حسین عطاردی با همسرش فخری و پسرش، در خانهٔ قدیمی پدر زندگی میکند. او و همسرش کارمند بانکاند. فخری با تهیهٔ وام مسکن به اصرار به حسین میقبولاند که خانهٔ پدری را بفروشند و در یک مجتمع آپارتمانی، در حومهٔ شهر ساکن شوند. پدربزرگ مخالف است. آنها بهمنظور فروش خانه، پدربزرگ را به آسایشگاه سالمندان میسپارند تا اینکه...