ایده‌ای که پایان فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک را روشن می‌کند

فیلمی که واقعیت عشق را به گیراترین شکل ممکن نشانتان می‌دهد

فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک (Eternal Sunshine of the Spotless Mind) اثر بی‌مانند «میشل گوندری» پایانی گیج‌کننده و در عین حال رضایت‌بخش دارد. این فیلم از آثاری است که هر صد سال یک بار خلق می‌شود و نمی‌توان به سادگی از کنار ایده‌های ناب و عمق و پیچیدگی مفاهیم آن گذشت. فیلمنامه این اثر درخشان را «چارلی کافمن» نوشته‌است و «جیم کری» و «کیت وینسلت» دو بازیگر نقش اصلی آن هستند. این فیلم علمی تخیلی و عاشقانه محصول سال 2004، داستان «جوئل» و «کلمنتاین» را روایت می‌کند، که علاوه‌بر گذشته و حال، آینده‌شان هم به تصویر کشیده می‌شود. اما هیچ چیز به این سادگی نیست! در اینجا قرار است درباره اینکه ایده فیلم چیست، چه اتفاقی در آن می‌افتد و رویدادها چه معنایی دارند، صحبت کنیم. 

‌خلاصه داستان فیلم

 

خورشید ابدی

داستان فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک از جایی شروع می‌شود که «جوئل باریش» با بازی «جیم کری» و «کلمنتاین کروزینسکی» با بازی «کیت وینسلت» دو غریبه هستند، که همدیگر را در قطار ملاقات کرده و عاشق هم می‌شوند. بعدا مشخص می‌شود که هر دوی این شخصیت‌ها تحت یک روش درمانی قرار گرفته، تا خاطراتی که از یکدیگر دارند را به کلی از ذهن پاک کنند. البته قبل از این کار، آنها همه جزییات رابطه‌شان را روی نوار کاست ضبط کرده‌اند، تا فراموش نکنند که چرا از هم متنفر شده‌اند. آنها این کار را با هدف رهایی از رنج‌های رابطه عاشقانه‌شان انجام داده‌اند، اما همه چیز بدتر می‌شود. در نهایت، در طول فیلم، جوئل و کلمنتاین راه خود را برای بازگشت به یکدیگر پیدا می‌کنند، اگرچه این مسیر آسان و سرراست نیست. همانطور که داستان به جلو پیش می‌رود، نقطه کور رویدادها در حین تکرار اتفاقات، رو می‌شود. به این ترتیب رابطه دو شخصیت اصلی مدام شکوفا می‌شود یا به قهقرا می‌رود. جدای از شخصیت‌های اصلی فیلم، « شرکت لاکونا» نقش اساسی در این روایت دارد. «لاکونا» که شرکتی است که خدمات پاکسازی خاطرات را از ذهن، ارائه می‌دهد، در ابتدا خرده روایت‌ها را بسط می‌دهد و سپس در یک سوم پایانی فیلم، آن را جمع می‌کند.

درخشش ابدی یک ذهن پاک از زمان اکرانش به عنوان یک شاهکار مدرن مورد تحسین منتقدان زیادی قرار گرفته‌است و بخش بزرگی از این موفقیت به پایان‌بندی بی‌نظیرش بازمی‌گردد. پایان‌بندی این فیلم در عین حال که مبهم، رضایت‌بخش و امیدوارکننده است؛ پتانسیل ویرانی کامل باورهای شما را دارد و یک نقطه اوج میخکوب‌کننده محسوب می‌شود که تا مدت‌ها، شما را درگیر می‌کند.

چه اتفاقی در درخشش ابدی یک ذهن پاک می‌افتد؟

جوئل

درخشش ابدی یک ذهن پاک جوئل و کلمنتاینی را نشان می‌دهد که به تدریج حقیقت رابطه‌شان روشن شده و همزمان مشخص می‌شود که درباره یکدیگر چه فکر می‌کنند. در ابتدای فیلم هر دوی شخصیت‌های اصلی در قطاری در مسیر «مونتاک» هستند، که با هم آشنا می‌شوند. البته این هم بخشی از خاطرات جوئل در حین درمانش برای پاکسازی ذهن را بازسازی می‌کند. بعد از مدتی نوارهایی به دست جوئل و کلمنتاین می‌رسد که شخصیت «مری» که تکنسین «شرکت لاکونا» است، برای آنها می‌فرستد. درواقع مری یک روز متوجه می‌شود که ذهنش پاکسازی شده تا خاطرات رابطه‌اش با رییس شرکت لاکونا یعنی «دکتر هاوارد میرزویاک» را فراموش کند. به همین دلیل او می‌خواهد دیگران را هم در جریان آنچه بر سرشان می‌آید، قرار دهد. مری همه نوارها را برای آنها می‌فرستد و درنهایت جوئل و کلمنتاین نوارها را گوش می‌کنند. اگرچه هر دوی این شخصیت‌ها از چیزهایی که در نوارهای ضبط‌شده درباره هم می‌گویند وحشت می‌کنند، به خصوص چون رابطه‌شان جدید و پر از شور و شوق است؛ اما در نهایت تصمیم می‌گیرند که رابطه‌شان را پیش ببرند. درخشش ابدی یک ذهن پاک به این شکل ادامه پیدا می‌کند، که قرار است این دو شخصیت رابطه‌شان را از ابتدا شروع کنند، که البته در یک دور باطل گرفتار می‌شوند.

چرا جوئل و کلمنتاین در انتهای فیلم دوباره کنار هم دیده می‌شوند؟

در پایان این فیلم نه تنها کلمنتاین را نشان می‌دهد که در عرض یک دقیقه از زندگی جوئل بیرون می‌رود، بلکه نشان می‌دهد که بودن این دو کنار هم کلا یک اشتباه بزرگ است. باوجود اینکه جوئل اصرار دارد و به کلمنتاین می‌گوید: «هیچ چیز درباره تو وجود ندارد که من دوست نداشته‌باشم»، کلمنتاین پاسخ می‌دهد که خسته شده و احساس می‌کند در دام افتاده‌است. با این وجود لحظات نزدیک به پایان فیلم، هر دوی آنها با وجود همه اتفاقات کنار یکدیگر قرار می‌گیرند و انگار ریسک شکست رابطه را می‌پذیرند. این فیلم اثر صریحی نیست و «باشه» آخری که در صحنه پایانی شنیده می‌شود، می‌تواند به معنای «باشه، دوباره امتحانش نمی‌کنیم» باشد یا دلیلی برای اینکه نشان دهد دوباره به هم برمی‌گردند. اما با وجود اینکه آنها می‌دانند چه اتفاقاتی را پشت سر گذاشته‌اند، سوال اصلی این است که چرا تصمیم بگیرند دوباره با هم باشند. جوئل و کلمنتاین در پایان فیلم انتخاب عاشقانه‌ای را انجام می‌دهند: اینکه دوست داشتن، از دست دادن، عشق ورزیدن و دوباره از دست دادن بهتر از نداشتن خاطرات واقعی است. بله ممکن است این رابطه به نتیجه نرسد، اما در حال حاضر همه این‌ها بخشی از ماجراجویی است، که آنها می‌توانند با هم پیش ببرند تا به شناخت طرف مقابلشان برسند و بخش بزرگی از خود را که گم شده‌است، پیدا کنند. حتی اگر آنها دوباره از هم جدا شوند، نمی‌توانند بدون دانستن اینکه با هم بودنشان چگونه است، کامل شوند؛ چراکه به معنای واقعی کلمه یک قطعه گمشده از پازل یکدیگر هستند.

آیکون فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک Eternal Sunshine of the Spotless Mind
فیلم

درخشش ابدی یک ذهن پاک

Eternal Sunshine of the Spotless Mind

تماشای فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک

ایده اصلی درخشش ابدی یک ذهن پاک چیست؟

خورشید ابدی

درخشش ابدی یک ذهن پاک درباره خاطرات و همچنین زندگی است، اما از هر دو جنبه خوب و بدش. ایده اصلی این فیلم این است که خاطرات هستند که زندگی یک فرد را می‌سازند و جوئل و کلمنتاین اگر می‌خواهند به رابطه‌شان ادامه دهند، به آن نیاز دارند. البته رابطه‌شان این بار ممکن است متفاوت باشد، زیرا هیچ راهی برای دانستن دقیق روند زندگی آنها وجود ندارد، به خصوص با اطلاعاتی که آنها درباره تجربه قبلی رابطه‌شان دارند که می‌تواند به رابطه کمک کند یا به شدت به آن آسیب بزند. در پایان، آنها تصمیم می‌گیرند که به جای اینکه همه چیز را نادیده بگیرند و دوباره به بدبختی برسند، به یکدیگر اعتماد کنند، احساسات خود را موشکافی کنند و ببینند که به کجا می‌رسند. ممکن است این رابطه به شکسته شدن قلبشان ختم شود، اما می‌تواند شادی، عشق و خنده را هم به زندگی آنها بیاورد. پس ارزشش را دارد.

آیا رابطه جوئل و کلمنتاین دوباره محکوم به شکست می‌شود؟

جوئل

البته که با ورود جوئل و کلمنتاین به این رابطه جدید، مخاطب به اندازه آنها از خطرات احتمالی آگاه است. درحالیکه مخاطب هم مسیر درست را حتی با اینکه سخت‌تر است انتخاب می‌کند، پایان خوشی را برای آنها تضمین نمی‌کند. هیچ اشاره‌ای در پایان فیلم وجود ندارد که نشان دهد این زوج تا ابد با هم هستند، یا رابطه‌شان متفاوت از قبل پیش می‌رود. در واقع، به هم برگشتن آنها برای برجسته کردن ماهیت چرخه‌ زندگی است، که در آن مردم می‌توانند اشتباهاتشان را تکرار کنند. پس به همان اندازه امکان دارد که این دو دوباره از هم جدا شوند، که امکان دارد با هم بمانند.

با مشاهده رابطه جوئل و کلمنتاین، واضح است که موضوعات زیادی وجود دارد که این دو در آن با هم سازگار نیستند. چیزهایی هم وجود دارد که طرف مقابل هر شخصیت را، عصبی و خسته می‌کند. پس چون قبلا این رابطه به سرانجام نرسیده،‌ هنوز هم می‌تواند به سرانجام نرسد. اما در عین حال، بخشی از اشتباه کردن، استفاده از فرصتی برای رشد و یاد گرفتن و پرهیز از انجام دوباره آن است. شاید خیلی‌ها این فرصت دوباره را با افراد دیگر تجربه می‌کنند. اما جوئل و کلمنتاین به طور استثنا فرصت دوباره‌ای برای شروع با هم دارند. بخشی از زیبایی پایان‌بندی این فیلم، درست مانند ماهیت هر رابطه‌ای مبهم و تلخ و شیرین بودن آن است. درواقع هر مخاطب می‌تواند فراتر از آنچه فیلم نشان می‌دهد، تفسیر خودش را از سرانجام این رابطه داشته‌باشد. به عبارتی شما به عنوان تماشاگر می‌توانید براساس شخصیت خودتان و بدون اینکه درگیر مفاهیم و مضامین فیلم باشید، پایانی را برای روایت جوئل و کلمنتاین متصور شوید، که بیشتر از همه خوشحالتان می‌کند.

چرا مری نوارهای ضبط‌شده را برای صاحبانشان می‌فرستد؟

مری

یکی از سرنوشت‌سازترین لحظات در فیلم نه توسط جوئل رقم می‌خورد و نه کلمنتاین. این لحظه متعلق به مری با بازی «کریستین دانست» است، که به عنوان کارمند شرکت لاکونا نوارهای ضبط‌شده را برای صاحبانشان ارسال می‌کند. درحالیکه این یک رویداد حیاتی در روند داستان فیلم برای بازگرداندن خاطرات جوئل و کلمنتاین از یکدیگر است، هدف از نشان دادن این اقدام مری، فراتر از این حرف‌ها است. انتخاب مری برای فرستادن نوارها فقط عصبانیت او از «دکتر هاوارد میرزویاک» رییس لاکونا و تلاش برای انتقام از او نیست، بلکه او از این طریق به جوئل و کلمنتاین و همه مراجعه‌کنندگان حق انتخابی می‌دهد، که خودش از آن بی‌نصیب بوده‌است. مری مسیر دردآور پاکسازی حافظه و رابطه عاشقانه با دکتر میرزویاک، و تکرار آن را دوباره تجربه می‌کند. این پشیمانی از دو بار تجربه یک درد و به طور خاص، درد شکستن قلب، بدون اینکه ابتدا به او فرصت یادگیری و رشد داده شود، بخش مهمی از تجربه انسانی است، که از او دزدیده شده‌است. این چیزی نیست که مری بتواند از آن به نفع رشد شخصیتش استفاده کند، چون در رابطه‌اش با دکتر میرزویاک، فقط اوست که پاکسازی ذهن شده‌است. اما مراجعه‌کنندگان دیگر مانند جوئل و کلمنتاین فرصت این را دارند که با تصمیم خود از خاطراتشان درس بگیرند.

آیا جوئل و کلمنتاین چند بار حافظه‌شان را پاک کرده‌اند؟

کلمنتاین

یکی از پرسش‌های اصلی پایان‌بندی فیلم این است که آیا آنچه می‌بینیم، اولین و یا تنها باری است که جوئل و کلمنتاین خاطراتشان را پاک می‌کنند؟ ساختار چرخه‌ای و غیرخطی روایت فیلم نشان می‌دهد این امکان وجود دارد که جوئل و کلمنتاین قبلاً بارها این مسیر را طی کرده‌ باشند. سرنخ کلیدی این موضوع در سکانس‌های پایانی فیلم دیده می‌شود، که جوئل و کلمنتاین را در برف در مونتاک نشان می‌دهد. این صحنه ابتدا به طور خلاصه پخش می‌شود، و چندین بار در یک حلقه اتفاقات به تصویر کشیده می‌شود. این نشان می‌دهد که جوئل و کلمنتاین خودشان در همین حلقه به دام افتاده‌اند؛ پیدا کردن یکدیگر، عاشق شدن، شروع به رنجیدن از یکدیگر، جدا شدن و پاک کردن خاطراتشان و سپس یافتن راه بازگشت دوباره به یکدیگر. این روند هر بار از نو شروع می‌شود. حتی آب‌و‌هوا هم با این شرایط سازگار است. برف خود می‌تواند نشان‌دهنده شروعی تازه باشد، پوششی که رویدادهای قبل از آن را می‌پوشاند و سپس آب می‌شود. اگر اینطور باشد، پس جوئل و کلمنتاین می‌توانستند بارها و بارها این مشکل را پشت سر بگذارند.

این ایده همچنین با توجه به فیلمنامه اصلی «چارلی کافمن» برای فیلم تایید می‌شود. در این نسخه لیستی از پانزده تاریخ پاک‌سازی‌های قبلی وجود دارد که به پنجاه سال قبل باز می‌گردد و همگی مربوط به «جوئل باریش» است. اگرچه کافمن این ایده را کنار گذاشت و چیزی مبهم‌تر و امیدوارکننده‌تر خلق کرد، اما تصور مخاطب از چند باره بودن تجربه رابطه جوئل و کلمنتاین را تایید می‌کند. با این حال، این ایده هیچ کمکی به رابطه آن‌ها نمی‌کند، ولی نشان‌دهنده عشق قدرتمندی است که آن‌ها به هم دارند و این سوال را مطرح می‌کند که جوئل و کلمنتاین چگونه راه خود را برای بازگشت به یکدیگر پیدا می‌کنند.

در پایان درخشش ابدی یک ذهن پاک واقعا چه اتفاقی می‌افتد؟

جوئل و کلمنتاین

پایان‌بندی فیلم نه تنها ضرب‌‌آهنگ روایت‌های مختلف را گرد هم می‌آورد و یک نتیجه‌گیری برای رابطه جوئل و کلمنتاین فراهم می‌کند، بلکه مضامین و معانی عمیق‌تر فیلم را به عنوان یک کل به هم پیوند می‌دهد. اینکه جوئل و کلمنتاین ظاهراً تصمیم می‌گیرند دوباره تلاش کنند (و شاید بارها این کار را انجام دهند) به بیان ماهیت و اهمیت خاطرات به عنوان ابزاری برای درس‌های زندگی کمک می‌کند. درواقع مفهوم این است که خاطرات را باید قدر دانست، نه اینکه پاکسازیشان کرد. این خود در نهایت یک انتخاب به نفع عشق و یک پیروزی برای عشق محسوب می‌شود. با وجود دردی که عشق می‌تواند ایجاد کند، در نهایت لذت و خاطراتی برای شما به ارمغان می‌آورد، که کاملا ارزشش را دارد. این تجربه‌ای است که داشتن آن بهتر از نداشتن آن است، چیزی که جوئل و کلمنتاین در نهایت می‌پذیرند.

پایان فیلم همچنین به مضامین بزرگ‌تری از عشق و به طور خاص‌تر کسی که دوستش داریم و انتخاب‌هایمان در رابطه با آن پیوند می‌خورد. جوئل و کلمنتاین افراد بسیار متفاوتی هستند و بهترین‌ و بدترین‌ نسخه خود را به یکدیگر نشان می‌دهند. این‌که این دو نفر تا این اندازه درگیر هم هستند، نشان می‌دهد که عشق بی‌حد‌ومرز است و انسان نمی‌تواند انتخاب کند، که چه کسی را دوست بدارد. عشق می‌تواند غیرقابل پیش‌بینی و بی‌منطق باشد، اما همین است که هست. چیزی که می‌توانید انتخاب کنید این است که آیا عشق و درد و رنج ناشی از آن را می‌پذیرید یا نه و آیا ارزشش را دارد؟ که البته جوئل و کلمنتاین نشان می‌دهند، ارزشش را دارد.

 منبع: screenrant

۳ دیدگاه

  1. این یکی از بهترین نقدهایی بود که درباره این فیلم خوندم
    نوشته فوق العاده ای بود حتی چندبار باهاش بغض کردم. با اینکه این فیلم رو چندبار دیدم ولی تا حالا اینطوری بهش نگاه نکرده بودم که توی مورد “آیا جوئل و کلمنتاین چند بار حافظه‌شان را پاک کرده‌اند؟” رمزگشایی شده بود. خیلی حیرت انگیز بود. واقعا مرسی از نوشته ها و مطالبتون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
تماشای رایگان ×