
سهره
The Goldfinchپخش آنلاین
ژانر: | درام |
امتیاز IMDb: | ۶.۴ |
زیرنویس: | دارد |
دوبله: | ندارد |
سال ساخت: | ۲۰۱۹ |
مدت زمان: | ۱۴۱ دقیقه |
کشور: | آمریکا |
رده سنی: | ۱۸+ |
برای تماشا از اینترنت ایرانسل یا رایتل استفاده کنید؛ هزینه ترافیک به صورت تمامبها محاسبه میشود.
پسری به نام تئو به طرز محسوسی تکان می خورد و توسط پلیس نگهداری می شود. مادر او پس از یک انفجار در جریان بازدید از موزه هنر متروپولیتن در نیویورک جان باخت. او احساس می کند که مسئول مرگ مادرش است. محل اختفای پدرش مشخص نیست. او نام مادری به نام سامانتا باربور را به پلیس داده است که خانواده اش را از مدرسه می شناسد. زن قبول می کند که مسئولیت او را به عنوان یک تعهد بپذیرد زیرا هیچ کس در خانواده در دسترس نیست. او به وضوح از نظر عاطفی ویران است، اما هیچ نشانی از گریه ندارد. پلیس مکرراً از او سؤالاتی در مورد مکانش، موقعیت مکانی اش، چه کسی و چه چیزهای دیگری در زمان انفجار دیده است و غیره می پرسد. زن از او و کمبود حافظه اش دفاع می کند. تئو با مادر به خانه می رود. او با اندی، پسر مویی که کمی کمتر از سن اوست، دوستان خوبی پیدا می کند. خانواده تا حدودی ناکارآمد است، به ویژه در حوادثی که شامل پدر ارادتمند و پسر بزرگ گستاخ، پلات می شود. ما متوجه شدیم که تئو حلقه ای را از مردی که در انفجار کشته شده بود، دریافت کرده است. از او خواسته شد که آن را به هوبارت و بلک ول برگرداند. تئو با تدبیر آدرس هوبارت و بلک ول را در دفترچه تلفن پیدا می کند و برای تحویل حلقه به بیرون می رود. او دعوت می شود و با فروشنده عتیقه، هوبی، که شریک تجاری خود ولتی را در انفجار از دست داده بود، دوستی برقرار می کند. هابی از پیپا، دختر موی ولتی بلکول که تئو بلافاصله قبل از انفجار او را تحسین می کرد، مراقبت می کند. پیپا آسیب های شدیدی به سر دارد و بیشتر وقت خود را در رختخواب می گذراند و از گوش دادن به موسیقی دلسرد می شود زیرا بیشتر از تمرین موسیقی به استراحت نیاز دارد. پیپا و تئو پیوند محکمی دارند زیرا هر دو بخش اصلی خانواده خود را در انفجار از دست دادند. مادر او پیش از انفجار به دلیل بیماری از دنیا رفته بود. تئو هم در خانواده باربور و هم در مغازه و خانه می گذراند. او در مورد مرمت عتیقه از هابی یاد می گیرد. او روابط قوی تری با اندی و خانم باربور ایجاد می کند. از تئو دعوت شده است تا برای تعطیلات تابستانی به آنها ملحق شود. با این حال، بلافاصله پس از آن دعوت، پدر او به همراه دوست دخترش ظاهر می شود. تئو ناامید شده مجبور می شود برای زندگی با پدرش، لری، و دوست دخترش، زاندرا، در محله ای عمدتاً محصور شده در لبه صحرا سفر کند. زندگی در مدرسه جدید و در محله تنهاست، تا اینکه تئو با فرد تنهای دیگری به نام بوریس آشنا می شود. بوریس یک همکلاسی بی دست و پا است که در بسیاری از مکان ها زندگی کرده است زیرا پدرش معدنچی است. بوریس مادر ندارد و پدرش معمولاً دور است. این به بوریس فرصت زیادی می دهد تا از مغازه دزدی کند، مواد مخدر را آزمایش کند و وارد شرارت های دیگر شود. برخی از این عادات توسط تئو نیز پذیرفته شدهاند. از طریق فلاشبکها، متوجه میشویم که تئو بلافاصله پس از انفجار توسط ولتی تشویق شده بود تا نقاشی ارزشمند «گلدفینچ» را در حالی که ولتی در حال مرگ بود، بگیرد. تئو آن را بسته بندی کرده بود و به طور پراکنده آن را در آغوش می گرفت زیرا منبع آرامش، نقاشی مورد علاقه او و آخرین هنری بود که قبل از زندگی اش دیده بود، به شدت تغییر کرد. بیشتر و بیشتر مشخص می شود که زندگی همه درست در لحظه آن انفجار وحشتناک شروع به مارپیچ رو به پایین کرد. اتفاقاً لری در مشکل بدهی جدی قرار دارد و تلاش می کند تا تئو را وادار کند تا 000 ارثیه را از مادرش منتقل کند. این طرح با شکست مواجه می شود زیرا پول فقط می تواند مستقیماً به یک مدرسه منتقل شود. لری در ناامیدی است و در نهایت به شدت مست می شود و خود را در یک تصادف رانندگی می کشد. تئو و بوریس در طول یکی از سفرهای مواد مخدر خود از مرگ او مطلع می شوند. بلافاصله پس از آن، تئو تصمیم می گیرد که قبل از اینکه به یک خانه سرپرستی منصوب شود، باید آنجا را ترک کند. او به نیویورک برمی گردد و با هابی نقل مکان می کند. صحنه بعدی تئو را پس از گذشت چند سال نشان می دهد و ما تئو را به عنوان یک مرد جوان می بینیم که دیگر پسر نیست. هابی به تئو در مورد مرمت عتیقه آموزش داده است و تئو به شرکت s می پیوندد و به عنوان بازوی فروش هوبارت و بلک ول کار می کند. کمک او منجر به افزایش موفقیت مالی میشود، اگرچه مشخص میشود که گاهی اوقات تئو این آثار را بهعنوان عتیقههای معتبر میفروشد و نه فقط آنطور که گفته شد، تولید مثل با کیفیت عتیقهها را همانطور که هابی در نظر داشت. خرید مبلمانی که به عنوان اصل به او پیشنهاد شده بود. برای جلوگیری از مشکلات بیشتر، تئو پیشنهاد میکند آن را حتی فراتر از قیمت خرید بازخرید کند. با این حال، مشتری در واقع خیلی بیشتر می داند، تحقیقات گسترده ای انجام داده است، و اعلام می کند که می داند که تئو آن را گرفته است. تئو اجازه نمی دهد که آن را گرفته یا دارد. تنش ها بالاست و مشتری بعداً دانش خود را به او فاش می کند. هابی بسیار صادق است. هابی در مورد اطلاعات جدید با تئو روبرو می شود و تئو با تأسف به هابی بسیار ناامید اعتراف می کند که این ادعا درست است. تراژدی های دیگری نیز رخ داده است. اندی و پدرش طی طوفانی در دریاهای آزاد درگذشتند به شدت به خانم باربور ضربه زده است. در مورد زندگی عاشقانه: عشق واقعی، پیپا به مرد دیگری متعهد است. بنابراین تئو علاقه خود را به دختر خانم باربور، کیسی، متمرکز کرده است. با این حال، تئو متوجه می شود که حتی زمانی که کیسی که نامزد کرده بود با مرد دیگری که به وضوح دوستش ندارد درگیر بوده و هست. در کنار آمدن با تراژدی های ادامه دار، تئو به عادت های خود به مواد مخدر ادامه می دهد و این یک بار دیگر او را به طور تصادفی با افراد فعلی در تماس می کند. بور است. بوریس اکنون ثروتمندتر است و راننده خود را دارد. بوریس اعتراف میکند که سالها پیش نقاشی «فینچ» را از تئو گرفته بود. تئو آخرین بار آن را در یکی از سفرهایشان به مواد مخدر باز کرده بود که تئو هیچ خاطره ای از آن نداشت. بوریس در واقع در طول دوران مدرسه، نقاشی را مخفیانه و بیاطلاع به تئو برده بود، آن را با کتاب مدنی جایگزین کرده بود. از آن زمان، این نقاشی واقعاً گم شد و خارج از کشور بود و دیگر در اختیارش نبود. با این حال، بوریس برنامه ای برای پس گرفتن آن داشت، تا دوباره اوضاع را بین او و تئو درست کند. این طرح شامل پول و اسلحه و برخورد با کلاهبرداران حرفه ای بود و خوب پیش نرفت. نقاشی دوباره گم شد. تئو اکنون در انتهای مارپیچ خود بود، دوز کشنده ای از مواد مخدر مصرف کرد و شروع به توهم کرد. درست در آن زمان، بوریس با عجله وارد اتاق هتل می شود، تئو را مجبور می کند تا مواد را بیرون بیاورد و تئو را به زندگی باز می گرداند. بوریس همچنین به عنوان یک خبرچین در مورد نقاشی مفقود شده خدمت کرده بود و به تئو این خبر را میرساند که پلیس بالاخره «فینچ» را پیدا کرده و آن را به مکان واقعیاش در موزه بازگردانده است. این فیلم به فرد اجازه می دهد تا بعد از شانس دوم خود متعجب شود که آیا تئو می تواند بر آن غلبه کند و به زندگی دست یابد تا در نهایت بر این رویداد وحشتناک غلبه کند.



