نقد فصل سوم سریال چرخ زمان (The Wheel of Time)
گذر از مرز اسطوره به انسان
فصل سوم سریال چرخ زمان (The Wheel of Time) از ریف جادکینز، یک گام بلند در مسیر دشوار اقتباس از رمانهای فانتزی عظیم رابرت جردن است؛ مجموعهای که همچون خود زمان، بیپایان بهنظر میرسد، و هر فصل از آن، نهتنها یک رویداد روایی، بلکه آزمونی برای سنجش وفاداری، خلاقیت و جسارت اقتباسگران به شمار میآید. در این فصل، جادکینز با تمرکز عمده بر کتاب چهارم مجموعه یعنی «طلوع سایه»، تلاش کرده است تا یکی از پیچیدهترین مراحل داستان را با ترکیبی از وفاداری روایی و آزادی اقتباسی به تصویر بکشد. اما آیا او در این کار موفق شده است؟ همچون بسیاری از سوالات بنیادین این سریال، پاسخ به این پرسش هم همزمان مثبت و منفی است.
مشخصات سریال چرخ زمان | |
خالق | ریف جادکینز |
بازیگران | رزمند پایک، جاشوا استرادوفسکی، زوئی رابینز، مادلین مدن |
استودیو سازنده | آمازون پرایم |
تاریخ انتشار | ۲۰۲۵ |
در آغاز فصل سوم، با قهرمانی روبهرو هستیم که دیگر یک چوپان ساده از دو رود نیست. رَند آلثور به عنوان اژدهای باززاده، با بار مسئولیتها و پیشگوییهایی سهمگین مواجه است، و اکنون باید نقش خود را در میان آییلها به عنوان کاراکارن بپذیرد. با تمرکز بر روی آییلها، روایت فصل به سمت قلمروهای جدیدی میرود: بیابانهای آییل، مناسک قبیلهای، سیاستهای درونی قومها و کشمکش قدرتی که نه تنها فیزیکی، بلکه روانی و اخلاقی است. رَند در گذر از این مرحله تنها نیست. او در کنار شخصیتهایی چون مویرین، پِرین، ناینیو، ایگوین و مَت، وارد عرصهای میشود که در آن هر گام، یک معنای وجودی و اخلاقی قابل توجه با خود دارد.
پختهتر و عمیقتر
یکی از برجستهترین نقاط قوت فصل سوم، تعمیق شخصیتهاست. برخلاف فصلهای پیشین که تمرکز عمده بر حرکت داستان و معرفی دنیای پیچیده این جهان بود، این فصل به خود شخصیتها مجال رشد و واکاوی میدهد. پرین، با بازگشت به زادگاهش و مواجهه با فاجعهای که در غیاب او رخ داده، باید میان گذشته و اکنون، میان خشم و عقل، میان طبیعت گرگگونهاش و انسانیتش، یکی را انتخاب کند. او نماد تضاد درونی انسانی است که در مواجهه با خشونت، بهجای فرار، خود را به درون آتش میکشد. جالب این است که داستان زندگی پرین، به عنوان آهنگری که بعدا ناجی مردم خود میشود، شباهت زیادی با داستان کاوه آهنگر در «شاهنامه» فردوسی دارد.
در اواخر فصل قبل دیدیم که ایگوین در یکی از تلخترین و پرتنشترین خطوط روایی فصل، گرفتار سیاهچالههای ظلم و بردگی شد. شکنجههای او در سرزمین سیانچان نهتنها آزمونی برای بدن، که شکنجهای برای روح او بود. او مجبور است تا بار دیگر از دل تاریکی برخیزد، قدرت خود را بازشناسد، و این بار نهتنها به عنوان یک آیسِدای، بلکه به عنوان زنی که معنای مقاومت را فهمیده است، بازگردد. روند این تحول، گرچه در برخی سکانسها شتابزده است و شاید بعضی وقتها بیش از حد جنبه نمادین پیدا میکند، اما در مجموع یکی از پختهترین مسیرهای شخصیتی این فصل است.
اما در میان تمام روایتهایی که شخصیتهای داستان در فصل سوم از سرمیگذرانند، شاید هیچکدام بهاندازه تحول شخصیت مویرین، به چشم نیاید. پس از وقایع پایان فصل دوم، او دچار نوعی سردرگمی و تزلزل درونی شده است. رابطهاش با لَن، از مرزهای استاد-محافظ عبور کرده و به یک تنش حلنشدهی عاطفی تبدیل شده است. برای نخستینبار، ما مویرین را نه به عنوان یک جادوگر شکستناپذیر، بلکه به عنوان زنی که با فقدان قدرت و اعتماد به نفس دستوپنجه نرم میکند، میبینیم. این شکستپذیری، این لحظات تردید، به او عمق انسانی میبخشند که در فصلهای قبل کمتر شاهد آن بودیم.
در مجموع، فصل سوم «چرخ زمان» نسبت به دو فصل گذشته گام بلندی بهسوی بلوغ روایی برداشته است. نهتنها شخصیتها عمق بیشتری یافتهاند، بلکه ساختار داستان نیز انسجام نسبی بیشتری پیدا کرده است.
جلوههای بصری فصل سوم نیز پیشرفتی قابلتوجه را نشان میدهند. از صحرای عظیم آییل تا نبردهای جادویی، از معماری رازآلود شهر تانچیکو تا صحنههای سوررئال نبرد در رویا، همهوهمه نشاندهنده تیم تولیدی هستند که نهتنها به دقت منبع اقتباس را خواندهاند، بلکه تلاش کردهاند تا زبان سینمایی مخصوص به خود را نیز شکل دهند. یکی از زیباترین لحظات بصری، در قسمت هشتم و در نبرد پایانی دیده میشود؛ جایی که قدرت جادویی مویرین در برابر هیبت هولناک لنفیر، این داستان حماسی را به اوج خود میرساند.
با این حال، سریال همچنان با مشکلاتی روبهروست. از جمله مهمترین ضعفها، پیچیدگی بیش از حد روایت و عدم توازن ریتم داستان است. درحالیکه برخی قسمتها پرشتاب و مملو از تحول هستند، برخی دیگر کند و کشدار جلو میروند و مخاطب را معطل میگذارند. این مشکل البته در فصل دوم خیلی جدیتر بود. ولی در فصل سوم که شخصیتها قوام بیشتری پیدا کردهاند و تکلیف مخاطب با داستانها و خرده داستانها معلوم شده است، این ایراد به شکلی خفیفتر دیده میشود.
(در این پاراگراف خطر لو رفتن بخشهای مهمی از داستان وجود دارد) همچنین برخی از تغییرات نسبت به رمانها، هرچند به نیت افزایش درام و تلویزیونیتر شدن روایت صورت گرفتهاند، ممکن است برای هواداران جدی کتاب ناخوشایند باشد. از جمله مرگ سیوان سانچه، که در داستان اصلی نقشی کلیدی در تحولات آینده دارد، یا حذف و ادغام برخی شخصیتهای فرعی که منجر به از بین رفتن تنوع فرهنگی و نژادی دنیای جردن شدهاند. البته باید اذعان داشت که اقتباس از چنین اثری، ناگزیر از انتخابهای دشوار است، اما گاهی این انتخابها، از دقت و ظرافت لازم برخوردار نیستند. مثلا شخصیت ایگوین در فصل سوم، یکی از قربانیهای این فرآیند شده است. او که در دو فصل قبلی یکی از شخصیتهای کلیدی و مهم سریال بود، در این فصل به جز همراهی با رند و دلگرمی دادن به او، کار چندانی ندارد و تنها در صحنهها حضور دارد!
در بُعد مفهومی، فصل سوم «چرخ زمان» همچنان با مضامینی چون سرنوشت، جبر، اختیار، خیانت، هویت و قدرت درگیر است. در جهانی که چرخ زمان بهطور بیپایان میچرخد و اراده افراد در برابر آن ناچیز جلوه میکند، سریال میکوشد تا نشان دهد چگونه انسان میتواند در دل این تکرار ابدی معنا بیافریند. نبرد میان تاریکی و نور، تنها یک استعاره کیهانی نیست، بلکه بازتابی از جدال درونی انسانهاست. تصمیماتی که رَند میگیرد، یا مقاومتهایی که ایگوین از خود نشان میدهد، یا تصمیم مهمی که پرین میگیرد، همه در راستای پرسش از این است که آیا در جهانی از پیش تعیینشده، میتوان آزاد بود؟
در مجموع، فصل سوم «چرخ زمان» نسبت به دو فصل گذشته گام بلندی بهسوی بلوغ روایی برداشته است. نهتنها شخصیتها عمق بیشتری یافتهاند، بلکه ساختار داستان نیز انسجام نسبی بیشتری پیدا کرده است. جلوههای بصری، موسیقی و طراحی لباس نیز به غنای جهانسازی افزودهاند. اگرچه هنوز راه درازی تا رسیدن به کمال در پیش است، اما همین نشانههای پیشرفت، امیدبخش هستند. اگر کمبودهای دو فصل اول را تحمل کنید، در فصل سوم ثمره آن را خواهید دید و یک داستان حماسی و فانتزی جذاب را تجربه میکنید.
این فصل از «چرخ زمان»، بیش از آنکه داستانی درباره نبرد خیر و شر باشد، روایتی درباره انسان است: انسانی که در چرخش بیپایان زمان، همچنان در جستجوی معنا، عشق، آزادی، عدالت و رهایی است. و شاید همین نگاه انسانی، بزرگترین موفقیت این فصل باشد؛ موفقیتی که گرچه کامل نیست، اما صادقانه و جسورانه است.
نقاط قوت:
- شخصیتپردازی قویتر
- روایت پختهتر
نقاط ضعف:
- عدم توازن در روایت
امتیاز: ۸.۵ از ۱۰