نقد سریال کارگروه (Task)

 پرسه در سایه‌های زنگ‌زده‌ی عدالت

سریال کارگروه (Task) از همان نخستین قسمت، یک حس آشنا و در عین حال سنگین به مخاطب می‌دهد؛ حس فرورفتن در جامعه‌ای که در گذشته زنده بوده اما اکنون نفس‌های آخرش را می‌کشد. این مجموعه جدید از شبکه اچ‌بی‌او به کارگردانی و نویسندگی برد اینگلسبی، خالق سریال تحسین‌شده‌ی میر اهل ایست‌تاون (Mare of Easttown)، در نگاه اول یک درام جنایی است، اما هرچه پیش می‌رویم، درمی‌یابیم که جنایت در این جهان صرفاً یک بهانه است؛ وسیله‌ای برای کاوش در قلب انسان‌هایی است که در دل زوال اقتصادی و اخلاقی آمریکا دست و پا می‌زنند.

«کارگروه» با گامی آرام‌ پیش می‌رود و به جای تعلیق‌های متداول، بر تنش‌های درونی و تضادهای اخلاقی تمرکز می‌کند. همین انتخاب آن را به اثری خاص تبدیل کرده است؛ سریالی که به جای تلاش برای ایجاد هیاهوی رسانه‌ای، در سکوت خاکستری شهرهای فراموش‌شده نفس می‌کشد.

مشخصات سریال کارگروه
خالق برد اینگلسبی
بازیگران مارک رافلو، تام پلفری، امیلیا جونز، فابین فرانکل، توسو امبدو
استودیو سازنده HBO
تاریخ انتشار ۲۰۲۵

خیابان‌های باران‌خورده، کارخانه‌های متروک و چهره‌هایی خسته، از جمله عناصر ثابت سریال هستند. در این میان، مارک رافلو در نقش یک مأمور اف‌بی‌آی، همانند وجدان خسته‌ی جامعه ظاهر می‌شود؛ انسانی در مرز قانون و ترحم، میان وظیفه و درک. «کارگروه»  بیش از آن‌که داستانی درباره‌ی جرم باشد، سفری است به دل آنچه از عدالت باقی مانده است.

بازگشت خالق به سرزمین خود

نقد سریال کارگروه (Task)

بازگشت برد اینگلسبی به پنسیلوانیا که زادگاه همیشگی‌ قصه‌هایش است، نقطه‌ی عطفی در شکل‌گیری هویت سریال است. او پس از موفقیت «میر اهل ایست‌تاون» دوباره به همان جغرافیای سرد و فراموش‌شده بازگشته تا قصه‌ای دیگر از مردم معمولی، خانواده‌های ازهم‌پاشیده و امیدهای ازدست‌رفته روایت کند. این منطقه برای اینگلسبی صرفاً یک مکان داستانی نیست؛ حافظه‌ی عاطفی اوست، بستر تمام رنج‌ها و تناقض‌هایی است که می‌شناسد.

در هر نما، می‌توان حس کرد که سازنده در قلمرو خود قدم می‌زند؛ زبان محلی، لهجه‌ها، عادات روزمره، حتی ترکیب رنگی خاکی و آسمان آبی، همه با شناختی دقیق انتخاب شده‌اند. همین آشنایی باعث می‌شود سریال به شکلی صادقانه و بی‌پیرایه با مخاطب ارتباط برقرار کند. برخلاف بسیاری از آثار جنایی، هیچ تلاش مصنوعی برای تماشایی کردن زندگی مردم دیده نمی‌شود. همه‌چیز به همان تلخی و سکوتی است که واقعا وجود دارد.

این بازگشت را می‌توان نوعی بازگشت به خویش دانست. اینگلسبی با «کارگروه»  بار دیگر نشان می‌دهد که سینما وقتی از تجربه‌ی زیستی خود می‌آید، قدرتی دارد که هیچ تخیل صرفی نمی‌تواند جای آن را بگیرد. او فیلم خود را نه از بالا، بلکه از درون جامعه‌ی خود می‌سازد؛ و همین باعث می‌شود «کارگروه» در عین محلی بودن، جهانی به نظر برسد.

سریال با مهارتی ظریف، از جرم به عنوان استعاره‌ای برای بحران معنوی انسان معاصر استفاده می‌کند. وقتی اقتصاد از هم پاشیده است، اعتماد از بین رفته است و امید جایی ندارد، مرز میان عدالت و انتقام کجاست؟

دنیای پلیسی و تأمل اخلاقی

«کارگروه» از یک پرونده‌ی پلیسی آغاز می‌شود: مجموعه‌ای از سرقت‌های خشونت‌بار که یک مأمور فدرال و کارگروه زیر دستش، مأمور بررسی آن‌هاست. اما خیلی زود مشخص می‌شود که هدف سریال نه کشف مجرم، بلکه فهم شرایطی است که به جرم می‌انجامد. در اینجا ژانر جنایی به بستری برای فلسفه‌ی اخلاق بدل می‌شود؛ جایی که «قانون» و «انسانیت» در برابر هم قرار می‌گیرند.

رافلو در نقش مأمور اف‌بی‌آی، با هر قدمی که در تحقیق برمی‌دارد، بیشتر در خاکستری میان خیر و شر فرو می‌رود. هیچ‌کس کاملاً گناهکار یا بی‌گناه نیست. قربانیان و مجرمان گاه در آینه‌ی هم دیده می‌شوند، و همین پیچیدگی اخلاقی، سریال را از هرگونه دوگانگی ساده‌انگارانه نجات می‌دهد. این همان نقطه‌ای است که «کارگروه» از یک سریال پلیسی معمولی فراتر می‌رود.

درواقع، اینگلسبی با مهارتی ظریف، از جرم به عنوان استعاره‌ای برای بحران معنوی انسان معاصر استفاده می‌کند. وقتی اقتصاد از هم پاشیده است، اعتماد از بین رفته است و امید جایی ندارد، مرز میان عدالت و انتقام کجاست؟ پاسخ روشنی وجود ندارد، و «کارگروه» هم به‌درستی نمی‌خواهد پاسخی بدهد. در عوض، بیننده را با پرسشی شخصی رها می‌کند: اگر شما در همان شرایط بودید، چه می‌کردید؟

بازیگران و اجرا

نقد سریال کارگروه (Task)

اگر نویسندگی قلب سریال است، بازی‌ها روح آن‌اند. مارک رافلو، در یکی از بهترین نقش‌آفرینی‌های تلویزیونی خود، شخصیتی خلق کرده که همزمان شکننده و استوار است. نگاه خسته و گفتار آهسته‌اش از هر دیالوگی رساتر است. او نه قهرمان است و نه ضدقهرمان، بلکه انسانی است که به تدریج زیر بار وزن سنگین وظیفه‌ی خود خم می‌شود.

در مقابل، تام پلفری در نقش مردی که ناخواسته وارد دنیای خلاف می‌شود، چهره‌ای پر از تناقض دارد؛ کسی که میان نجات خانواده و سقوط اخلاقی در نوسان است. بازی او یادآور شخصیت‌های سوگناک آثار دهه‌ی هفتاد آمریکاست؛ مردانی که در جهانی بی‌رحم برای حفظ عزت‌نفس خود می‌جنگند. حضور کوتاه اما درخشان بازیگران مکمل از جمله نقاط قوت سریال است که به غنای احساسی آن کمک کرده است.

کارگردانی نیز در خدمت بازی‌هاست. دوربین نزدیک شخصیت‌ها می‌ماند، چهره‌ها را می‌خواند، و از اغراق می‌پرهیزد. بسیاری از صحنه‌های احساسی سریال به جای داد و فریاد، با سکوت منتقل می‌شوند. همین سکوت‌ها، نگاه‌های طولانی و فضاهای خالی هستند که «کارگروه» را به اثری نفس‌گیر و انسانی بدل می‌سازند.

نمایش فضای پساصنعتی آمریکا

یکی از دستاوردهای بزرگ «کارگروه»، تصویری است که از آمریکای پساصنعتی ارائه می‌دهد؛ آمریکا‌یی که کارخانه‌هایش خاموش شده‌اند و مردمش با خاطرات رونق گذشته زندگی می‌کنند. شهر و فضای سریال خودش یکی از شخصیت‌های اصلی داستان است. ساختمان‌های زنگ‌زده، خیابان‌های خلوت و خانه‌هایی که بوی ناامیدی می‌دهند، به اندازه شخصیت‌های سریال تماشایی و مهم هستند.

اینگلسبی در ادامه‌ی مسیر سریال «میر اهل ایست‌تاون»، بار دیگر از زبان جامعه‌ی فراموش‌شده حرف می‌زند؛ از کارگران، رانندگان کامیون، زنان تنها و نسل‌هایی که دیگر جایی در رؤیای آمریکایی ندارند. این فضا یادآور فیلم‌هایی چون «شکارچی گوزن» (The Deer Hunter) و «خارج از کوره» (Out of the Furnace) است، اما با لحنی امروزی‌تر و با احساسات‌گرایی کمتر. در «کارگروه»، زوال اقتصادی با زوال اخلاقی هم‌زیستی می‌کند؛ یکی از دلایل اصلی انحطاط شخصیت‌ها هم همین است.

فیلمبرداری و نورپردازی سریال هم  حس خفگی و سردی این جهان را به خوبی منتقل می‌کند. هر قاب، گویی تصویری از جامعه‌ای است که دیگر ایمانش به آینده را از دست داده. در چنین جهانی، عدالت دیگر یک باور نیست، بلکه رؤیایی گمشده است.

ساختار محدود اما تأثیرگذار

کارگروه

«کارگروه» در قالب یک سریال کوتاه هفت قسمتی ساخته شده است؛ انتخابی هوشمندانه که باعث تمرکز روایی و انسجام احساسی اثر شده است. برخلاف سریال‌هایی که در فصل‌های طولانی تحلیل می‌روند، این اثر از کش‌دادن بی‌مورد پرهیز می‌کند و هر قسمت را همچون فصل تازه‌ای از یک رمان کوتاه پیش می‌برد.

در این ساختار، هیچ صحنه‌ای اضافه نیست. هر صحنه یا پیش‌برنده‌ی روایت است یا لایه‌ای از شخصیت‌ها را عمیق‌تر می‌کند. ریتم کند اما دقیق سریال باعث می‌شود مخاطب در جهانش غوطه‌ور شود. این کندی تعمدی است؛ نوعی مکث فلسفی برای درک بار عاطفی صحنه‌ها است.

سریال تلاش زیادی می‌کند برش‌های کم، قاب‌های طولانی و تدوین آرامی داشته باشد. نتیجه، تجربه‌ای سینمایی در قالب تلویزیون است. درست مثل فصل اول سریال «کارآگاه حقیقی» (True Detective)، «کارگروه» نشان می‌دهد که چگونه می‌توان با وجود محدودیت زمانی، اثری خلق کرد که تأثیرش تا مدت‌ها در ذهن باقی بماند.

پرسش‌های باز و تأثیر بلندمدت

پس از پایان قسمت آخر، حس رهایی وجود ندارد. پرونده بسته می‌شود، اما چیزی در دل بیننده باز می‌ماند: پرسش‌هایی درباره‌ی عدالت، خانواده، ایمان و معنای کار در ذهن مخاطب پرسه می‌زند. «کارگروه» با همین بی‌پاسخ ماندن است که معنا می‌یابد. جهان آن‌قدر پیچیده است که هیچ پاسخی کامل نیست.

سریال به نوعی از سنت آثار تلویزیونی اخلاق‌محور آمریکایی الهام می‌گیرد؛ جایی که تماشاگر را به قضاوت نمی‌کشاند بلکه او را در موقعیت قضاوت قرار می‌دهد. آیا مأمور اف‌بی‌آی با اجرای قانون واقعاً عدالت را برقرار می‌کند؟ یا تنها چرخ‌دنده‌ای در دستگاهی است که خودش فلج شده است؟ آیا مرد خطاکار قربانی شرایط است یا انتخاب‌هایش؟ پاسخ هرچه باشد، مهم این است که سریال ما را مجبور می‌کند دوباره درباره‌ی این مفاهیم بیندیشیم.

همین تأمل‌برانگیزی است که احتمالاً باعث می‌شود «کارگروه» در سال‌های آینده به چیزی فراتر از یک سریال موفق تبدیل شود. این اثر می‌تواند نقطه‌ای تازه در مسیر سریال‌های اجتماعی آمریکا باشد؛ جایی میان درام اخلاقی، واقع‌گرایی اجتماعی و داستان پلیسی فلسفی.

در روزگاری که اغلب سریال‌های جنایی به مسابقه‌ی هیجان و معما تبدیل شده‌اند، «کارگروه» با جسارتی کم‌نظیر مسیر دیگری را برمی‌گزیند. این سریال کند است، خاموش است، اما در سکوتش، فریادی از عمق جامعه‌ی فراموش‌شده‌ی آمریکا برمی‌خیزد. برد اینگلسبی با بازگشت به ریشه‌های خود، داستانی نوشته که هم‌زمان تلخ، انسانی و پرمعناست؛ اثری که شاید در ظاهر درباره‌ی جرم باشد، اما در باطن درباره‌ی انسان است.

درخشش بازی مارک رافلو، واقع‌گرایی صادقانه‌ی فضاها، و جسارت در طرح پرسش‌های اخلاقی، از «کارگروه» اثری ساخته‌اند که نه تنها در زمان پخش، بلکه در درازمدت هم در حافظه‌ی تلویزیون باقی خواهد ماند. این سریال، بیشتر از آنکه بخواهد ما را سرگرم کند، می‌خواهد ما را وادار به اندیشیدن کند، اندیشه درباره‌ی خودمان، درباره‌ی جهان‌مان، و درباره‌ی مرز باریک میان درست و نادرست.

نام سریال در زبان انگلیسی به معنی «ماموریت» است. شاید بتوان گفت سریال می‌خواهد بگوید که مأموریت ماموران سریال نه فقط کشف مجرم، بلکه کشف معنای عدالت در جهانی است که از معنا تهی شده. و وقتی تلویزیون هنوز می‌تواند چنین پرسش‌هایی را پیش بکشد، یعنی هنوز زنده است.

نقاط قوت:

  •  فیلمنامه منسجم
  • بازی‌های درخشان
  •  فضاسازی واقع‌گرایانه
  • پرداخت عمیق اخلاقی

نقاط ضعف:

  • ریتم کند در برخی بخش‌ها
  • جغرافیای محدود داستان شاید برای مخاطب جهانی جذاب نباشد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
تماشای رایگان ×