند که میخواست از بازیگران چینی استفاده کند، اما احساس میکرد که آمریکاییها برای چنین فیلمی آماده نیستند. حقیقت هرچه که باشد، اکنون بهترین زمان برای بازسازی فیلم با استفاده از بازیگران واقعی چینی است.
6. دادن پاکت اشتباه به وارن بیتی و فی داناوی در مراسم اسکار
در پایان مراسم اسکار 2017، وارن بیتی و فی داناوی برای اهدای جایزه بهترین فیلم روی سکو رفتند. بیتی نام برنده را از داخل پاکت بیرون کشید، کمی مات و مبهوت به نظر رسید. او نگاهی به داخل انداخت تا ببیند آیا چیز دیگری در آنجا پنهان شده است یا نه و سپس شروع به صحبت کرد. او به کاغذی خیره شده بود که میگفت اما استون برنده بهترین بازیگر زن برای «لالا لند» (La La Land) شده است. داناوی ناامیدانه نگاهی به کاغذ انداخت و نام لالا لند را در میکروفون گفت.
دو دقیقه و نیم بعدی، در پشت صحنه هرج و مرج مطلق بود. سرانجام گری ناتولی، مدیر صحنه، با رفتن به روی صحنه و گفتن اینکه برنده واقعی «مهتاب» (Moonlight) بوده است، اوضاع را کنترل کرد.
5. خودسانسوری استودیوها با اجرای قانون کد هیز
در سالهای اولیه هالیوود، فیلمهایی که جنایات پشیمانناپذیر، خیانت همسران و اعتیاد به مواد مخدر را به تصویر میکشیدند، رایج بودند. اما به محض اینکه سینمای ناطق از راه رسید و سالنهای سینما در سراسر کشور دایر شدند، درخواستها از دولت برای سانسور محتوای فیلمها روزافزون شد.
قبل از اینکه دولت فرصتی برای تصویب قوانینی برای سانسور فیلمها داشته باشد، استودیوها تصمیم گرفتند که خودشان این کار را با اجرای کد هیز (Hays Code) انجام بدهند. به بیان ساده، این قانون آن چیزی را که فیلمسازان میتوانستند روی پرده نمایش بدهند، به شدت محدود میکرد. هنگامی که استودیوها در سال 1935 اجرای دقیق این کد را آغاز کردند، فیلم ها به شکل قابل توجهی تغییر کردند. هر کسی که مرتکب عمل غیراخلاقی میشد، باید تا قبل از پایان فیلم مجازات میشد. البته فیلمسازان باهوش راههای ظریفی را برای دور زدن این قوانین پیدا کردند. این قانون تا سال 1968، زمانی که رتبهبندیها وارد عرصه شدند، کماکان پایدار بود.
4. سرنوشت غمبار جودی گارلند در پشتصحنه شهر از
جودی گارلند فقط 16 سال داشت که برای بازی در نقش دوروتی گیل در «جادوگر شهر از» (The Wizard of Oz) قرارداد امضا کرد. او در آن مرحله از زندگیاش باید با انتظارات تند و تیز هالیوود کنار میآمد، به ویژه زمانی که نوبت به کار 18 ساعته در روز میرسید.
برای پشت سر گذاشتن همه اینها، استودیو مجموعهای تقریبا سمی از باربیتوراتها و آمفتامینها را به او داد. این قرصها برای بیدار کردن او در صبح، خوابیدنش در شب و جلوگیری از اضافه وزن طراحی شده بودند. طولی نکشید که او به طور ناامیدکنندهای معتاد شد. با این حال استودیو اهمیتی به این قضیه نمیداد. آنها فقط میخواستند ستارهشان به کارش ادامه بدهد.
قرصها ضربه وحشتناکی به بدن گارلند زدند. او در هنگام مرگ فقط 47 سال داشت، اما حدود 20 سال بزرگتر به نظر میرسید. اگر سیستم استودیوهای هالیوود در دهه سی و چهل اندکی به سلامت ستارگان خود اهمیت میداد، میشد از این تراژدی جلوگیری کرد.
3. استفاده از شیرهای واقعی و تعلیم ندیده در فیلم غرش
درک اینکه چرا سازندگان فیلم سینمایی «غرش» (Roar) در سال 1981 احساس میکردند که باید از شیرهای واقعی در صحنه فیلمبرداری استفاده کنند، سخت نیست. خلاصه داستان این فیلم حول یک خانواده آمریکایی میچرخد که برای مطالعه در خصوص شیرها به یک حفاظتگاه طبیعی در تانزانیا نقل مکان میکنند.
این سالها قبل از رواج CGI بود و قرار دادن انسانها در لباسهای شیر غیرممکن بود. آنها مانند میمونهای «سیاره میمونها» (Planet of the Apes) ساختگی به نظر میرسیدند. چیزی که درک آن غیرممکن است، این است که چرا آنها تصمیم گرفتند که از شیرهای وحشی واقعی، برخلاف شیرهای آموزش دیده و اهلی استفاده کنند.
تقریباً همه کادر بازیگران و اعضای پشت صحنه، در مقطعی مورد حمله شیرها قرار گرفتند. امروزه کمتر کسی نام غرش را شنیده است، اما عوامل بدشانسی که در این فیلم سینمایی استخدام شدند، احتمالا هرگز آن را فراموش نمیکنند.
2. کشته شدن سه بازیگر سر صحنه منطقه گرگ و میش
فیلم «منطقه گرگ و میش» (Twilight Zone) محصول 1983 به کشته شدن ویک مورو و دو بازیگر کودک منجر شد. این تراژدی، در چهار دهه گذشته موضوع بحثها و اقدامات قانونی زیادی بوده است. در این فیلم، مردی در زمان به جنگ ویتنام سفر میکند و باید از دو کودک ویتنامی محافظت کند. عوامل فیلم، مایکا دین لی هفت ساله و رنه شین یی چن شش ساله را برای این نقشها استخدام کردند.
در حین فیلمبرداری یک صحنه اکشن، یک هلیکوپتر سقوط کرد. تیغهها سر مورو و لی را از تن جدا کردند و چن تا حد مرگ له شد. این سکانس از فیلم حذف شد و سالها شکایت به دنبال داشت. با وجود اینکه هیچ کس برای آنچه اتفاق افتاد مقصر شناخته نشد، شکایتها نشان داد که اقدامات احتیاطی اولیه ایمنی انجام نشده بود.
استیون اسپیلبرگ، تهیهکننده منطقه گرگ و میش، سالها بعد گفت: «هیچ فیلمی ارزش مردن را ندارد. اگر چیزی ایمن نیست، این حق و مسئولیت هر بازیگر یا یکی از اعضای گروه است که فریاد بزند و بگوید: کات!»
1. سیلی ویل اسمیت به کریس راک در مراسم اسکار
ویل اسمیت علیرغم تمام موفقیتهایی که در طول دوران طولانی حرفهای خود داشته است، همیشه در تلاش بوده که به عنوان یک بازیگر جدی گرفته شود. این به این دلیل است که او فعالیتش را به عنوان یک رپر شروع کرد، سالها در دنیای کمدی ایفای نقش کرد و بیشتر برای فیلمهای گیشهپسند مانند مردان سیاهپوش و پسران بد شناخته شد.
اما در سال 2022، او سرانجام توانست جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد را برای بازی در نقش ریچارد ویلیامز در فیلم «شاه ریچارد» (King Richard) دریافت کند. این قرار بود نقطه اوج کار او باشد. اما اندکی قبل از اینکه جایزهاش را به او بدهند، کریس راک روی صحنه یک شوخی با همسرش جادا پینکت کرد که سرش را به دلیل بیماری آلوپسی تراشیده بود. اسمیت سپس روی صحنه رفت و در حالی که دهها میلیون نفر به صورت زنده تماشا میکردند، سیلی محکمی به صورت راک زد.
اسمیت همچنان جایزه بهترین بازیگر مرد را در همان شب دریافت کرد و سعی کرد عذرخواهی کند، اما کافی نبود. آکادمی او را به مدت یک دهه از حضور در مراسم اسکار محروم کرد.
شما کدامیک از این موارد را جزو بدترین تصمیم های تاریخ سینما میدانید؟ نظرتان را بنویسید.