وقتی بیدار شدم متوجه شدم که در مکانی ناآشنا هستم، دنیایی به زیبایی بهشت چشمان مرا فرا گرفته بود. من کجا هستم؟
صدایی گفت به سرزمین افسانهای بی خوش آمدید.
من راهنمای شما شیاشیا هستم. به بالا نگاه کردم، یک روح در حال پرواز با ما صحبت میکرد.
،صدا میگفت: شما اولین ماجراجویان هستید، این دستورالعمل را بگیرید و سفرتان را آغاز کنید.
هیچکس نمیتوانست تصور کند که ماجراجوییهای افسانهای من در حال شروع شدن بود!
اگر خانهتان را مستحکم نسازید کشته خواهید شد؛ نکته اول شیاشیا
در شب ممکن است با شیاطین و سربازان اسکلتی روبهرو شوید، اگر خانه و پایگاه خود را نداشته باشید برایتان بسیار خطرناک است!
بیایید خانهمان را امروز بسازیم، در ه رجایی چوب و سنگ دیده میشود! دست بجنبانید!
تا پیش از اینکه قدرت جادویی به ساکنان داده شود کسی درختان را قطع نکرده، معدن حفاری نکرده و چوببری انجام نداده بود.
چوب و سنگها به محل کار انتقال یافته ، به آجر و تخته تبدیل شده و یک ساختمان دو طبقه آرام آرام با تلاش همه شکل گرفته بود.
همین که شب از راه رسید غبار رازآلودی آسمان را فرا گرفت، همانطور که شیاشیا گفته بود گروه کوچکی از شیاطین با آتشی سبزفام در غبار ظاهر شدند اما آتش جلوی در خانه به آنها جرات نزدیک شدن نمیداد.
بقا فقط قدم اول است. ماجراجوییهای زیادی منتظر ما هستند و من امیدوارم که روزی یک قبیله بزرگ تشکیل دهیم.
دنیا بسیار پهناور است و من میخواهم آن را با تو کاوش کنم!
نکته دوم شیاشیا:
شما در این دنیای افسانهای میتوانید سوار یک اژدها شوید اما اول باید از رام کردن یک اسب کوتوله شروع کنید!
بعد از اینکه خانه ساخته شد کسی نمیتواند برای کاوش در این دنیا درنگ کند!
برای برگرداندن اسبهای وحشی به قبیله بیایید اول غذای اسبها را آماده کنیم. بوی هویج پخته با دانههای گندم بر روی آتشی ملایم فضا را پر کرده بود. چند تا از اسبها به کنار ما آمدند و با خوشحالی غذا خوردند.
بر پشت اسب به آرامی حرکت کنید و بگذارید نور خورشید بر شما بتابد. ما برنامه ریزی کردهایم تا فردا به کاوش
حیات وحش برویم. نمیتوانستیم بیش از این برای اژدهاسواری معطل کنیم!
بهترین منظره در سرزمین بی جنگیدن در اتحاد است.
نکته سوم شیاشیا
ثروت معمولا با خطر همراه میشود!
اسبها و سلاحها آماده هستند و هیچ چیزی نمیتواند جلوی کاوش ما را بگیرد.
ثروت باقی مانده از خداوند آفریننده در جزایر،دشتها،بیابانها و کوههای پوشیده از برف حالا توسط هیولاها،اژدهایان و
شیاطین محافظت میشود.
تقریبا یک نیم روز در شمال فقط یک خرابه و یک دسته اسکلت و یک صندوق طلایی در وسط خرابه قابل
رویت بود.
نبرد آغاز شد،اسکلتهای ظاهرا بیدفاع بسیار قدرتمند بودند،بالاخره آنها را شکست دادیم. بعد از باز کردن صندوقچه یک الماس با تلالو نوری خیرهکننده پدیدار شد و مانند یک داروی شفابخش زخمهایمان را درمان کرد.
به روش خودتان بازی کنید
من از خطرناکترین خرابه ها گذر کردهام،در عجیبترین جزایر پارو زدهام؛ حتی دندان اژدها را شکستم،اما هنوز به دوستان بیشتری نیاز دارم. آیا میخواهید همان دوست شما باشید؟
☆ ☆ ★ ★ ★ دیروز
✗ اصلا باز نمیشه صفحه سیاس
☆ ☆ ★ ★ ★ ٤ روز پیش
چرا برای من نمیاد وقتی میاد روی گوگل یا مهمان میزنم پرتم میکنه بیرون
★ ★ ★ ★ ★ ٤ روز پیش
باز نمیشه صفحه اولش مونده